English Version
This Site Is Available In English

تولدی از دل تاریکی به سوی روشنایی

تولدی از دل تاریکی به سوی روشنایی

دلنوشته همسفر فاطمه (لژیون پنجم)
من سرشار از شوق و خوشحالیم؛ ولی افسوس گرفتار گل و آبم، رهایم کن از این برزخ تو ای خورشید عالم. خدا را شکر می‌کنم که در کنگره‌۶۰ قرار گرفتم تا از آموزش‌های ناب کنگره برخوردار شوم. من زمانی با کنگره آشنا شدم که غرق در ناامیدی، تاریکی بودم. درمان مسافرم برای من یک آرزو بود. من روزهای خیلی سختی را پشت سر گذاشته بودم، بدون اینکه کسی کمکم کند یا جویای حالم شود. در اوج ناامیدی و پوچی با مکانی آشنا شدم که بنیان‌گذار این مکان شخصی بود که با تمام وجودش تاریکی ها را تجربه کرده بود. سندی بدون نقص برای من همسفر بود. نمی‌دانم چگونه بیان کنم از حال و حس خوبی که نسبت به بنیان کنگره دارم. من همسفرفاطمه هیچ وقت حال و روز گذشته خودم و خانواده‌ام را فراموش نمی‌کنم که با چه حالی وارد کنگره شدم و چه زندگی نابسامانی داشتم. لطف و محبت آقای مهندس را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم؛ چون من این لطف محبت را از خانواده و اطرافیان خودم دریافت نکرده بودم.  آقای مهندس بدون هیچ منت دستمان را گرفت و به سرمنزل مقصد رساند. من همسفر بارها به خاطر اعتیاد مسافرم تحقیر شدم و این تحقیر شدن میوه‌ای به غیر از ناامیدی و آشفتگی ذهن برایم نداشت. این ناامیدی باعث فراموش کردن رب و خالق خودم شده بود. بدون اینکه بدانم هیچ مخلوقی جهت بیهودگی، قدم به حیات نمی‌نهد، هیچ کدام از ما به هیچ نیستیم، حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم. خداوند را هزاران هزار بار شکر می‌کنم به واسطه اعتیاد مسافرم با کنگره آشنا شدم. نمی‌دانم خدا به خاطر سختی‌های که کشیدم این بهشت بزرگ را سر راهم قرار داد. اگر بنیان کنگره‌۶۰ نبود الان من وخانواده‌ام کجا بودیم و چه بر سرمان آمده بود. اگر آقای مهندس بعد از درمان خودشان راه خودشان می رفتند، خدا می‌داند ما الان چه زندگی داشتیم و چگونه بودیم. آقای مهندس یکی از دستان خداوند هستند بر روی زمین برای نجات انسان‌های دردمند. خدا را شکر می‌کنم که نعمتی چون آقای مهندس را سر راهمان قرار داد تا بتوانیم در مسیر کنگره حرکت کنیم وبا آموزش‌های ناب ایشان و راهنمای خوبم از یک زندگی آشفته به یک رفاه و آرامش برسیم. زندگی که برای من سرد تاریک بود با نور بزرگ مردی از تبار عشق روح جان تازه گرفت. حال ما همچون عقاب با بال‌های باز بر فراز کوه‌های بلند در حال پرواز هستیم واز این رهایی خیلی خوشحالیم. این دلنوشته را تقدیم فرشته نجاتم می‌کنم از خدا می‌خواهم آنقدر به من قدرت و توانایی دهد تا بتوانم ادامه دهنده راه این اسطوره عشق محبت باشم.

دلنوشته همسفر ریحانه (لژیون پنجم)
روزی بود که در دریای تاریکی غرق شده بودیم؛ نفس‌هایمان به شماره افتاده بود و امید همچون شمعی خاموش در دل‌هایمان مُرده بود. هیچ ساحلی پیدا نبود، هیچ دستی برای نجات دراز نمی‌شد. تنها صدای موج‌های سهمگین بود که می‌خواست ما را در خود فرو ببرد؛ اما درست در همان لحظه‌، کنگره۶۰ چون فانوسی در دل شب پیدا شد. فانوسی که گرچه کوچک بود؛ اما نوری داشت که توانست تاریکی را بشکافد. آن روزنه‌ نور به ما گفت: «هنوز تمام نشده، می‌شود برخاست، می‌شود زندگی کرد». همان چراغ کوچک، راهی شد برای رسیدن به ساحل رهایی. هفته بنیان برای من یادآور اشک‌هایی است که از دل سوختن جاری شد. یادآور بغض‌هایی که در گلو شکست و لبخندهایی که پس از سال‌ها دوباره بر لب نشست. یادآور این حقیقت که هیچ تاریکی‌ای آن‌قدرعمیق نیست که نور عشق نتواند بر آن غلبه کند. هفته بنیان؛ یعنی یاد گذشته‌ تاریک؛ اما نه برای غمگین شدن؛ برای اینکه ارزش روشنایی امروز را بهتر بفهمیم. یعنی امید به آینده‌ای روشن‌تر، آینده‌ای که در آن هیچ انسانی در دریای اعتیاد غرق نشود. باشد که این چراغ همیشه روشن بماند، باشد که هیچ انسانی در دریای اعتیاد بی‌امید نماند. هفته بنیان هر سال یادآور تولدی دوباره شود؛ تولدی از دل تاریکی، به سوی روشنایی.


دلنوشته همسفر زهرا (لژیون سوم)
رهایی ممکن است، امید زنده است. بنیان کنگره‌۶۰ یادآور امیدی است که از دل تاریکی زاده شد. چراغی که مهندس حسین دژاکام با رهایی خود برافروخت تا هزاران انسان دیگر نیز راهی به سوی آرامش و تعادل بیابند. مهندس با دردهای خود پلی ساخت، پلی میان ناامیدی و امید، میان سقوط و پرواز. او نشان داد که اعتیاد پایان نیست، بلکه آغازی است برای شناخت خویش. در کنگره جسم درمان می‌شود، روان آرام می‌گیرد و جهان‌بینی همچون باغی سبز دوباره شکوفه می‌دهد. اینجا خدمت رایگان است، عشق بی پایان است و هر رهجو، روزی چراغی برای دیگری خواهد شد.


دلنوشته همسفر زهرا (لژیون ششم)                                                                                                                                شاید یک روزی بود که نه من و نه هیچکس دیگر که درگیر اعتیاد بودند، حتی به خواب هم نمی‌دیدیم که راهی یا علاجی وجود داشته باشد که بتوانیم به درمان قطعی برسیم. کسی را که اعتیاد داشت اجبار به ترک می‌دادند از سر دلسوزی این کار را انجام می‌دادند؛ اما متاسفانه بعد چند وقت دوباره فرد مصرف کننده برگشت می‌خورد از آنجایی که آنها هیچ اطلاعی از اعتیاد نداشتند که اعتیاد یک نوع بیماری است و باید درمان شود. هر روز به فرد مصرف کننده که دوباره شروع کرده بود به کشیدن مواد او را سرزنش می‌کردیم. این اتفاق برای خود منم خیلی افتاد مسافرم۱۰ سال تخریب داشت. در این ۱۰ سال بارها اقدام به ترک کرده بود؛ اما هیچ وقت موفق نشد؛ چون درکی از این موضوع که اعتیاد یک بیماری است را نداشتیم. برای همین همیشه بحث و دعوا داشتیم.،خودشم از این کارش شرمنده بود؛ اما راهی نداشت، چون مجبور بود که مصرف کند، چون آن یک بیماری بود. وقتی که دوباره شروع به مصرف می‌کرد بعد از مصرف خدا می‌داند که همه ما چقدر حرف به او حرف می‌زدیم که تو بی‌غیرتی، اراده نداری به فکر بچه‌ها و به فکر آینده نیستی، همیشه می‌خواهی با رفیقات خوش بگذرونی. غافل از اینکه ما هم آگاهی نداشتیم. برای همین این حرف‌ها می‌زدیم و همین‌ جا از مسافرم عذرخواهی می‌کنم. یه روز مسافرم  به خانه آمد گفت می‌خواهم یک جایی ببرمت گفتم کجا؟ گفت کنگره‌۶۰، گفتم کنگره ۶۰ دیگر کجاست؟ دعواش کردم، گفتم دوباره رفتی چی مصرف کردی که زد به سرت. گفت نه به خدا این بار فرق می‌کند اینجا جایی است  که اعتیاد را درمان می‌کند، مثل بقیه جاها نیست که باید سقوط آزاد بروی و ترک کنی. من هم واقعاً خوشحال شدم گفتم باشه میایم. من که همه جا با تو بودم دوست دارم کمکت کنم تو خوب شوی. به خاطر بچه‌هایمان. یک روز با هم رفتیم. برای اولین باری که آمدم خیلی امیدوار شدم یه حس عجیبی بود. تا اینکه جلسه‌ها را مرتب آمدیم و مسافرم خیلی بر روی خاص‌اش مصمم بود دوست داشت که به درمان برسد؛ چون خودش دیگر خسته شده بود. الان که هم شکر خدا با دستان پرتوان آقای مهندس گل رهایی از دستانش گرفت. از بند اعتیاد و همچنین سیگار رها شده است. هیچ وقت به ترک کردن سیگارش فکر نمی‌کرد و من هم هیچ وقت همچین فکری نکردم گفتم سیگار اصلاً ترک نمی‌کنند؛ چون هیچ وقت به کشیدن سیگار فکر نکردیم خیلی برایمان اهمیت نداشت. فقط گفته بودیم کاشکی یه روز می‌شد که مواد مصرف نکند. آقای مهندس فکر همه چیز را کردند ما همه این‌ها را مدیون بنیانگذار کنگره۶۰ آقای مهندس حسین دژاکام هستم. از خداوند بزرگ سپاسگزارم تشکر می‌کنم که این راه و مسیر کنگره را در اختیار ما گذاشتند تا بتوانیم به درمان برسیم، آموزش بگیریم تا بهتر زندگی کنیم.

ویراستاری: راهنمای تازه‌واردین همسفر مریم (نگهبان سایت)
ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون سوم) دبیرسایت
همسفران نمایندگی زاگرس

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .