چند سالی است که مانند کبوتری سرگردان، با کبوتر قشنگم در تاریکی و ظلمت سیر میکردم. هر جا پر کشیدم، نتوانستم خودمان را به روشنایی برسانم. همچنان در قفسی با میلههای زنگزده زندگی میکردیم. خیلی تلاش کردیم تا به آزادی برسیم، ولی وسط راه، همیشه کبوترم خسته و ناامید میشد و دست یاری به من نمیداد.
به هر دری میزدیم، اما دریغ از یک جواب... چندی است که کبوترم راهی یافته تا به رهایی برسیم. اول مهر بود و پاییز زیبا؛ بچهها با ذوق فراوان و با لباسها، کیفها و کفشهای رنگارنگ و مداد رنگیهای رنگینکمانی راهی مدرسه میشدند.
من نیز همانند بچهها، در همین مهرماه با لباس سفید و مداد رنگیهای سرخ و آبی وارد مدرسه شدم و سفرم را آغاز کردم؛ با یک تفاوت... من مدادهای رنگ تیره را کنار گذاشتم، چون از تاریکی خسته بودم و تصمیم گرفتم میلههای قفسمان را با مداد رنگیهای روشن رنگآمیزی کنم تا کبوترم راحتتر میلهها را بشکند و رها شود.
من هم مانند بچهها معلم که نه، فرشتهای داشتم به نام همسفر مریم، که با آرامش و لحنی زیبا به من درس امیدواری و انسانیت میدهد. با وجود ایشان، من هر روز قویتر میشوم و میلههای بیشتری را رنگآمیزی میکنم تا راه را برای کبوترم هموارتر کنم.
کبوترم نیز معلم و راهنمایی دارد به نام مسافر قادر، که به او عشق میورزد و خیلی دوستش دارد. امیدوارم هرگز دست همدیگر را رها نکنند. ایشان را خدا سر راه ما قرار داده تا جسم و روح خستهی کبوترم را التیام بخشد، پر گیرد و پرواز کند و مانند خورشید تابان باشد.
نام مدرسهی عشق ما «کنگره ۶۰» میباشد؛ مکان مقدسی که با راهاندازی و مدیریت آقای مهندس دژاکام بزرگوار تأسیس شده است. من دستبوس ایشان هستم و برای زحمتکشان این مدرسهی عظیم آرزوی سلامتی و موفقیت دارم. به امید رهایی تمام مسافران عزیز.
نویسنده: همسفر کبری رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون دوم)
ویرایش و ارسال: راهنمای تازه واردین همسفر یلدا (نگهبان سایت)
همسفران نمایندگی ابهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
165