English Version
This Site Is Available In English

خجسته خورشید هر زمان

خجسته خورشید هر زمان

بنیان؛
ای ریشه درخت تنومند
تو را با چه تمثیلی بسرایم؟
باچه زبانی بیانت کنم؟
که این‌گونه نشستی بر فراز عمرم و شدی هستی‌ام
آن زمان که من در مستی و نادانیم غوطه‌ور بودم
تو را چون رسالت بداد آن سردار به خدمت خلق‌ خالق
کائنات رهایی را یک‌به‌یک نوشتند بر پیشانی ما
آن زمان که درد و رنج
تازیانه می‌زد به جان این تن
به دنبال کسی می‌گشت برای شفای درد این تن
آن زمان که خسته و درمانده بود این جان و سر
به دنبال نوری چون تو می‌گشت
ای جانان سرو
حال که یافتم تورا
نخواهم داد مفت تو را از دست
ببین چگونه دل‌های مرده و جان‌های خسته، دادند به تو دست
تا گیری دستشان را به دست و کنی رها از هر رنج
تو را آن که فرستاد برایم
دانم که او بود ز ناپیدا نوری
تو!
بهار عمرم و خجسته خورشید هر زمانی
تو!
زمان را در نوردیدی و روشنی جان و دلی
جان‌ها همه را
تو دادی‌ در کنگره پند و روشنی
روشن ها همه هستند
در خدمت خلقِ خالق خویش
از جنس خودمان
رّب و راهنما برایمان برگزیده‌ای
دست او را گره بدادی بر دستان مسیحی که دارد شفایی
حال هر یک را مژده‌ای هست از مسیح که می‌دهد رهایی
می‌کند زنده در کنگره جان هر بی‌جانی را در کالبدی
ای خالق من!
تو بدار به سلامت او را در این راه خویش
که جهان روشن گردد از این تاریکی غفلت خویش

شاعر: همسفر رقیه رهجوی راهنما همسفر خندان (لژیون هفتم)
ارسال: همسفر سعیده رهجوی راهنما همسفر خندان (لژیون هفتم) نگهبان سایت

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .