جلسه یکم ازدور پنجم از سری کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره 60 نمایندگی وکیلی با استادی راهنمای تازه واردین مسافر جابر، نگهبانی مسافر حسین و دبیری مسافر مسعود با دستور جلسه" هفته گلریزان" در روز یکشنبه18 آبان ماه 1404 ساعت17:00 آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، جابر هستم یک مسافر. از نگهبان محترم جلسه و همچنین نگهبان لژیون سردار سپاسگزارم که فرصت خدمت در این جایگاه را به من دادند تا آموزش ببینم. هفته گلریزان را به تمامی اعضای کنگره ۶۰ تبریک عرض میکنم. آقای مهندس در کنگره روشی را ابداع کردند که من، جابر، با اطمینان و قاطعیت میتوانم بگویم پس از ۱۸ سال، به درمان رسیدم. همانطور که در کنگره دارو را به صورت تدریجی کاهش میدهیم و جهانبینی را افزایش میدهیم، در لژیون سردار و جشن گلریزان نیز بخشش را یاد میگیریم و تجربه میکنیم. باید تلاش کنیم تا در مسیر بخشش نیز به درمان برسیم.
در طول دو سالی که در کنگره حضور دارم، همواره به دنبال پاسخ این سؤال بودم: چگونه میتوان به بخشش واقعی رسید؟
از نظر من، این موضوع به سه عامل بستگی دارد:
1. چه چیزی را ببخشم؟
من میتوانم لبخند، دانش، وقت و انرژیام را ببخشم. اما آنچه برای آیندگان سودمندتر است و میتواند بنایی را بنا کند، بخشش مالی است.
2. چرا باید ببخشم؟
گاهی بخشش برای خودنمایی یا جلب رضایت راهنما انجام میشود، یا حتی کورکورانه. اما بهترین نوع بخشش آن است که با منطق و آگاهی باشد؛ اینکه سهمی در آبادانی یک ویرانه و احیای یک انسان داشته باشم. همانطور که دیگران کاشتند و من برداشت کردم، اکنون نوبت من است که بکارم تا دیگران برداشت کنند.
3. کجا ببخشم؟
پیشتر در مکانهای مختلفی پول پرداخت کرده بودم، اما امروز باور دارم که کنگره بهترین مکان برای بخشش است. این باور ریشه در مثلث عشق، عقل و ایمان دارد. من نباید هرگز گذشتهام را فراموش کنم. برای درمان مصرف شیشه به جاهای مختلفی مراجعه کرده بودم، و در نهایت به من شوک الکتریکی مغزی دادند. پزشک گفت این شوکها باعث میشود خاطرات سه سال گذشته را فراموش کنم، و همینطور هم شد.
تا اینکه روز چهارشنبه، آقای زرکش، دیدبان محترم لژیون سردار، درباره داستان ایاز آقای مهندس صحبت کردند و من دوباره گذشتهام را به یاد آوردم؛ روزهایی که از شدت سرما در جوی آب پارک خوابیده بودم و حتی مأمور شهرداری من را آشغال هم حساب نکرد و با لگد بیدارم کرد. با آن شرایط وارد کنگره شدم و به درمان رسیدم. پس جابرِ امروز باید خیلی بیوجدان باشد اگر این خاطرات را فراموش کند و به افراد مشابه خودش کمک نکند. من باید سهم خودم را ادا کنم؛ به اندازهای که از خودم راضی باشم. باید بذری بکارم که برای آیندگان هم قوت کافی داشته باشد و هم سایهبان.

پیادهسازی مسافر علیرضا لژیون هفتم
عکاس خبری مسافر محمد رضا لژیون هشتم
- تعداد بازدید از این مطلب :
137