English Version
This Site Is Available In English

از فرمانبرداری تا فرماندهی

از فرمانبرداری تا فرماندهی

اولین جلسه از دوره پنجاه‌ و هشتم کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره ۶۰، نمایندگی پروین اعتصامی اراک، با استادی دیده‌بان محترم مسافر احمد، نگهبانی مسافر بهمن و دبیری مسافر علیرضا، با دستور جلسه "نقش سی دی و نوشتن آن در آموزش" در ادامه تولد دهمین سال تولد و رهایی راهنما محترم مسافر مهدی، پنج‌شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۴۵ آغاز به کار کرد.

سخنان استاد:
سلام دوستان، احمد هستم؛ یک مسافر. سپاسگزار خداوند هستم که توفیق یافتم در جمع شما دوستان و عزیزان حضور داشته باشم. تشکر و قدردانی می‌کنم از همه خدمتگزاران نمایندگی پروین اعتصامی و امیدوارم همه خدمتگزاران این نمایندگی از خدمت خود بهره لازم را ببرند.ازآقای مهندس و خانواده محترمشان نیز سپاسگزارم که این بستر را فراهم کردند تا ما بتوانیم به زندگی برگردیم و جز مهربانی و بخشندگی خداوند چیز دیگری نیست.

امیدوارم شاکر این نعمت باشیم و این روحیهٔ شکرگزاری را در مسیر زندگی حفظ کنیم.انسان موجودی است که از بدو خلقت، مسیری را آغاز کرده و همیشه در دو راهی‌های مختلف قرار می‌گیرد؛ و ناگزیر است یکی از این مسیرها را انتخاب کند. وقتی در دو راهی قرار می‌گیرد باید تفکر، تجزیه‌وتحلیل واندیشه کند؛ ببیند چه اندازه فکر می‌کند، چه مقدار آگاهی دارد، سطح دانایی‌اش چقدر است و از چه میزان سواد برخوردار است.

انسان با کمک گرفتن از آگاهی خود و انسان‌های آگاه اطرافش می‌تواند مسیر درست را تشخیص دهد. انسان در هر جایگاهی که قرار بگیرد، هم توانایی رفع نیاز دیگران را دارد و هم به دیگران نیازمند است تا برخی مسائل و مشکلاتش را برطرف کند.

بنابراین برای انتخاب درست در دو راهی‌ها و حرکت در مسیر صحیح، انسان باید آموزش ببیند و «باسواد» شود؛ نه فقط سواد آکادمیک، بلکه سوادِ زندگی. ما باید قوانین زندگی و قوانین ارتباطات را بیاموزیم؛ چیزهایی که بسیاری از ما نمی‌دانستیم.

به لطف خداوند وارد کنگره شدیم و هدایت شدیم تا خودمان را بشناسیم. قبل از ورود به کنگره اگرازمامی‌پرسیدند عقل چیست؟ حس چیست؟ ذهن چیست؟ آرشیو، روح، نفس، جن، نفس واحده چیست؟ هیچ اطلاعی نداشتیم.اگر می‌پرسیدند حس مشترک چیست، حس‌ها کدام‌اند، خواب چیست و چگونه می‌خوابیم و بیدار می‌شویم، پاسخی نداشتیم.اما به لطف خداوند امروز داریم یاد می‌گیریم، خودمان را می‌شناسیم و با به‌کارگیری این آموزش‌ها، تبدیل می‌شویم به انسان‌های مؤثر و مفید.

اگر امروز تولد را جشن می‌گیریم، جشن یک «الگو» است؛ تمام جشن‌های کنگره الگو هستند. یک فرد مسیری را طی کرده و این پیام را به ما می‌دهد که رسیدن به آن نقطه با سختی و رنج همراه بوده است.
و وقتی دانستیم، آن‌گاه تبدیل می‌شویم. همانطور که بالای نشریات نوشته شده: «اول ندانی را بدان تا ندانی را بدانی».همهٔ انسان‌ها فکر می‌کنند کارهایشان درست است؛ اما وقتی به نتیجه نگاه می‌کنند، می‌بینند نتیجه مطلوب نیست.


ما در ارتباطاتمان بین دو خدمتگزار، بین خواهر و برادر، پدر و مادرفکر می‌کنیم درست رفتار می‌کنیم، اما وقتی نگاه می‌کنیم می‌بینیم با چند نفر مشکل داریم.نمی‌پذیریم که مشکل از ماست. اگر کار درست باشد که به قهر، تخریب و ناراحتی ختم نمی‌شود. ما تصور دانستن داریم، اما واقعاً نمی‌دانیم.

انسان اگر متفکر و اندیشمند باشد، باید بپذیرد که نمی‌داند و آموزش بگیرد. انسانی که درون خود را برای دریافت آموزش آماده کند، از کوچک‌ترین اتفاق، از کودک، از نوجوان، از جوان—می‌تواند آموزش بگیرد؛ به شرط آنکه بیدار باشد.

انسان هنوز متوجه نیست که وقتی در تفکرش نسبت به دیگران غیبت می‌کند یا حس بد می‌فرستد، آسیب آن اول به خودش برمی‌گردد نه به دیگری.
«غیبت شمشیری‌ست که تیغه‌اش کُند و قبضه‌اش بُران است؛ یعنی به‌جای اینکه دیگری را بزند، خودت را می‌زند.»

عدم آموزش باعث می‌شود انسان به خودش آسیب وارد کند؛ هم در صور آشکار و هم در صور پنهان. بنابراین برای رهایی از آسیب‌ها باید آموزش‌ها را به اجرا بگذاریم و در صراط مستقیم حرکت کنیم.
امروز تولد مهدی عزیز است. به خودش، راهنمایش آقا رضای قدمی، همسفرش و راهنمای همسفرش، و به آقای مهندس و همه اعضای کنگره ۶۰ تبریک می‌گویم.
تولد، تولد یک «الگو» است.

اگر باور داریم که روزی خداوند ساکنان آسمان را جمع کرد و فرمود «أَلَسْتُ بِرَبِّکُم؟» و ما گفتیم «بَلی»، پس این پیمان بسته شده است. قبول کرده‌ایم که پیروی کنیم، نه اینکه راهنمای راست بزنیم و چپ بپیچیم.

در کنگره نیز همین‌گونه است. وقتی آزمون راهنمایی برگزار می‌شود، افراد اعلام می‌کنند که می‌خواهند راهنما شوند تا یاری برسانند. یاری‌رسانی یعنی چه؟ یعنی از خود گذشتن، کمک کردن بدون منت و توقع.
راهنما کسی است که وقتش را برای انسان‌ها صرف می‌کند.مثل مهدی؛ فردی که برای راه‌اندازی شعبه‌ای می‌گوید «من هستم». از اصفهان به کرمانشاه می‌رود؛ هفته‌ای دو روز. این کار ساده‌ای نیست؛ این یعنی یاری‌رسانی.
اگر امروز تولد است، تولد یک «یاری‌رسان» است. همین و بس.تعداد رهجو مهم نیست؛ جایگاه و عمل انسان خودش گویای اوست.

در کنگره سلسله‌مراتب وجود دارد، اما اصل کار بر دوش راهنما‌هاست. اگر من راهنما می‌شوم باید حواسم جمع باشد. راهنمایی که با دیگران در صلح نباشد، غافل می‌شود و نیروهای منفی شکارش می‌کنند.مشکل بسیاری از انسان‌ها «منیت» است. زودرنجی از منیت است. انسان آموزش نبیند، خودش را نمی‌شناسد و حس‌هایش را تشخیص نمی‌دهد.


خدا را شکر که داریم آموزش می‌گیریم. هیچ چیز بالاتر از آرامش نیست؛ رسیدن به آرامش یعنی رسیدن به گنج درون.این موهبت الهی را قدر بدانید، قدر راهنماها، قدر حضورمان در کنگره و قدر این آموزش‌ها را.بسیاری انسان‌های تشنهٔ دانستن هستند، اما اجازه دانستن ندارند زیرا باید تاوان نافرمانی‌هایشان را بدهند تا به نقطهٔ رحمت برسند.کنگره ذره‌بینی به دست ما داده که درون خودمان را ببینیم؛ نه اینکه روی دیگران بگیریم. نقاط ضعف و اشتباهات خودمان را ببینیم، نه دیگران را.

مهدی عزیز، به خودت و همسفرت و راهنمایانت تبریک می‌گویم.قرار بود پنجشنبه خدمت برسم، اما دیدم تولد مهدی است؛ گفتم این دو کار را با هم انجام دهم.مهدی سبب خیر و رحمت شد تا امروز در جمع شما عزیزان حضور داشته باشم.

اعلام سفر راهنما مسافر مهدی:
سلام دوستان مهدی هستم یک مسافر. آنتی ایکس هروئین، شیشه، الکل، حشیش، مدت سفر ۱۳ ماه و ۱۳ روز به راهنمایی راهنما آقای رضا، رهایی از مواد ۱۰ سال آنتی ایکس، در ضمن سفر سیگار کردم، مدت سفر ۱۰ ماه و ۳ روز به راهنمایی راهنما آقای منصور، رهایی ۹ سال، ورزش در کنگره فوتبال.

خواسته مسافر مهدی:
«به‌زودی ساختمانی به زیبایی شعبه پروین اعتصامی در میلاجرد ساخته شود.»

 

خواسته همسفر نسیم:
«امیدوارم هر زمان ساختمان آکادمی ـ که از خواسته‌های بزرگ جناب مهندس است ـ ساخته شد، خداوند توفیق خدمت در آن مکان را به من عطا کند.»

سخنان راهنما، مسافر مهدی:
سلام دوستان، مهدی هستم یک مسافر. شاکر خداوند هستم که اجازه داد در کنگره حضور داشته باشم و در کنار شما عزیزان قرار بگیرم. از آقای مهندس و خانواده محترم‌شان سپاسگزاری می‌کنم که این بستر ارزشمند را فراهم کردند. همان‌طور که آقای حکیمی فرمودند، در مسیر یادگیری بهترین و زیباترین علم دنیا، یعنی علمِ درست زندگی کردن قرار گرفتم تا بتوانم زندگی خوب و باکیفیتی داشته باشم.

از آقای امین و خانم کمان‌دار فوق‌العاده سپاسگزارم بابت محبت‌هایی که نسبت به من و همسفرم داشتند. از آقای حکیمی نیز بسیار تشکر می‌کنم که قبول زحمت کردند و حضورشان باعث دلگرمی من شد.
همیشه اعتقاد داشته‌ام که بودن در کنار بزرگان کنگره، مانند آقای حکیمی، آقای امین، آقای صداقت و دیگر دیده‌بانان، لحظاتی فراتر از زندگی خاکی انسان است. قدردان و سپاسگزار همه این عزیزان هستم. از آقای صداقت نیز تشکر می‌کنم که پذیرفتند در لژیون انضباطی مرکز در خدمت ایشان باشم. همچنین از راهنمایان عزیزم، آقای رضا و آقای منصور، صمیمانه تشکر می‌کنم و امیدوارم تا هستی هست، قدردان این عزیزان باشم.

از همه شما نیز به‌خاطر محبت و تعریفی که نسبت به من داشتید سپاسگزارم؛ این‌ها از حس خوب خودتان است و از محبتی که در وجودتان جریان دارد و باعث می‌شود من و همسفرم را خوب ببینید.

اگر بخواهم تجربه‌ام را در اختیار تازه‌واردان بگذارم، باید بگویم من نیز با تخریب بسیار زیاد و پیشینه‌ای پر از یأس و ناامیدی وارد کنگره شدم. اولین جلسه‌ای که آمدم، با سقوط آزاد وارد شدم. قبل از آن، جاهای زیادی رفته بودم و فقط شکست‌های پی‌درپی نصیبم می‌شد. اما همان جلسه اول که مشاوره شدم،تفاوت بین کنگره ۶۰ و ngo های دیگر را دیدم و تصمیم گرفتم سه ماه اول، هر آنچه می‌گویند بی‌کم‌وکاست اجرا کنم.

من اولین رهجوی آقا رضا قدمی بودم. سفر اولم را با تصمیمی جدی آغاز کردم: صادق باشم، تابع قوانین بمانم و حرمت‌ها را رعایت کنم.
در تمام مدت سفر اول، حتی یک جلسه غیبت نداشتم. همیشه تکالیفم را انجام می‌دادم، هیچ‌وقت فقط نظاره‌گر نبودم. هر زمان آقا رضا صحبت می‌کرد، یادداشت برمی‌داشتم و نوشتن حال مرا بسیار خوب می‌کرد. هرچه می‌گفت، با تمام وجود انجام می‌دادم.

یادم هست پنج یا شش ماه از سفرم گذشته بود که پلیس ماشینم را توقیف کرد. موضوع را با راهنمایم مطرح کردم. آقا رضا گفتند: «می‌توانی رها کنی تا بعد از رهایی.» گفتم: «بله.» و رها کردم. جالب است که چند روز قبل از تولد هفت‌سالگی‌ام ماشینم آزاد شد. همان‌جا مفهوم فرمان‌برداری را با عمق وجود فهمیدم.

تمام تمرکزم روی رهایی بود و لطف خدا شامل حالم شد. اما بعد از رهایی فهمیدم تفکری که برای روز رهایی مناسب است، برای سال اول و سال‌های بعد کافی نیست. همان‌طور که سال به سال رهایی بیشتر می‌شود، تفکر انسان نیز باید رشد کند.

بعد از سفر اول، گره بزرگی در زندگی‌ام داشتم که ذهنم را مشغول کرده بود. شب و روز به آن فکر می‌کردم و دنبال راه‌حل بودم. یک شب هنگام برگشت از سر کار، به ذهنم رسید که شاید حل این مشکل فقط با حرکت کردن به یک شهر دیگر ممکن باشد. همان لحظه یاد آقای حکیمی افتادم و تصمیم گرفتم به خمین بروم.

با آقا رضا تماس گرفتم و گفتم: «می‌خواهم یک سال خمین خدمت کنم.»

آن زمان ماشین نداشتم، اما با خودم عهد کردم سختی مسیر را بپذیرم. یک سال مسیر رفت‌وبرگشت خمین را طی کردم و همان روزهای اول، مشکل بزرگم حل شد. از آقای حکیمی الگو گرفتم؛ با خودم گفتم وقتی ایشان سال‌هاست در این مسیر حرکت می‌کنند، حتماً راز و برکتی در آن هست.

بعد از آن دو سه سال در جایگاه راهنمایی خدمت کردم. عید ۱۴۰۰ تصمیم گرفتم پس از تعطیلات نوروز به آکادمی بروم و از دیده‌بانان اجازه بگیرم تا در ساختمان سیمرغ خدمت کنم؛ چون احساس می‌کردم اتفاق مهمی در راه است.
به قول آقای خدامی، ساختمان سیمرغ مرکز الهیات کنگره است. تمام بزرگان آن‌جا هستند و من تشنه یادگیری بودم. هیچ چیز بلد نبودم و هنوز هم معتقدم باید بیشتر بیاموزم. ورودم به سیمرغ نقطه عطف بزرگی در زندگی‌ام بود.مسیر سختی بود، اما برکت فراوانی به‌همراه داشت. از نزدیک با دیده‌بانان آشنا شدم و سعی کردم از عملکردشان یاد بگیرم.

از همان روزهای نخست خدمت در سیمرغ، زندگی‌ام رو‌به‌راه شد. در آن دوران زندگی‌ام پر از مسئولیت بود؛ دو سال در شهباز، اوایل لژیون‌زنی، ایجنتی، هفته‌ای یک‌بار رفت‌وآمد به تهران، و کار شیفتی. اما لطف خدا بود که همه‌چیز مدیریت شد. فهمیدم جاری‌بودن و در حرکت‌بودن، رمز ماندن در کنگره و توان خدمت کردن است.

در این ده، یازده سال، فقط درمان اعتیاد و سیگار نبود؛ گره‌های بسیار دیگری در درونم بوده و هست که باید به تلاش خودم ادامه بدهم تا یکی‌یکی بازشان کنم. از بچه‌های لژیون هفدهم ممنونم که در دوران ایجنتی همراه من بودند و از بچه‌های میلاجرد نیز که امروز تشریف آوردند سپاسگزارم.

وقتی تغییرات مثبت را در وجود خود می‌بینیم، باید برای آن‌ها ارزش قائل باشیم. من نیز برای تمام این پیشرفت‌ها ارزش زیادی قائلم. بسیاری از این‌ها حاصل آموزش‌های بزرگان، به‌ویژه آقای مهندس و دیده‌بانان بوده است، اما بیشترین نقش را همسفرم داشته است.

همسفرم بسیار تابع قوانین کنگره و عاشق خدمت است. همیشه پشت من ایستاده است. مخصوصاً هنگام ساخت ساختمان پروین‌اعتصامی، با وجود تمام خستگی‌ها و بداخلاقی‌هایی که به خانه می‌بردم، همراه من بود. از ایشان حلالیت می‌طلبم و شکرگزار خداوند بابت حضورشان هستم.

نزدیک پنج سال است که به سیمرغ می‌روم تا ارتباط اراک با دفتر مرکزی نزدیک‌تر شود و بچه‌ها بتوانند آن‌جا خدمت کنند. از روزی که پا به سیمرغ گذاشتم، دریچه رحمت خداوند بر من باز شد. مهم‌ترین درسی که گرفتم فرمان‌برداری بود. اگر آقای حکیمی، دیده‌بانان یا راهنمایم چیزی می‌گفتند، بدون چون‌وچرا می‌پذیرفتم.

یادم هست یک روز آقای خدامی تماس گرفتند و گفتند:
«مهدی، میلاجرد می‌روی؟»
گفتم: «بله آقا.»
گفتند: «نمی‌خواهی فکر کنی؟»
گفتم: «آقا، شما فکر کرده‌اید که به من زنگ زده‌اید.»

این یعنی رهجو باید فرمان‌بردار باشد. الگوی من همیشه آقای حکیمی بوده‌اند.

سپاسگزار خداوند هستم که انسان‌های بزرگ و شریف را سر راه من قرار داد تا راه درست زندگی کردن را بیاموزم. امیدوارم خداوند همیشه اجازه خدمت‌کردن به بهترین مخلوقش، یعنی انسان‌ها را به من بدهد.
در پایان، از همه شما عزیزان تشکر می‌کنم که تشریف آوردید و در جشن ما شرکت کردید.

سخنان راهنمای، همسفر:
سلام دوستان دوستان، محبوبه هستم همسفر.
خیلی خوشحالم که امروز به واسطه تولد آقای مهدی و خانم نسیم، در این جایگاه قرار گرفته‌ام. دهمین سال رهایی‌شان را صمیمانه تبریک می‌گویم؛ ابتدا خدمت آقای مهندس و خانواده محترم‌شان، همچنین خدمت آقای حکیمی، آقای رضا قدمی، آقای مهدی و خانم نسیم. واقعاً برایشان خوشحال هستم و امیدوارم در مسیر زندگی و مسیر کنگره، همواره موفق باشند.

از طرف مسافر خودم هم تبریک می‌گویم؛ ایشان دوست داشتند حضور داشته باشند، اما به دلیل اینکه تولد نداشتند امکانش نبود و تأکید کردند حتماً از طرفشان تبریک بگویم.فکر می‌کردم درباره تولد خانم نسیم چه بگویم. چون از سفر اولشان که حدود یازده سال می‌گذرد، چیز زیادی به خاطر ندارم، جز انرژی مثبت، عملکرد خوب، آرامش و خدمت‌گزاری‌شان. «آنچه عیان است، چه حاجت که بیان است.»

آنچه امروز شما مشاهده می‌کنید، قطعاً بهتر از شناخت من است؛ چرا که به دلیل خدمت در شعبه‌های دیگر، کمتر در کنار ایشان بوده‌ام. اما شما عزیزان بیشتر با خانم نسیم،بامسئولیت‌پذیری در جایگاه‌های مختلف، عشق به خدمت، عشق به کمک کردن و ارتباط فوق‌العاده‌شان با بچه‌ها آشنا هستید.

این ویژگی‌ها حاصل سال‌ها تلاش است و آسان به دست نمی‌آید. قطعاً ده سال خدمت کردن، همت و اراده‌ی بالایی می‌خواهد.در جلسه فکر می‌کردم از کسانی که یازده سال پیش با خانم نسیم هم‌لژیونی بودند، امروز چند نفر در کنگره مانده‌اند؟ تصور می‌کنم شاید فقط دو یا سه نفر باشند که همچنان در مسیر خدمت هستند.

این ماندن، جز با آموزش، ایمان به خداوند و باور به کمک‌رسانی به انسان‌ها امکان‌پذیر نیست.مطلبی که آقای حکیمی در جلسه فرمودند:«آیایاری‌رسانی هست؟» این جمله را ما هر ماه در لژیون سردار می‌شنویم. شاید گمان کنیم یاری‌رساندن فقط کمک مالی است؛ اینکه در بخش‌های مختلف مشارکت کنیم و دست نیازمندی را بگیریم.

اما وقتی تومی‌توانی کسی را که در تاریکی و ناامیدی است، دوباره به زندگی برگردانی؛ مصرف‌کننده‌ای را احیا کنی؛ خانواده‌ای را که سرگردان و ناامید است، با تمام تخریب‌ها و مشکلات دست به سوی تو دراز می‌کند و تو دستش را می‌گیری؛ این یعنی یاری‌رسانی واقعی.

امیدوارم این مسیر یاری‌رسانی تا ابد باقی بماند و تا وقتی خداوند و کنگره اجازه دهند و شرایطش را داشته باشم، بتوانم همچنان خدمتگزار باشم و کمک کنم.
خیلی ممنونم که به صحبت‌هایم گوش کردید.

سخنان همسفر نسیم:
سلام دوستان، نسیم هستم، یک همسفر.
در ابتدا خیرمقدم عرض می‌کنم خدمت دیده‌بان بزرگوار، آقای حکیمی عزیز، و تولد را به مهندس و خانواده بزرگ کنگره ۶۰ تبریک می‌گویم. همچنین این روز را به خودمان و راهنماهای محترممان تبریک می‌گویم. بسیار خوشحالم که تولدی خاطره‌انگیز رقم خورد، به‌خصوص با حضور بسیاری از عزیزان، به‌ویژه آقای حکیمی.

می‌دانم خاطرات این تولد همیشه با ما خواهد ماند و با شناختی که از خودم دارم، می‌دانم تا مدت‌ها در مورد این تولد صحبت خواهیم کرد، لذت خواهیم برد و انرژی خواهیم گرفت. از همه مشارکت‌های زیبایی که انجام شد و محبت‌هایی که نسبت به ما ابراز کردید، صمیمانه سپاسگزارم.

انسان وقتی مورد تعریف و محبت قرار می‌گیرد، احساس خوشی و ارزشمندی می‌کند و خوشحالم که امروز در کنار ضعف‌هایم، خوبی‌ها هم دیده شد؛ ویژگی‌هایی که یقیناً چشمه آن در درون خود شما نیز جاری است. امیدوارم بتوانم در ادامه، در تولدها و رهایی‌های شما جبران‌کننده این محبت باشم.

پروسه آشنایی ما با کنگره، کاملاً اتفاقی بود. آقای مسعود ابراهیمی با مسافر من همکار بودند و در محیط کار کنگره را به ایشان معرفی کردند. زندگی مشترک من و مسافرم مدت زیادی از آغازش نگذشته بود، اما آسیب‌های زیادی را تجربه کرده بودیم؛ از جمله ترک ناموفق مسافر که تصور می‌کردم چهار سال پاکی از این طریق اتفاق بزرگی است. یادم هست در تولد چهار سالگی‌اش، با وجود برف شدید، برایش کیک و گل تهیه کردم و با اشتیاق گفتم: امیدوارم جایی که تولد می‌گیری، لحظات خوبی باشد. اما وقتی برگشت، حالش خوب نبود و حتی تکه‌ای از کیک را برای من نیاورده بود.

آن روز ناراحت شدم و از او پرسیدم چرا برای من ارزش قائل نشدی؟ بعدها متوجه شدم مهندس با همین نگاه، تأکید می‌کنند که کیک تولد به خانه برده شود تا جشن کوچک دیگری در کنار خانواده برگزار شود؛ تفاوتی بزرگ که کنگره را از بسیاری از مکان‌ها متمایز می‌کند.در طول این ده سال بالا و پایین زیاد داشته‌ایم. این‌گونه نبود که صرف آمدن به کنگره یا خدمت کردن، اختلاف یا قهر نداشته باشیم، اما اتفاق ارزشمندی که افتاد این بود که جسارت و شهامت پیدا کردیم که اگر کسی اشتباه کند، مسئولیت آن را بپذیرد و عذرخواهی کند.

در ابتدای زندگی مشترک، حتی نمی‌توانستم به‌درستی با مسافرم صحبت کنم. با کوچک‌ترین انتقاد، شدیدترین واکنش‌ها را می‌دیدم و تصور می‌کردم این موضوع طبیعی است. هیچ‌گاه ناامید نبودم وفکرمی‌کردم باید با مشکلات جنگید، اما آموختم که این جنگیدن بی‌پایان است و تا یک بحران تمام می‌شود، بحران جدید آغاز می‌شود.در سن چهارده سالگی، مادرم را بر اثر سانحه تصادف از دست دادم و از همان زمان با بحران‌ها روبرو شدم. یاد گرفتم مستقل باشم و روی پای خود بایستم.

فکر می‌کردم در زندگی مشترک اتفاقات خوبی خواهدافتاد، اما شرایط سخت‌تری پیش آمد؛ با این حال ناامید نشدم و ادامه دادم. شاید به همین دلیل بود که خداوند توفیق آشنایی با کنگره را به من عطا کرد تا هم من و هم مسافرم آموزش بگیریم و عاشق کنگره باشیم.کنگره برای ما بسیار ارزشمند است. چه من و چه مسافرم، کنگره را از صمیم قلب دوست داریم. در جمع‌های خانوادگی،سر میز غذا، حتی در مهمانی‌ها، صحبت‌های ما پیرامون کنگره است.

گاهی به ما می‌گویند کمی واضح‌تر صحبت کنید تا ما هم متوجه شویم، اما همین گفتگوها باعث شده است دیگران نیز با گوشه‌هایی از کنگره آشنا شوند. وقتی از موفقیت‌های مهندس، از مقاله‌ها و افتخارات ایشان صحبت می‌کنیم، همه اظهار خوشحالی می‌کنند و می‌پرسند مهندس برای شما چه کرده که این‌همه با افتخار از ایشان یاد می‌کنید؟

و من معتقدم بزرگ‌ترین معجزه زندگی ما بچه‌های کنگره، خودِ کنگره است.همه ما خواسته‌هایی داریم؛ پول، خانه خوب، آرامش، همسر همراه و مهربان. من فکر می‌کنم همه این‌ها را کنگره به ما بخشیده است. گاهی در جستجوی معجزه‌های بزرگ هستیم، در حالی که شرایطی که در آن هستیم خود معجزه است.

بزرگ‌ترین لطفی که خداوند در حق ما کرده این است که در کنگره هستیم. ما بچه‌های کنگره اعتقاد داریم که کنگره جای هرکسی نیست؛ همه کسانی که در کنگره حضور دارند، مزد یک کار نیک را گرفته‌اند که خداوند این مسیر رادربرابرشان قرار داده. یعنی در دایره توجه خداوند قرار گرفته‌اند.در مصاحبه‌ام هم گفته بودم: همه انسان‌ها، چه در کنگره و چه بیرون، در دعاهایشان از خداوند می‌خواهند که هرگز ما را از توجه خود دور نکند. به نظر من، همسفر و مسافر کنگره آن‌قدر در دایره لطف خداوند بوده‌اند که کنگره سر راهشان قرار گرفته است.

خوش به حال کسانی که قدر این سفره گسترده رامی‌دانند و خود را با اتفاقات خوب کنگره بالا می‌کشند، و افسوس بر کسانی که قدر آن رانمی‌دانند.جمله‌ای از آقای حکیمی شنیده‌ام که همیشه در لژیون درباره آن صحبت می‌کنم: «ما هنوز نمی‌دانیم کنگره چیست یا مهندس دژاکام چه کسی است. سال‌ها خواهد گذشت و افتخارات کنگره جهانی خواهد شد.

آن زمان برگ برنده برای کسانی خواهد بود که در کنگره ماندند، عاشقانه خدمت کردند و رشد کردند؛ و حسرت برای کسانی که بودند، اما قدر ندانستند و رفتند.» از آنجا که هر تولدی پیامی دارد و هر کس متناسب با دانایی خود از آن برداشت می‌کند، دوست دارم پیام تولد ما این باشد که: قدر کنگره رابسیاربدانید. جایی که آمده‌ایم، جایگاهی بسیار زیبا و ارزشمند است.

در ابتدای سفر، وقتی با مسافرم به تهران می‌رفتم، فقط برای این همراهش بودم که در مسیر تنها نباشد. هر چهارشنبه یک شاخه گل برای اقای مهندس تهیه می‌کردم و با اجازه ایشان تقدیم می‌کردم. همین حضور باعث شد ارتباطاتم گسترده‌تر شود، دیده‌بان‌های بزرگوار را ازنزدیک ببینم، از آن‌ها بیاموزم، با اسیستانت‌های محترم آشنا شوم و مهم‌تر از همه، توفیق شاگردی خانم کماندار عزیز را پیدا کنم؛ اتفاقی که بسیار برایم ارزشمند است.

از آنجا که ناامیدی را دوست نداشتم، در همان ابتدای ورودم فهمیدم با وجود کنگره، جایی برای نگرانی و بحران باقی نمی‌ماند.اگر مشکلی پیش می‌آید،خوشحالیم که سی‌دی‌های اقای مهندس را شنیده‌ایم و می‌دانیم چگونه آن را حل کنیم. حتی اگر دعوایی بین ما رخ دهد، در مسیر تهران با هم به تفاهم می‌رسیم. همه این‌ها را لطف کنگره،اقای مهندس و در نهایت لطف خداوند می‌دانم.

بار دیگر ابتدا از خداوند تشکر می‌کنم که اجازه حضور در کنگره را به من داد. سپس از مسافرم تشکر می‌کنم. من جمله «خوش به حال ما که مسافرمون معتاد شد» را نمی‌پسندم و به بچه‌ها می‌گویم این جمله بار منفی دارد. باید بگوییم: خوش به حال مسافران ما که خداوند آن‌ها را آن‌قدر دوست داشت که همسرانی مثل ما را سر راهشان قرار داد تا در کنار تمام سختی‌هابمانیم، حمایت کنیم، دوستشان داشته باشیم و این محبت دیده شد و ما به کنگره راه پیدا کردیم؛ شاید این لطف، به واسطه دل بزرگ همسفر بوده است.از آقای حکیمی عزیز سپاسگزارم، از خانم آنی کماندار تشکر می‌کنم که بسیار دوست داشتم امروز در کنارمان باشند.

اما به دلیل داشتن فرزند کوچک امکان حضور نداشتند. از راهنمای عزیزم که راهنمایی خستگی‌ناپذیر هستند تشکر می‌کنم؛ تمام آموخته‌هایم را از ایشان دارم و پشتکار و عشقشان همیشه مایه افتخارم بوده است. خوشحالم که شاگردشان بودم.از راهنمای مسافرم، از تمامی عزیزان، از بچه‌های شعبه امیر، میلاجرد و همسفران محترمی که از شعبه دکتر احمد تشریف آوردندتشکر میکنم وهمچنین از خانم اکبری راهنمای عزیزم و خانم لیلای عزیز که هم برایم رفیق صمیمی بودند و هم راهنمای دیگرم هستند نیز، صمیمانه تشکر و قدردانی می‌نمایم.صمیمانه سپاسگزارم.

 

 

تایپ سخنان استاد: مسافر علی_ لژیون ۱۲
تایپ سخنان راهنما مسافر مهدی: مسافر یوسف_لژیون ۱۱
تایپ سخنان راهنمای همسفر و همسفر: مسافر محمدرضا_لژیون ۱۲
عکس: مسافر معین و مجید_ لژیون ۱۱ و ۳
ویراستاری:مسافر مجید- مسافر محمد‌رضا ـ مسافر محمد
تنظیم و ارسال: مسافر مجید_لژیون سوم

«مسافران نمایندگی پروین‌اعتصامی اراک»

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .