English Version
This Site Is Available In English

کشتی شکستگانی که به ساحل رسیدند

کشتی شکستگانی که به ساحل رسیدند

راهنما همسفر معصومه به همراه مسافر خود با آنتی ‌ایکس مصرفی شیشه و قرص وارد کنگره شدند، ۱۲ ماه سفر کردند، به راهنمایی راهنما مسافر پویا و راهنمایی راهنما همسفر پریا به روش DST با داروی OT، اکنون ۴ سال و ۸ ماه است که با دستان پر مهر آقای مهندس آزاد و رها هستند.

راهنما همسفر معصومه در دل روزهایی که هنوز عطر دریافت شال نارنجی در جانشان تازه است، از حس و حال قدم‌گذاشتن در مسیری می‌گوید که روزی فقط برای نجات خود آغاز شد و امروز برای روشن‌کردن چراغ امید دیگران ادامه دارد. گفت‌وگویی با ایشان ترتیب دادیم که روایت عبور از دل طوفان و رسیدن به ساحل امید است و اکنون با شال نارنجی‌ گرمای امید را به همسفران دردمند هدیه خواهند داد.

 

ـ آیا در آغاز مسیر و ورودتان به کنگره، تصور می‌کردید روزی به چنین جایگاهی برسید؟

 

در ابتدای ورودم به کنگره، گنگ بوده و هنوز با مصرف مسافرم کنار نیامده بودم، روزی که از طریق سایت با کنگره۶۰ آشنا شدم، خیلی خوشحال و مسرور بودم که بالاخره تلاش‌هایم نتیجه داده و توانستم جایی را پیدا کنم که در آن‌جا درمان اعتیاد به صورت کامل انجام‌ می‌شود. هرگز در فکرم هم نمی‌گنجید که روزی به این جایگاه دست یابم. در ابتدای مسیر به مانند پرنده‌ای زخمی بودم که در پی یافتن پناهگاهی امن بود و کنگره برایم همان پناهگاه بود؛ اما زیبایی مسیر کنگره کم‌کم مرا مجذوب خود کرد، همسفرانی را می‌دیدم که هم‌چون خود من با چشم گریان و دلی نالان می‌آیند و بعد از چند ماه آرام بوده و خود را رها در این مکان امن می‌بینند و‌ من هم همان‌طور که درمان می‌شدم، کم‌کم توانایی دیدن فراسوی خود را پیدا کردم.

اوایل ورودم، سرگذشت راهنمایان پیش‌کسوت برایم مانند داستان بود و واقعیت امر، اصلاً فکر نمی‌کردم که بعد از رهایی مسافرم در کنگره ماندگار شوم، با توجه به دوری راهم همیشه لحظه‌شماری می‌کردم که سفر اولمان تمام شود و من این مسافت را طی نکنم؛ ولی رفته‌رفته عشق و علاقه من به کنگره بیشتر شد و چند ماه بعد از سفر اولم در جایگاه استادی نشستم و انرژی خاصی گرفتم و بعد از آن در جایگاه‌های دبیری و نگهبانی شرکت کردم و بعد از این جایگاه‌ها در مرزبانی شرکت کردم، آن روزها بهترین روزهای خدمتی‌ام بودند. اکنون با امید خداوند به تازگی در جایگاه راهنمایی شروع به خدمت کرده‌ام. امروز که به گذشته می‌نگرم، درمی‌یابم که کنگره نه تنها جسم من را نجات داد؛ بلکه به آن معنایی ژرف بخشید. کنگره به من یاد داد که تک‌تک ما همسفران حتی در تاریک‌ترین لحظات، توانایی آن را داریم که نه فقط نور را ببینیم؛ بلکه منبع نور برای دیگران باشیم، امیدوارم که بتوانم در همه حال خدمت سالم انجام دهم و معرفت و عمل سالم را سرلوحه کار خود قرار دهم.

 

ـ اگر بخواهید مسیر رسیدن به شال نارنجی را در قالب یک سفر توصیف کنید، این سفر چه داستانی را روایت می‌کند؟

 

مسیر این سفر، سفری از ظلمت به سوی قله روشنایی است که آخر این داستان با نور و عشق عجین شد. این سفر، داستانی ۳گانه از دور شدن از اعماق تاریکی، عبور از گذرگاه تجربه و رسیدن به قله خدمت است. مسیر این داستان با دره‌ای عمیق، تاریک و پر از مه آغاز می‌شود. برای من همسفر، مسیر رسیدن به شال نارنجی، داستان تماشای تبدیل یک ستاره به خورشیدی هست که پرتو افشانی می‌کند. در ابتدا پر از درد و رنج و درماندگی بودم، سپس نوری را در دور دست‌ها دیدم؛ آن نور، راهنمایانی با شال‌های سبز و نارنجی بودند و آن‌ها به من راه را نشان دادند و من در ناباوری، به آن‌ها پیوستم.

در طول این مسیر، چشمانم شاهد بزرگ‌ترین معجزه‌ها بود، پس امیدوارتر به راه خود و گرفتن آموزش‌های ناب ادامه دادم. من دیدم که چگونه یکی از خود من، از جنس من، همنوع من که دیروز همان‌قدر درمانده بود که من هستم، امروز شال نارنجی را بر دوش گرفته و با تواضع، در حال یادگیری اصول راه است. برای من همسفر، این یک امید زنده بود. اگر او توانسته، پس من نیز می‌توانم، اگر او الگویی برای من است، من نیز می‌توانم با فراگیری فرامین کنگره الگویی برای دیگران باشم. گام‌هایم را محکم‌تر برمی‌دارم و در سکوت، با خود عهد می‌بندم که من نیز روزی آن‌قدر قوی خواهم شد که نه تنها بار خود، بلکه بار دیگری را نیز به دوش بکشم و شال نارنجی، نماد آن روز خواهد بود.

 

 ـ لطفاً بفرمایید در این سال‌ها چه عاملی انگیزه ماندن شما در کنگره را حفظ کرد و شما را تا رسیدن به این جایگاه همراهی کرد؟

 

اصلی‌ترین انگیزه یا بهتر بگویم چیزی که باعث شد با وجود مسافت طولانی من در کنگره ماندگار شوم، دیدن نتایج زنده و امید ملموس بود. هر روز شاهد این بودم که هم‌نوعانم که روزی مانند من با دلی پر از اشک، ناامید و درمانده بودند، با پیمودن این مسیر حس و‌ حالشان متحول شده و نور امید به عینه در چشمان تک‌تک آن‌ها نمایان بود و با دیدن رهایی‌ها و اشک مادران و همسرانی که سختی و مشقت را تحمل کرده و وقت چیدن میوه صبرشان رسیده است، حال مرا بهتر می‌کند و مرا هر روز مصمم‌تر از دیروز برای آموزش دیدن و خدمت کردن وا می‌دارد.در کنگره جمله‌ای را بیشتر تکرار می‌کنیم این‌که؛ دیگران کاشتند ما خوردیم، ما می‌کاریم تا دیگران بخوردند، عزیزانی بودند که با آموختن متون کنگره صبر با آگاهی را در من زنده کردند و اکنون نوبت من فرا رسیده که من نیز ادای دین کرده و حال خوب خود را به دیگران انتقال دهم.

 

ـ در طول این مسیر، بزرگ‌ترین تغییری که ابتدا در ذهن‌ و سپس در عملکرد شما رخ داد چه بود؟

 

اگر بخواهم از واقعیت سخن بگویم؛ بعد از ورود به کنگره نگرشم به فرد مصرف‌کننده کاملاً عوض شد، با این‌که من همیشه مطالعه زیادی داشتم و می‌دانستم که فرد مصرف‌کننده مواد مخدر یک بیمار هست و اعتیاد یک بیماری بوده و جرم نیست؛ ولی من هیچ وقت تا قبل از ورودم به کنگره رفتارم با مسافرم به مانند بیمار نبود و همیشه او را مقصر تمام کمبودها در زندگی‌ام می‌دانستم. اولین چیزی که بعد از وارد شدن در لژیون آموختم و واقعاً در این زمینه عمل کردم این بود که به چشم یک بیمار به او نگاه کردم، چراکه به صورت علمی متوجه شدم که سیستم شبه افیونی این‌گونه افراد از کار افتاده و مواد مخدر، نیاز بدن‌ آن‌ها هست و این نقطه آغاز آرامش من بود و باعث شد که درگیری‌های ذهنی و افکار منفی که در طول روز با خود حمل می‌کردم و سنگینی این افکار منجر به اختلاف بیشتری می‌شد، کم‌کم از ذهنم رخت بستند و بهترین هدیه برای خودم، آرامش و آسایش، بعد از رها کردن و عجین کردن خود با آموزش‌ها بود. از همسفران سفر اول می‌خواهم که به آموزش‌ها تکیه کنند و به رفتار مسافر خود کاری نداشته باشند، در اصل رها کردن است که ما را به سر منزل مقصود می‌رساند، رها کردنی که از جنس عشق باشد.

 

ـ از بین تمام آموزش‌هایی که دریافت کرده‌اید، کدام یک برای شما نقش ستون اصلی و تکیه‌گاه را داشته است؟ و شیرین‌ترین بخش این روزهای آغازین برای شما چیست؟‍

 

مهم‌ترین آموزش کنگره برای من این بود که در کتاب عشق، وادی پنجم آموختم توکل کنم، من به تمام معنا توکل کردن و راضی بودن به رضای خدا را در کنگره یاد گرفتم و واقعاً در شرایط بحرانی زندگی‌ام با توجه به آموخته‌‌هایم عمل می‌کنم و وصل به درگاه خداوند می‌شوم و همیشه حضور قدرت مطلق را در کنار خود حس می‌کنم، الا به ذکرالله تطمئن‌ القلوب را من در کنگره آموختم، واقعاً با یاد خدا دل‌ها آرام می‌گیرد. از دیگر آموزش‌ها که در زندگی من تاثیرگذار بود، این‌که به جای تکیه بر فکر و احساس شک‌برانگیز خودم، به راهنما و برنامه کنگره اعتماد کنم.

این اعتماد، تکیه‌گاه اصلی همه چیز برای من شد. شیرین‌ترین بخش از روزهای اول، همان لحظه آرامش اولیه بود؛ یعنی همان هفته‌های اول که بعد از ماه‌ها آشوب، برای اولین بار می‌توانستم یک شب راحت بخوابم، صبح با اشتها صبحانه بخورم، چراکه جایی قدم گذاشته بودم که خبری از نگاه‌های تحقیرآمیز و قضاوت و ... نبود. وقتی پای در مکانی می‌نهی که همه مثل خودت رنج‌کشیده‌ هستند و زبان همدیگر را خوب می‌فهمند، آن مکان بهشت برینی است که نصیب هر کسی نمی‌شود؛ این مسیر به لطف خداوند برای من باز شده بود و این آرامش بعد از طوفان سهمگین برای من دلچسب بود و من حاضر نبودم آن را با هیچ‌چیز دیگری عوض کنم. 

 

ـ حال که در روزهای ابتدایی شروع خدمت در جایگاه راهنمایی هستید، بزرگ‌ترین تفاوتی که در حس و حال درونی احساس می‌کنید چیست؟

 

اکنون که در جایگاه خدمتی راهنمایی قرار گرفته‌ام، ندای حس درونی‌ام؛ برداشتن تمرکز از خود و معطوف کردن توجه به همسفران عزیزی است که روزی خود، مثل آن‌ها بودم، قبل از این تمام افکار و نگرانی‌هایم حول محور درمان، نجات و آرامش خودم می‌چرخید؛ اما الان گویی پنجره‌های قلبم به روی باغی گشوده شده‌اند که نهال‌های امید دیگران نیاز به آبیاری دارند. ما همسفران کشتی شکسته‌ایم که به ساحل رسیده‌اند، رقص و پایکوبی می‌کنیم، مردمان به گمانشان ما دیوانه‌ایم حق دارند؛ چون ندیده‌اند آن طوفانی را که ما دیده‌ایم. امیدوارم بتوانم با انتقال درست آموزش‌های ناب کنگره، لحظاتی شیرین‌ را برای عزیزانی که در غم و اندوه غوطه‌ور هستد، ثبت کنم.

طراح سوألات و مصاحبه‌کننده : همسفر نینا رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون اول)
عکاس: همسفر نرگس رهجوی راهنما همسفر مینو (لژیون دوم)
ویرایش و ارسال: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر مریم ( لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی صائب تبریزی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .