باید دلنوشتهای مینوشتم، دلنوشتهای که بتواند برای همسفری چون من نقطه عطف و امیدی باشد و بداند اگر از کنگره۶۰ میگویم، به معنی تغییر بزرگ در زندگی و جهانبینی همسفر خسته از تنشهای مسافر است و مکانی هست که به من آموخت از ترسهایم بگذرم، از مسافرم بگذرم؛ اما با این حال گاهی هنوز در پیچوتاب زندگی میمانم و با خود فکر میکنم چهگونه میشود با این همه آموزش من هنوز در بعضی موارد دست به اقداماتی میزنم که خودم باور نمیکنم این من هستم، بعد در درون خودم میروم؛ زیرا همه چیز در درون من است و متوجه میشوم تفکر من درست نبود؛ چون مثلث دانایی فقط به آموزش و تجربه نیست، اگر تفکر درست نباشد، تمام بنا نابود میشود و چه زیبا جنابمهندس وادی اول را وادی تفکر مینامند. به نگاه من تمام وادیها از وادی اول سرچشمه میگیرد. به من میآموزد مراحل تزکیه و پالایش به آرامی و آهستگی انجام میشود، پس تفکر خود را درست میکنم و قدمهای خود را استوارتر برمیدارم تا به گنج درون برسم. گنج درون همان صراط مستقیمی هست که به من توان حرکت میدهد.
دوست همسفرم، که توان حرکت را از دست داده و انگار مانند قفلی به زنجیر تابیده و توان باز شدنت نیست و گویا تمام حسهایت بر اثر ناباوری اعتیاد مسافرت به هم ریخته و دل به کسی نداری، میخواهم بگویم من برای تو مینویسم تا بدانی اینجا صحبت از درد مشترک است. مسئلهای که آموزش میبینیم این است که زندگی برای ما بر اساس شانس شکل نگرفته، سرنوشت و حکمت خداوند بر اساس تقدیر و خواست خود ما بوده است. شاید اول بار مفهوم حرفهایم برایت قابل درک نباشد، نگران نباش، من هم مانند تو بودم، باورم نمیشد و احساس میکردم کلاه بزرگی بر سرم رفته است. هیچوقت فکر نکن درد تو از درد دیگری بزرگتر است؛ چون تو فقط ظاهر زندگی را میبینی، مثل چند تا همسایه که کنار هم زندگی میکنند؛ اما شرایط و مسائل در آنها متفاوت هست. یاد گرفتم زندگی دیگران فقط برای خودشان مهم باشد و من نباید به قیاس زندگی دیگران، زندگی شیرین خودم را تلخ کنم. حال با خود فکر میکنی مگر زندگی شیرینی هم دارد آن هم با یک مصرفکننده؟ بله… وقتی اینجا بیایی شیرینیها را میبینی و باور میکنی که راه رفتن تو، نشستن تو، خوابیدن تو، کارهای روزمره تو، تمامش شیرینی زندگی است.
وقتی یاد گرفتی سپاسگزار شوی، به عمل، به زبان و به قلب، آن وقت معجزه سراغ تو میآید. سفر دوم را آغاز میکنیم، سفری که خیال میکنی ماجرا تمام شده؛ اما شروع نقطه جدیدی است. میدانی که پایان هر نقطه سرآغاز نقطهای دیگری است. به یاد دارم در روزهای اول ورودم به کنگره۶۰ تغییر نکرده بودم؛ اما تغییرات دیگران مرا به تغییر وامیداشت. چه چیزی مهمتر از همین که من دنبال مکانی بودم که مرا تغییر بدهد. و در تغییرات به جایی میرسی که میگوید: ای انسان از خود رمیده شده در ضدارزشها که راه گم کردهای؛ باید برگردی و راه را از نو شروع کنی، آرام و به سمت ارزشها حرکت کنی، تزکیه را آغاز کنی، در راه صراط مستقیم باشی تا مفهوم عشق را دریابی،مانند رسول حق که بیتاب رسیدن به معبود خویش بود. دوست من، کنگره۶۰ به تو یاد میدهد چگونه انسانها را دوست داشته باشی بدون اینکه از آنها توقعی داشته باشی و بدانی عشق یعنی رفتن و رفتن و رسیدن و دوباره برگشتن است.
یاد گرفتم بدانم من قطرهای از اقیانوس هستم و این مکان به من توان حرکت داد تا بدانم مرگی وجود ندارد و مرگ خودش تولد دوباره است. من جایی قرار دارم که هیچ وقت قبل از این به من یاد نداده بودند چگونه بیمنت خوبی کنم و ناامید نباشم. راستی اگر اینجا آمدی، از انسانهایی که باعث تنش تو شدند ناخواسته دور میشوی. اگر دلنوشته من به کسی که نیاز دارد، مانند روزی که بر دل من نشست برسد، امیدوارم گشایشی برای حال خوش او فراهم شود. اینجا کنگره۶۰ است، مکانی امن برای من و تو، ای دوست ناشناخته، امیدوارم آرامش در تو جاری شود. خواسته قلبی من ورود تو به این مکان مقدس است و حال خوش را برایت به ارمغان میآورد.
نویسنده: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر رعنا (لژیون نهم)
رابط خبری: همسفر فرشته رهجوی راهنما همسفر رعنا (لژیون نهم)
عکاسخبری: همسفر محبوبه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون هشتم)
ویراستاری و ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر رعنا (لژیون نهم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی هاتف
- تعداد بازدید از این مطلب :
130