یازدهمین جلسه از دوره چهارم سری کارگاه های آموزشی عمومی کنگره ۶۰ ویژه مسافران و همسفران نمایندگی بردسکن به استادی راهنما مسافر حمید، نگهبانی مسافر علی و دبیری مسافر مسلم با دستور جلسه «بنیان کنگره60» در روز پنج شنبه20 آذر ماه ۱۴۰۴ رأس ساعت ۱۶ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان حمید هستم یک مسافر. خیلی خوشحالم که امروز در جمع شما هستم. خدا را شکر که فرصت دیگری فراهم شد تا کنار هم بنشینیم، از تجربیات یکدیگر بهره ببریم و آموزشها را مرور کنیم.
بنیان کنگره ۶۰ وقتی شکل گرفت، مانند بذری بود که در زمین کاشته شد. هر کدام از ما که امروز روی این صندلیها نشستهایم چه سفر اولی، چه سفر دومی، چه راهنما، چه ایجنت، چه همسفر در آیندهی نهچندان دور، درختهایی خواهیم بود که ثمرات فراوانی دارند.
این نشستنها، این آموزشها، و این مسئولیتها هرکدام ارزشمند است. باید به آن پایبند باشیم، چون بستری که امروز برای ما ایجاد شده آسان به دست نیامده است. امنیت، آرامش و ساختاری که امروز داریم، حاصل سالها تلاش و سختی است.
۲۷ سال پیش، آقای مهندس با شش یا هفت نفر در ساختمان مهدیزاده جلسات کنگره را شروع کردند؛ از همان جمع کوچک، ذرهذره علم، تجربه و مسیر درمان گسترش یافت، به شعبات دیگر رسید، به شهرهای دیگر رفت و امروز به اینجا رسیده است.
من امروز به عنوان استاد جلسه، وظیفه دانستم که دربارهی این مسائل صحبت کنم. هر مسافر و همسفری باید بداند به کجا آمده و چه تاریخی پشت این مکان ایستاده است. تازهواردی که وارد شعبه میشود و هیچ آگاهی از بنیان کنگره ندارد ممکن است فکر کند این مجموعه همیشه به همین شکل بوده است. همینجاست که اهمیت آموزش و توضیح قوانین مشخص میشود.
قوانین در کنگره اینگونه است که حرمت دو بار خوانده می شود، باید نظم رعایت شود، خدمتها باید دقیق انجام شود؛ چون مسیری که آمدهایم ساده نبوده است.
به یاد دارم زمانی که در الهیه مشهد سفر میکردم، آقای بابک لطفی ایجنت وقت، هفتهای یکبار از تهران به مشهد میآمدند تا امور شعبه را سامان دهند و دوباره برمیگشتند. سالها این روند ادامه داشت. همهی اینها نشان میدهد که کنگره با زحمتهای بسیار شکل گرفته و امروز به دست ما رسیده است.
من یادم هست زمانی که سفر اولی بودم، به دیده بان آقای بابک لطفی گفتم: «آقا بابک، من دارم سفر میکنم، دارویم را مصرف میکنم، انشاءالله یک روزی میرسد که در کاشمر هم شعبه ای داشته باشیم؟»
ایشان گفت: «نگران نباش… بارشِ باران محفوظ است.»
آن موقع معنی این جمله را نفهمیدم. بعدها متوجه شدم منظور ایشان این بود که هر چیز باید زمان خودش برسد. من باید اول درمان میشدم، به رهایی میرسیدم و بعد میتوانستم صدای رهایی را به دوستانم در کاشمر برسانم.
شعبهی مشهد هم از یک بنگاه کوچک و جمعی پنجـشش نفره شروع شد؛ خدا حفظشان کند وحیدآقای ریختهگر، آقای نوروزپور، آقای میهندوست، آقایان بافنده و چند نفر دیگر. این عزیزان برای سفر اولشان از مشهد به تهران رفت و آمد می کردند. کمکم همان جمع کوچک تبدیل شد به ساختمان الهیه مشهد و آنجا بود که مسیر رشد آغاز شد.
از آن جمع کوچک، بهتدریج شعبهی عصارزاده، بنیان، رضوی، رضا، فردوسی و سپس سبزوار، نیشابور، کاشمر، بردسکن، بیرجند، قوچان و… ایجاد شد.
فکر میکنم الان حدود بیست شعبه در استان خراسان رضوی فعال است. داستان کاشمر هم همین گونه بود. حدود سال ۹۷ از داخل پارک بسیج شروع شد. آقای ریختهگر اولین لژیون کاشمر را در پارک راهاندازی کردند.
بسیاری از کسانی که امروز در کاشمر به رهایی رسیدند و راهنما هستند، همان بچههای حاضر در جلسه آن پارک هستند.
همین روند در بردسکن هم تکرار شد. بچههایی که از بردسکن در کاشمر درمان شدند و خدمت کردند، با تلاش و خواستهی خودشان، صدایشان به دفتر مرکزی رسید و سال ۱۴۰۲ جلسات در پارک بردسکن شروع شد.

باز هم در پارک یک لژیون شکل گرفت و بچهها درمان را آغاز کردند؛ همهی این زحمات کشیده شده که ما امروز راحت زیر این سقف بنشینیم.
پس منِ مسافر یا همسفر نمیتوانم بیحس باشم؛ نمیتوانم نسبت به مسیری که در شهرمان طی شده بیتفاوت باشم و حرمت این صندلی که روی آن مینشینیم بر ما واجب است بهعنوان سفر اولی، سفر دومی یا همسفر.
آقای مهندس همیشه میفرمایند: اگر کسی داشتههایش را نشناسد و قدر نداند، خداوند آن را از او خواهد گرفت. این داشته ها میتواند همسر خوب، فرزند خوب، یک خدمت، یک جایگاه، یک راهنما یا یک مکان باشد. این پیام برای ماست؛ یعنی لحظهبهلحظه حضورمان در کنگره را قدر بدانیم.
روش DST بذر اولیهاش از آقای مهندس بود. ایشان میتوانستند به خانه بروند و زندگیشان را ادامه دهند، اما این کار را نکردند. ایشان در آن زمان هیچ نفعی برای خودشان نمیخواستند؛ ادامه دادند، سختی کشیدند، پیام رهایی را منتقل کردند و این بذر را تکثیر کردند تا امروز که به یک درخت تناور تبدیل شده است.
یکی از موضوعاتی که آقای استاد امین همیشه مطرح میکنند، «مثلث تاریکی» است؛ عصیان، وسوسه و فراموشی. فراموشیِ اینکه من کجا بودم و امروز کجا هستم. سالهای زیادی در تاریکی بودیم، هیچ آموزش و آگاهی نداشتیم. امسال، سال اولی است که حالم بهتر شده؛ سفر اولی هستم و بهبود را حس میکنم.
حالا در روز مادر، روز زن وظیفهی من چیست؟ آیا باید مانند پارسال باشم؟ قطعاً نه. باید تغییراتی در من اتفاق افتاده باشد تا بتوانم از همسرم، پسرم و دخترم قدردانی کنم، تبریک بگویم و نشان دهم که تغییر کردهام. اینکه فقط بیایم شعبه، بنشینم و بعد برگردم خانه، هیچ فایدهای ندارد. تغییر زمانی رخ میدهد که من بهعنوان یک عضو کنگره، قوانین را رعایت کنم.
فکر نکنید بهعنوان سفر اولی یا دومی مسئولیتی نداریم؛ هر کدام از ما مسئولیت مشخصی دارد و باید آن را کامل و درست انجام دهد.
هر نکتهای که در شعبه گفته میشود، نتیجهی تفکر و تجربهی آقای مهندس است. پس ما هم باید در هر جایگاهی هستیم چه سفر اولی، راهنما، مرزبان، ایجنت یا همسفر، حواسمان به رفتار و گفتارمان باشد.
تازهواردی که وارد کنگره میشود، هیچ آگاهیای از درمان ندارد؛ چه در بخش مسافران و چه در بخش همسفران. ممکن است یک حرف یا یک حرکت اشتباه ما، باعث برداشت نادرست او شود و از مسیر درمان خارج شود، پس ما مسئولیم.
وقتی شش، هفت یا هشت ماه از آمدن به کنگره میگذرد، وقتی سیدی مینویسیم و به مرحلهی چهل سیدی میرسیم، باید تغییرات در ما دیده شود. تغییری که تنها در حرف نباشد؛ تغییری که قابل مشاهده باشد. همانطور که آقای مهندس میگویند: وقتی درختی رشد کند، خودش از باغ بیرون میزند؛ دیگر لازم نیست کسی آن را نشان دهد.
در پایان، از همهی عزیزانی که از روز اول برای راهاندازی نمایندگی زحمت کشیدند تشکر میکنم؛ از کسانی که جارو کردند، آبپاشی کردند، در نشریات کمک کردند و در همهچیز همراه بودند.
امیدوارم من، شما، همسفران و مسافران بتوانیم این امانتی را که به ما سپردهاند، بهدرستی حفظ کنیم؛ چرا که ممکن است یک یا دو سال بعد ما در این جایگاه نباشیم. پس باید این امانت را سالم و کامل به افراد بعدی بسپاریم.
تایپ:مسافرعلی لژیون یکم راهنما مسافر
عکاس: مسافرحسن لژیون یکم راهنما مسافر حمید
ویراستار و ارسال خبر: مسافرمحمد لژیون یکم راهنما مسافر حمید
مرزبان کشیک:مسافر حسین
- تعداد بازدید از این مطلب :
119