سیزدهمین جلسه از دوره پنجم سری کارگاههای آموزشی خصوصی مسافران کنگره ۶۰ نمایندگی سیرجان؛ با دستور جلسه؛ « وادی دهم» با استادی: راهنمای DST مسافر حسین، نگهبانی: مسافر علی و دبیری: مسافر مجید در روز سهشنبه مورخ ۱۴۰۴/۰۹/۱۱ راس ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، حسین هستم مسافر.
دستور جلسه این هفته: وادی دهم؛ صفت گذشته در انسان صادق نیست، چون جاری است.
آقای مهندس در ابتدا پیامی دارند که میفرمایند:
«شهر به یکباره به طغیان دچار میگردد، اما نسیم آرام الله پس از چندی در تمامی آبادیها حاکم میشود و سلامتی و عظمت باز میآید.»
از همین خط اول پیام میتوان فهمید که شهر وجودی من، جسم من، زمانی دچار طغیان بوده است. مصرف مواد مخدر نظم و انضباط جسم و زندگیام را بههم ریخته بود. نشانههایش هم مشخص بود: خوابم بینظم شده بود، ساعات کارم بههم ریخته بود؛ شبها شاید ساعت دو یا سه میخوابیدم و صبحها ده یا یازده بیدار میشدم. همه چیز از روال طبیعی خود خارج شده بود.
اما در ادامه پیام میفرمایند:
«اما نسیم آرام الله...»
یعنی اینکه کنگره در مسیر من قرار گرفت و همان نسیم آرام الهی بود که خداوند نشانهام داد.
جمله معروف: «گر همسفر عشق شدی، مرد سفر باش» دقیقاً همین را میگوید؛ مسیر را که گرفتی، باید در آن ثابتقدم بمانی.
من هم مسیر را گرفتم. حدود یک سال و نیم، هر هفته سه جلسه—یکشنبه، سهشنبه و پنجشنبه—در کرمان شرکت میکردم. شاید تعداد انگشتشماری از جلسات را نتوانستم بروم، اما باقی را با دل و جان حاضر بودم. هر چه راهنمایان عزیزم میگفتند، از همان روز اول سفر، کامل انجام میدادم و «انجام دادن» مساوی با حال خوب است.
حال خوب نشانه دارد. یکی از نشانهها این است که اولین نفر در جلسه حضور داری. همیشه میگویم:
«وقتی شاگرد آماده باشد، صدای پای استادش را خوب میشنود.»
هنگامی که رهجویی قبل از همه به جلسه میآید و صندلیهای لژیون ویلیام را میچیند، یعنی آماده است؛ یعنی منتظر است استادش چیزی بگوید تا بگوید «چشم» و انجام دهد. ده تا یازده ماه بعد هم نتیجهاش را میگیرد.
اما آن صفتهای منفی و ضدارزش که با شروع مصرف دانهدانه زیاد شده بودند—مثل دروغگویی، غیبت، فساد و...—همه بندشان را زده بودند به من. در خانه صدها دروغ میگفتم تا دیر آمدنم را توجیه کنم. روزهای جمعه با دعوا و معرکهگیری از خانه بیرون میزدم تا با رفقا مصرف کنم. این صفات بد کمکم با مصرف به من چسبیدند، اما وقتی وارد کنگره شدم و سفرم را شروع کردم، با تزکیه و پالایش روزبهروز کمرنگتر شدند.
آقای مهندس میفرمایند:
«اگر تازهوارد از همان ابتدا همه چیز سفر را جدی بگیرد، سفری بسیار لذتبخش خواهد داشت و بهبهترین شکل ممکن به رهایی میرسد. اما اگر باری به هر جهت بیاید، نهتنها درمان نمیشود، بلکه مدتی میآید و بعد میرود و به درمان هم نمیرسد.»
این یعنی باید ده ماه سفر را جدی گرفت؛ شوخیبردار نیست.
در ادامه وادی میگوید: کل جهانهای هستی و نیستی، جهانهای زمینی و پس از مرگ، با نور، صوت و حس با یکدیگر در ارتباطاند.
نور — که در قرآن نیز آمده است: «خداوند نور آسمانها و زمین است.»
صوت — که هم صدای خوب داریم و هم صدای بد. صدای راهنما، استاد، صدای آقای مهندس… برای من بهترین صداست. حتی شبها با صدای آقای مهندس به خواب میروم.
حس — و میفرمایند: «حس مانند خداوند است.» حس ما یک گیرنده و یک فرستنده است. قبل از ورود به کنگره، حس ما چیزهای منفی را جذب میکرد؛ اما وقتی وارد کنگره میشویم، باید دانهدانه حسهای مثبت را جذب کنیم. این کلماتی که گفته میشوند اگر در دل کسی مینشینند، به دلیل مثبت بودنشان است. چون آقای مهندس استاد حس مثبت هستند.

ارسال: مسافر سعید
- تعداد بازدید از این مطلب :
142