هنگامی که دو سال پیش وارد کنگره شدم، بسیار آشفته بودم و حال خوبی نداشتم. فرزند سهونیمسالهام را به دلیل بیماری سادهای در کمتر از بیست ساعت از دست داده بودم و هیچ دلخوشی برای ادامه زندگی نداشتم. مدام اشک میریختم و صبح و عصر به مزار پسرم میرفتم تا شاید کمی آرام شوم. پسرم برای همیشه رفت و من تنها شدم. مسافرم کنارم بود؛ اما در لحظهی فوت پسرم حتی در بیمارستان هم حضور نداشت و این موضوع بسیار سخت بود، اما با تمام ناهنجاریها میگذشت.
وقتی وارد کنگره شدم و در اتاق تازهواردین با خانم زهرا صحبت کردم، کمی آرام شدم. پس از سه جلسه تازهواردین، خانم معصومه به من کمک کرد تا حال بهتری پیدا کنم. با گوش دادن به سیدیها و نوشتن، گریههایم کمتر شد و توجه بیشتری به دختر بزرگم کردم. کمکم دوباره احساس زنده بودن کردم. با گوش دادن به سیدی «بخشش»، توانستم بسیاری از آدمها را ببخشم و حتی مادرم را. بخشش واقعاً حس خوبی داشت. در لژیون سردار، مفهوم بخشش را عمیقتر درک میکردم. مسافرم در اوایل سردار مبلغی را واریز کرده بود و پول را به کارت من منتقل کرد و گفت: «پول خودت است، هر کاری خواستی انجام بده.» همانجا احساس کردم خداوند فرزندی دیگر به من بخشیده است. من هم بخشیدم؛ چون خدا بخشیدن را به من آموخت و چقدر این بخشش شیرین بود. در دوران بارداری، برای رهایی به تهران رفتیم و حس عجیبی داشتم. وقتی آقای مهندس را از نزدیک دیدم، خاطرات پسرم برایم زنده شد، اما اینبار نه با گریه؛ بلکه با خوشحالی. مسافرم رها شد و هر روز حال من بهتر شد. دیگر کمتر به مزار پسرم میروم؛ بیقراریهای پنجشنبهها را ندارم. در خانه یادش میکنم، تولدش را میگیرم، به اتاقش سر میزنم و وسایلش را برمیدارم، اما دیگر بیقرار نیستم. یاد او همیشه در قلب من است و خوشحالم که با تقدیر الهی کنار آمدهام.
در گلریزان ۱۴۰۳، خداوند نوری به زندگی ما هدیه داد و نامش را «روشنا» گذاشتیم تا همیشه بدانیم روشنایی زندگی ما بوده و در روز گلریزان پا به این دنیا گذاشته است. امسال، در سفر به مشهد که مسافرم برای لژیون سردار رفت، هنگام بازگشت گفت: «امسال لژیون سردار را به شما هدیه میدهم.» بسیار خوشحال شدم؛ حتی تصور نمیکردم روزی از جایگاه سرداری جلوتر بروم و دنوری را تجربه کنم. از مسافرم خیلی سپاسگزارم که این تجربه جدید را به من هدیه داد تا آرامش بیشتری بگیرم، راحتتر با خاطرات گذشته کنار بیایم و لنگر کشتی خود را بالا بکشم؛ تا در برابر طوفانها بایستم، ایستادگی کنم و در برابر مشکلات خم نشوم. همیشه باید بدانیم هیچکس به اندازه خودمان نمیتواند در مشکلات یاریمان کند. در پایان، از زندهیاد همسفر رقیه تشکر میکنم که اگر نبود؛ شاید این مکان برای من همسفر وجود نداشت تا به آرامش برسم و شادی دوباره به خانوادهام بازگردد. همچنین از راهنمای خوبم، آقای مهندس و خانواده ایشان و نمایندگی بیرجند سپاسگزارم. امیدوارم برکت این خدمت به خانوادهشان بازگردد.
نویسنده: همسفر سمیرا رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیوندوم)
رابط خبری: همسفر راضیه رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیوندوم)
ویرایش و ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر عاطفه (لژیون سوم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی بیرجند
- تعداد بازدید از این مطلب :
72