هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن...
چون قلم اندر نوشتن میشتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت...
من چه گویم یک رگم هشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست...
*مولانا*
سخن از عشق گفتی جانا !...
به یاد آر زمانی که؛
شهر خاموش شده بود. دیو پلید اعتیاد در کوچه های ویران شده شهر جولان میداد و عربده میکشید و هل من مبارز می طلبید.
و اما،انگار در شهر، هیچ خبری از عشق نبود...از جوانمردی نبود... انگار خاک مرده در شهر پاشیده بودند و شهر،خاموش...،شهر، تاریک... و فرو رفته در تباهی و ظلمت...
و به ناگاه ، آسمان درهم پیچید...
نوری از میان سیاهی، درخشید و پرده ی تاریک شهر را درید.
مردی از تبار نور آمد.
مردی از دل سیاهی شب، نوید روشنایی و سپیده میداد.
دانشمندی ازنژاد سیمرغ، از فراز قله ی قاف، پر کشید و طومار دیو هزارسر تاریکی ها را درهم درید.
به همگان نوید سعادت و خوشبختی را داد.
شهر نورانی شد.و جانی دوباره گرفت.
خبری از دیو سیاه پلید نبود.مردم شهر بپاخاستند.
جشن و سرور و شادی در کوچه باغ ها جاری شد و ساکنین آباد، شهر ویرانه را آباد کردند.
درود و صد درود بر تو
ای مرد بزرگ !
ای زاده ی سرزمین جوانمردان!
ای رستم دستان!
براستی که تو همانی که دادار آسمانها فرمود:<< فتبارک الله احسن الخالقین.>>
هفته بنیان، بر بزرگ دانشمند قرن،
جناب مهندس دژاکام و خانواده ارجمندش،همایون باد.🌺🌺🌺
مسافر:مهدی
لژیون یکم
معدن فیروزه
- تعداد بازدید از این مطلب :
35