English Version
This Site Is Available In English

کنگره ۶۰ به جایی رسیده که چندین هزار نفر عضو، کمک راهنما، مرزبان و ایجنت دارد.

کنگره ۶۰ به جایی رسیده که چندین هزار نفر عضو، کمک راهنما، مرزبان و ایجنت دارد.

هفتمین جلسه از دوره پنجم  کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی ابهر با استادی راهنما مسافر علی و نگهبانی مسافر حمید و دبیری مسافر علی با دستور جلسه « بنیان کنگره ۶۰»پنج شنبه 20آذر ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.

سخنان استاد:

سلام دوستان علی هستم یک مسافر. خدای خودم را شاکرم که امروز این ساعت در جمع صمیمی کنگره ۶۰ هستم. از راهنمای عزیز، آقا جعفر،که در این جلسه حضور دارند تشکر میکنم و به ایشان خوش‌آمد می‌گویم، اما در هفته بنیان، من این هفته را به آقای مهندس و تمام عزیزانی که در کنگره زحمت می‌کشند، تبریک می‌گویم؛ به خصوص خانواده محترم آقای مهندس. واقعاً اگر این خانواده نبودند، آقای مهندس نبود و کنگره ۶۰ شکل نمی‌گرفت.من نمی‌دانم وضعیت ما چه بود و در چه جایگاهی قرار داشتیم. شاید خودم را مثال بزنم؛ چندین سال بود که به قول معروف، «دار فانی را وداع گفته بودم» و در این دنیا نبودم، و افراد بسیار زیادی هم زندگی‌شان شبیه زندگی من بود. واقعاً باید از این لحاظ خدای خودم را شاکر باشم که آقای مهندس، کنگره را به وجود آوردند و بنیان نهادند تا من بتوانم با آمدن به کنگره و استفاده از آموزش‌های آن، به آرامش نسبی که امروز در زندگی‌ام هست، دست یابم.نکته اینجاست که آقای مهندس می‌توانستند وقتی خودشان از این مخمصه رهایی پیدا کردند، دیگر دست از کار بکشند. داستان از اینجا شروع می‌شود که یک فردی به خاطر من، که هم‌نوع ایشان هستم و من را نمی‌شناختند، خواستند که این اتفاق برای همه بیفتد. رسالت خودشان این بود و به رسالت خویش پی بردند که چنین اتفاقی باید بیفتد.زحمات زیادی کشیده شد تا کنگره به جایی رسید که اجازه برگزاری جلسات به ایشان داده شد. حالا با زحمات افراد بسیار زیاد، کنگره ۶۰ به جایی رسیده که چندین هزار نفر عضو، کمک راهنما، مرزبان و ایجنت دارد.اما به نظر من، وقتی هفته بنیان نام‌گذاری شده و دستور جلسه به نام هفته بنیان است، من باید عقبه کنگره را بشناسم. کنگره ۶۰ این نبود که من امروز پشت صندلی گرم بنشینم و از آموزش‌ها و انتشارات کنگره استفاده کنم. کنگره ۶۰ با چنگ و دندان به اینجا رسیده است. افراد زیادی زحمت کشیدند، واقعاً افرادی را می‌شناسم که زندگی‌شان را پای این گذاشتند که کنگره ۶۰ شکل بگیرد. چرا؟ مگر کنگره چه بود؟ مگر کسی که تلاش می‌کرد، خودش رهایی پیدا نکرده بود؟ چرا این اتفاق برایشان افتاد؟ رهایی پیدا کرده بودند، می‌توانستند دنبال زندگی خودشان بروند، اما با تک‌تک سلول‌هایشان زحمت کشیدند تا کنگره به جایی برسد که وقتی فردی وارد می‌شود، بگوید: «این جا جایی است که من خلاصی خواهم یافت»قبل‌تر، وقتی شخصی وارد می‌شد، شاید می‌گفت: «این چه وضعیتی است؟ این افراد کارتن‌خواب اینجا می‌خواهند بخوابند؟»زمانی که شعبه‌حکیم هیدجی در بهداری موقتاً به ما داده شده بود و ما از سالن و آبدارخانه‌اش استفاده می‌کردیم، بعد از مدتی آنجا را از دست دادیم. منظورم این است که من آن موقع سفر اولی بودم، حدود سال ۸۷. یک روز آمدیم دیدیم بله، یک زنجیر به در شعبه زده‌اند؛ اصلاً هیچ مسافر و همسفری حال و حوصله هیچ چیز را نداشت. افرادی که آن موقع کمک راهنما بودند، از جمله آقای حمید احمدخانی، آقا جعفر بهرامی، آقای سعید صالحی و دیگر دوستان، واقعاً زحمت کشیدند. بعد از چند جلسه موقتاً به تالاری رفتیم و بعد ترمینال را به شعبه حکیم دادند که آنجا اتاق اتاق بود؛ یعنی یک نفر مشارکت می‌کرد، نمی‌دانستی کیست، صدایش از رادیو و تلویزیون پخش می‌شد.

در مسیری که شعبه حکیم به مالکیت کنگره ۶۰ درآید، افراد بسیار زیادی واقعاً زحمت کشیدند. من همین‌جا دست تک‌تک آن‌ها را می‌بوسم. وقتی آن سالن احداث شد، دیدیم جمعیت آرام‌آرام زیاد می‌شود. در حیاط فضا داشتیم، لوله داربست آوردیم، جایی را داربست زدیم و رویش نایلون کشیدیم و دورش را از این گونی‌های رنگی کشیدیم. زمستان بود، پاییز را رد کرده بودیم. این نایلون‌ها وقتی باران می‌آمد، آب وسطشان جمع می‌شد و بعد سوراخ می‌شد و ناگهان روی یک لژیون می‌ریخت. زمستان شد، بچه‌ها رفته بودند در هر لژیون یک نیم‌بشکه تهیه کرده بودند. جلسه‌ای که تمام می‌شد، همه می‌ریختیم بیرون و چوب جمع می‌کردیم و آتش روشن می‌کردیم. می‌بینید الان وقتی ساعت هشت می‌شود، دور اطراف شعبات همه سفیدپوش یا در حال رفتن هستند، اما آن موقع هر کسی که پلک‌ها و ابروهایش سوخته بود، می‌گفتند «بچه کنگره»!

با هزار ویک زحمت، بچه‌ها پول جمع کردند و ورق شیروانی کهنه از ضایعاتی گرفتیم. دست دوم بود، کولاک بود آقا رمضان گفت: «علی، این ورق شیروانی‌ها را باید همین الان بزنیم.» گفتم: «باشد.» تاریک هم بود، کولاک بود. پلک‌ها و ابروهای من خدا شاهد است یخ زده بود. آقا رمضان میکروفون را گرفت دستش و گفت: «هر کسی لباس اضافه از زیر دارد، در بیاورد.» بچه‌ها لباس هایشان را درآوردند و دادند به من. من چند تا شلوار و چند تا کاپشن پوشیدم. مسافرمحمود لامپ را نگه داشت تا من شیروانی آنجا را زدم. از این وضعیت خیلی خیلی هم خوشحال بودیم.وقتی سالنی که الان در شعبه حکیم هیدجی است تکمیل شد، هنوز افتتاح نشده بود، به موسی گفتم: «موسی، به خدا قسم، این در را باز کن من یک لحظه بروم داخل سالن، یک دوری بزنم و بیایم.» انقدر ذوق کردیم چون سالنی به این بزرگی مال خودمان بود و آن سختی‌هایی که کشیدیم باعث شد شعبه حکیم هیدجی، شعبه مادر شمال غرب کشور شود و شعبه ابهر هم همین‌طور.روزی صحبت از این شد که شرکت مینو شرکت بزرگی است و افراد زیادی از آن شرکت در شعبه حکیم هیدجی هستند. یکی از مهندسان ارشد آنجا در این مورد با من صحبت کرد و خیلی خوشحال بود که پرسنل شرکت مینو آنجا درمان می‌شوند و برایشان اتفاق خوبی است.

آقای مهندس گفتند: «علی، آرام‌آرام یک ژنراتور آنجا بزنید.» من به آقای مهندس می‌گفتم: «آقا انجامش بدهیم، انجامش بدهیم.» هفته‌ها گذشت تا اینکه خود آقای مهندس گفتند: «نه، اگر بخواهیم این کار را بکنیم، شعبه حکیم ضعیف می‌شود.» من اصرار می‌کردم چون آرزوی من بود که در ابهر شعبه داشته باشیم. همیشه می‌گفتم: «خدایا می‌شود در ابهر یک شعبه داشته باشیم؟» الان فکر می‌کنم شاید من مهره مناسبی برای این کار نبودم، مهره مناسبی نبودم؛ نه اینکه مثلاً خیلی خوشم بیاید و فرصت این کار را نداشتم، شرایط شغلی‌ام طوری بود که شاید نمی‌توانستم دنبال این کار بیفتم.مهره مناسب پیدا شد. آقامحمود خیلی زحمت کشید، واقعاً زحمت کشید. آقا محمود در اداره‌جات انقدر رفت و آمد تا این اتفاق بیفتد و شعبه ابهر افتتاح شود . من شاهد این قضیه بودم تا اینکه بالاخره شعبه حکیم را افتتاح کردیم. خیلی مخالفت می‌شد تا اینکه آمدند از جلو دیدند، از شعبات دیدند، رنگ و روی بچه‌ها را دیدند، عکس‌های قبل درمانشان را دیدند، عکس‌های خود شخص را بعد از درمان دیدند، صحبت‌های آن‌ها را گوش دادند و دیدند نه، واقعاً داستان چیز دیگری است. اینجا چیز دیگری به این‌ها آموزش داده‌اند، این‌ها آدم‌های برتر هستند، این‌ها چندین سال از آدم‌های عادی جلوترند. خدا را شکر این اتفاق افتاد و شعبه ابهر هم احداث شد.
حالا موقتاً این سالن دست ماست، اما رسالت من که یک مسافرِ سفر اولی هستم، این است که محمودهای خیلی زیادی آمده‌اند و رفته‌اند. شعبه مال یک شخص نیست، شعبه مال اعضای کنگره ۶۰ است. کسی که وارد کنگره ۶۰ می‌شود، رسالت من این است که این کار را ادامه بدهد، خیلی زیاد.خیلی حرف در این مورد هست که بخواهد صحبت بشود. من عذرخواهی می‌کنم، یادم رفت، امروز روز مادر است. روز مادر را به تمام همسفرهای محترم تبریک عرض می‌کنم. ان‌شاءالله که در سایه حضرت حق سایه‌شان مستدام باشد و از اینکه به صحبت‌های بنده گوش دادید، سپاسگزارم. متشکرم.

مرزبان کشیک: مسافر حسین

تصویر بردار: همسفر محمد امین
صدا بردار و تایپ: مسافر ابوالفضل
ثبت و ارسال : مسافر علی

مسافران و همسفران نمایندگی ابهر

سایت نمایندگی ابهر

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .