سلام دوستان سمیه هستم همسفر علی
ابتدا هفته گلریزان را به جناب مهندس و به تمام اعضا کنگره۶۰ تبریک میگویم. این سومین سالی هست که جشن گلریزان را تجربه میکنم و چقدر قشنگ وپرازحس و حال خوب است. از خداوند بهخاطر اینکه به من اجازه داد. عضو لژیون سردار بشوم، بینهایت سپاسگزارم. از یکی ازپهلوانها شنیدم که گلریزان یعنی بارش گل از آسمان به زمین. حالا ببینید سهم شما از برداشتن این گلها چقدر است؟ هرکسی به اندازه فهم و درک خود در گلریزان شرکت میکند، من همسفر باید ببینم فهمیدم کنگره کجاست؟ چه لطف بزرگی درحق من کرده است؟ آیا یادم است چه روزگار سختی داشتم؟ چه شبهایی که با گریه میخوابیدم؟ آیا قدردارن و شکرگزار هستم؟
جایی مطلب خیلی قشنگی خواندم که انسان با بخشیدن چیزی که دوست دارد در واقع سرمایهگذاری معنوی انجام میدهد که طرف معاملهاش خدای بزرگ است. خداوند بدهکار هیچکس نمیماند. معاملهای هست که سراسرش سود است چه سود مادی و چه معنوی. هرکجا حس کردید اگر ببخشید از پولتان کم میشود. بدانید که خداوند در کتاب آسمانی فرموده «این از حقههای شیطان است که در این دنیای پر از برکت و فراوانی وعده کمبود و فقر میدهد خداوند بخشنده است و بخشندهها را دوست دارد». دستانتان را در دست خدا بگذارید کمک کنید تابه شما کمک شود و چقدر زیباست که این بخشش از نوع بلاعوض باشد یعنی ببخشید بدون هیچ چشم داشتی، فقط برای خدا.
از خداوند میخواهم کمکم کند تا این حس بخشش را زیبا درک کنم. انشاءالله که با همین دستان بخشنده که دستان خداوند بر روی زمین هستند این مکان مقدس تا همیشه برای انسانهایی که در رنج و تاریکیاند و به دنبال نور و روشنایی و آبادی میگردند پایدار و برقرار باقی بماند. الهی آمین.
سلام دوستان فاطمه هستم همسفر
اگر بنایی آباد باشد، اما ساکنان آن خراب باشند، بنا نیز کمکم رو به نابودی و خرابی میرود؛ اما ساکنان آباد، حتی در بناهای خراب و ویرانهها میتوانند آنها را احیاء کنند. روزهای سخت و طاقتفرسایی را هر روز تجربه میکردم؛ روزهایی که غروب جمعهاش برایم بسیار غمانگیز بود. ساز زندگیام با بغض و آه کوک شده بود. حسرت نداشتهها هر روز عذابم میداد. پردهای از تاریکی روی صفحه زندگیام جا خوش کرده بود؛ انگار بهجز سیاهی، رنگی در خلقت وجود نداشت. اشکهایم هر شب؛ چون برگهای پاییزی، بر پهنای صورتم آرامآرام میغلتیدند و تنها دستان سردم آنها را از گونههایم پاک میکردند.
گاهی حتی توان پاککردنشان را نداشتم و از شدت گریه چشمانم تار میشد و فقط تاریکی مطلق را میدیدند. انگار سرنوشت من با اشک، آه، ناله و سیاهی گرهخورده بود؛ اما در دلم همیشه جرقهای سوسو میزد و همان جرقه، مرا امیدوار میکرد به روزهای شیرین، به سفیدی به نور و روشنایی. امیدوار بودم به خدایی که بینهایت است به خدایی که مهربان است و خدایی که عشق است. صفحه تاریک زندگیام در یک روز سرد زمستانی در تاریخ ۹۶/۱۰/۱۱ ورق خورد و روزگار انگار تلخیاش روبهاتمام بود و میخواست روی خوشش را به من نشان دهد. همینطور هم شد. از روزی که وارد بهشت خدا بر روی زمین شدم؛ یعنی کنگره۶۰ زندگیام رنگوبو گرفت؛ انگار جان تازهای در بدنم دمیده شد.
روزها میگذشتند و من هر روز بیشتر عاشق خدا میشدم و از آن زمان، خدا را شناختم و به او ایمان آوردم. کنگره کاری کرد که من جوهر واقعی خودم را پیدا کنم و در جهت سازندگی و ساختن بهترینها برای خودم و دیگران بیشتر تلاش کنم. کنگره به من آموخت که زندگی هدف دارد؛ حتی باوجود گذرگاههای سخت و عبور از این گذرگاههاست که انسان، انسان میشود. در روزهای خوش کنگره با کلمه «سردار» و «لژیون سردار» آشنا شدم. روزهایی که حال زندگیام به لطف کنگره ۶۰ روبهراه شد. همه باشعور و شعف از لژیون سردار سخن میگفتند و من که هنوز وضعیت مالی مناسبی نداشتم، هر سال با مبلغ ناچیزی در بهترین جشن کنگره یعنی جشن گلریزان شرکت میکردم
هر سال با بغضی سنگین که گلویم را میفشرد از خداوند میخواستم که بتوانم در لژیون سردار شرکت کنم. آخر شنیده بودم لژیون سردار یعنی عشق و عاشقی، یعنی گذشت، یعنی بخشیدن، یعنی از خود گذشتن، یعنی خدمت، یعنی زکات سلامتی. قلب من رو به روشنایی در حرکت بود و دراینبین، خبری از بازپسگرفتن خدمتم یا بخشیدن در ذهنم نبود. تنها چیزی که در وجودم موج میزد، حس بخشیدن بود. لژیون سردار، خواسته هر روز و هر شب من شده بود. با خدای خود نجوا میکردم: «خدایا آیا روزی میرسد که من هم با افتخار حضورم را در لژیون سردار اعلام کنم؟». این اتفاق بزرگ، همزمان شد با تشکیل لژیونم و شروع خدمت زیبای راهنمایی.
ورود پنج رهجوی اول که اول نامشان با «سین» شروع میشد و القایی از طرف خداوند بزرگ توسط راهنمای عزیزم، خانم صفیه که گفتند: «فاطمه، فکر نمیکنی ششمی میشود لژیون سردار؟» فکرم خیلی درگیر شد. خدایا چه چیزی را میخواهی به من بگویی؟ من که هنوز حتی خانهای از خودم ندارم، پساندازی ندارم؛ چطور در لژیون سردار عضو شوم؟ روزها و شبها باذوق و حالی عجیب که هنوز هم نمیتوانم آن را توصیف کنم میگذشت و انگار خداوند مرا لایق حضور در لژیون سردار دانست. عشق واقعی در وجودم جوانهزده بود. با خودم میگفتم: «فاطمه، مگر همیشه نمیگفتی خدایا، من همآرزوی این را دارم که عضو کوچکی از لژیون سردار باشم؟ وقتش رسیده. تو میتوانی.»
این اتفاق، درست یک ماه قبل از جشن گلریزان برایم رقم خورد و با دلی روشن در جشن گلریزان اعلام کردم که من هم عضوی کوچک از لژیون سردار هستم. خدا را شکر توانستم مبلغ تعهدم را بهموقع پرداخت کنم و امسال که جشن گلریزان را در پیش داریم سومین سالیست که خداوند مرا لایق حضور در لژیون سردار دانسته است. لژیون سردار یعنی عشق؛عشق و جز عشق، هیچ نامی نمیتوان بر آن گذاشت. از خداوند میخواهم یاریام کند تا بتوانم همچنان در لژیون سردار با توان مالی بیشتر، خدمت عاشقانه را تجربه کنم.
رابط خبری: راهنما همسفر سمیه (لژیون دوم)
ویرایش و ارسال: همسفر مهین رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دوم)
همسفران نمایندگی خیام نیشابوری
- تعداد بازدید از این مطلب :
122