جلسه یازدهم از دوره دهم سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی شهبازبا استادی پهلوان مسافر علی اکبر، نگهبانی مسافر مصطفی و دبیری مسافر رضا با دستور جلسه: «وادی دهم وتاثیرآن روی من»سهشنبه، ۱۱آذر ۱۴۰۴ – ساعت ۱۷آغازبه کارنمود.
سلام دوستان، علیاکبرم، مسافر.
میخواهم از صمیمِ قلب از خداوند سپاسگزار و شاکر باشم که امروز هم به من فرصت داد تا در خدمت شما باشم و از شما آموزش بگیرم. همینطور از نگهبان محترم و مرزبانان عزیز تشکر میکنم که اجازه دادند امروز در خدمت شما صحبت کنم.
راستش خواستم یکی از صفتهایی را که در خودم متوجه تغییرش شدم با شما در میان بگذارم؛ صفتی که هرگز فکر نمیکردم روزی در من دگرگون شود.
یادم هست روزی سهشنبه بود، برای اولین بار به «لژیون سردار» رفتم. آنجا آقای زرکش و دوستان حضور داشتند. ناگهان احساس ضعف کردم، انگار فشارم افتاده بود. نمیدانم چه شد، اما حس کردم چیزی درونم پاره شد…
در ذهنم مرور کردم که قبلاً کجاها میرفتم برای مصرف، و امروز کجا ایستادهام. نمیتوانستم باور کنم این راهِ تغییر را پیمودهام.
زمانی بود که در مسیر نادرستی قدم گذاشته بودم. یادم میآید روزی در اراک بر اثر یک درگیری کوچک، ۲۱ ضربه شلاق خوردم. از اراک تا ملایر در اتوبوس بیهوش بودم. آنروزها پر از ترس و دروغ و پنهانکاری بودم، اما خودم نمیفهمیدم که چقدر آسیب میزنم.
وقتی وارد کنگره شدم، تازه فهمیدم چه راهی را آمدهام. کمکم با آموزشها اعتماد به نفسم بالا رفت. هرچه جلوتر رفتم، درونم قویتر شد. به قول راهنمایان، «صفت درون و برون انسان در حال تغییر است»، حتی اگر خودش هنوز به آن آگاهی نداشته باشد.
اگر به بچههایی که تازه وارد سفر اول میشوند بگوییم از خودشان در هفتههای اول عکس بگیرند و بعد از چند ماه دوباره، تفاوتشان را خواهند دید. این همان تغییر صفات است.
انسان اختیار دارد که خودش را تغییر دهد. حیوانات دانستههایی دارند، اما انسان توانایی ساختن دارد؛ ساختن خود، جامعه و زمین. یکی درخت میکارد، یکی جاده میسازد، یکی دانشی میآفریند. همین باعث میشود که زمین زیباتر شود. کنگره هم بخشی از همین ساختن است.
اما زمانی که نمیدانستم، برعکس عمل میکردم. راستش بگویم، روزی که وارد بازی مواد شدم، پدرم فهمید. آمد تهران و گفت: «پسرم، این کار را نکن.» من بهانه آوردم که در جبهه کلیه و مهرههایم آسیب دیده، درد دارم و برای همین مصرف میکنم. اما پدر گفت: «در راه همین درد بمیر، ولی به سمت مواد نرو.»
آن زمان نفهمیدم چه گفت… و رفتم سمت اعتیاد.

بله، من آن روزها مواد را دوست داشتم، اما امروز نه. امروز آمدهام تا پیام بدهم، تا یاد بگیرم. امروز صادقانه نگاه میکنم و سعی میکنم جاری باشم. جاری بودن برای من یعنی «در مسیر آموزش و آگاهی حرکت کردن».
وقتی به من زنگ میزنند که به شعبهای بروم، قبول میکنم، چون همیشه همهچیز کار نیست، بخشی از زندگی هم آموزش است؛ تجربه گرفتن از دیگران.
اگر هنوز مصرفکننده بودم، هیچوقت به اینجا نمیرسیدم. آن زمان فقط به فکر فرار بودم، اما امروز وقتی وارد کنگره میشوم، فضای دیگری میبینم — فضای رشد و آرامش.
امروز یاد میگیرم صفتهای گذشته را کنار بگذارم. وارد مسیرهایی مثل «سردار»، «پهلوانی» و «خدمت» میشوم؛ اما هنوز درونم قلقلک میزند. شاید چون میدانم هنوز بدهکار کنگرهام ، نه از نظر پول، از نظر عشق و خدمت.
زمان مصرف همیشه دستم خالی بود، اما امروز اگر ریال هم نداشته باشم، دست کم چند صد میلیون بدهیِ محبت و اطمینان دارم، چون مردم به من اعتماد کردهاند.
هر شب قبل از خواب، اول شهادتین میخوانم، بعد از خدا تشکر میکنم که امروز به من فرصت داد و اجازه داد زنده باشم و آموزش ببینم. همین شکرگزاری یعنی جاری بودن.
جاری بودن یعنی حرکت، یعنی بیداری انسان. ما برای هیچ نیامدهایم، برای ساختن آمدهایم. انسان اگر اراده کند، میتواند همهچیز را تغییر دهد.
همانطور که درخت در فصلها جاری است،بهار رویش دارد، تابستان بهره میدهد، پاییز آرام میشود، زمستان استراحت میکند،انسان هم باید جاری باشد: در یادگیری، در عشق، در بخشش.
از خداوند میخواهم که به تمام انسانهایی که در رنج و سختیاند، اجازه دهد وارد مسیر آگاهی و جامعهای چون کنگره شوند.
سپاسگزارم از اینکه به صحبتهایم گوش دادید.
تایپ:مسافر ابوالفضل
تنظیم:مسافر حسین
- تعداد بازدید از این مطلب :
158