جلسه دوم از دوره شصتوسوم کارگاههای آموزشی خصوصی همسفران کنگره۶۰ نمایندگی ابنسینا به استادی همسفر سمانه، نگهبانی همسفر شبنم و دبیری همسفر زینب با دستورجلسه «وادی نهم( وقتی نیرویی از کم شروع و به درجه بالا و بالاتری برسد، نقطه تحمل پیدا میشود) و تأثیر آن روی من» روز سهشنبه ۱۳ آبانماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۴:۰۰ آغاز به کار کرد.
.jpeg)
خلاصه سخنان استاد:
همانطور که میدانید، نقطه تحمل در افراد متفاوت است برای شخصی پایین و برای دیگری بالا است. نقطه تحمل بیشتر افراد در مسائل ضدارزشی بالا و در مسائل ارزشی پایین است، در وجود همه انسانها مجموعهای از فضائل و رذائل نهفته شده است و همه انسانها بر سر دوراهی انتخاب هستند، کدام راه را انتخاب کنند، به کدام سمت بروند و این، ما هستیم که باید انتخاب کنیم به سمت ارزشها یا به سمت ضدارزشها برویم، مسیر ارزشها همیشه سخت است؛ مثل بالا رفتن از کوه میماند، وقتی انسان به مقصد میرسد، خسته و تشنه میشود؛ ولی وقتی به آن بالا میرسد، منظره را میبیند و از آن هوای تمیز استفاده میکند، شهر را از آن بالا میبیند، درونش سرشار از لذت میشود.
ولی مسیر ضدارزشها راحت و روان است؛ مثل پایین آمدن از یک پله میماند، سریع و راحت به پایین میرسد؛ ولی چه میبیند؟ دیوار و یک ساختمان، چیز دیگری نمیتوان دید، ولی وقتی میخواهی از کوه بالا بروی باید نقطه تحملت را نیز بالا ببری باید، روی خودت کار کنی که تحمل داشته باشی که به آن بالا برسی، وسط راه جا نزنی، برای نقطه تحمل دو نکته بسیار مهم است؛ اول، زمان است. زمان هیچ چیزی را نمیشود جلو انداخت و هر چیزی باید سر زمان خودش اتفاق بیافتد، نمیشود من یک نهالی بکارم و توقع داشته باشم ماه دیگر آن نهال به من میوه بدهد، مدام به آن آب بدهم بالای سر آن بایستم و به آن برسم بگویم، نه این را باید به جلو بیندازم، نمیتوان از یک مادر باردار توقع داشت که بدون گذراندن زمان لازم، یک فرزند سالم به دنیا بیاورد، هر قدر هم به او برسیم، دارو بدهیم و استراحت کند، او باید ۹ ماه را کامل بگذراند.
من همیشه قبل از اینکه وارد کنکره شوم، اینطور بودم؛ هیچ وقت تحمل این را نداشتم که زمان سپری شود، همیشه عجله داشتم، هر چه را میخواستم، دوست داشتم سریع به آن برسم، در انتها نمیرسیدم و بعد متوجه نمیشدم، تاریکیها نمیگذاشتند ببینم و همیشه گلایه میکردم، خدایا چرا همه میرسند؟ چرا همه بهدستش میآورند؟ چرا برای همه میشود برای من نمیشود؟ نمیدانستم که آن مشکل در درون من است، اگر عینک بدبینی را برمیداشتم، کینهها را از دلم پاک میکردم و اگر آن ضدارزشیها را از وجودم پاک میکردم، میدیدیدم و از طبیعت الهام میگرفتم که هر چیز سر جای خودش اتفاق میافتد، همه فصلها سر زمان خودشان عوض میشوند. در مورد قدرت بخشش میخواستم صحبت کنم که، قدرت بخشش در انسانها ذره ذره شکل میگیرد.
من آدمی بودم که خیلی کینهای بودم، در ظاهر میبخشیدم ولی در باطن، خیر. روزی هزار بار در ذهنم طرف را میکشتم، با او میجنگیدم و تمام انرژی من در باطنم صرف جنگیدن با بقیه میشد، سوار تاکسی میشدم، اگر شخصی به من حرفی میزد، یا میگفت در را محکم نبند، آرام برو یا … چون نقطه تحما من پایین بود، به من برمیخورد و با خود میگفتم چرا جواب او را ندادم و اگر حتی جواب او را میدادم، از نظرم کم بود و دوست داشتم هزار بار در ذهن خودم او را خراب کنم و هزار بار حالش را بگیرم تا آرام شوم؛ ولی آرام نمیشدم همیشه انرژی من پایین بود، در نتیجه به برای اینکه انرژی به دست بیاورم به چیزهای دیگر روی میآوردم، روزی چند بار قهوه میخوردم، قرص کافئین میخوردم چون انرژی نداشتم، انرژی که باید از جای درست دریافت میشد دریافت نمیشد، آنها چند ساعت به من انرژی میدادند؛ ولی دوباره انرژی را از من به صورت چند برابر کم میکردند، بعد مجبور میشدم سر صبح یک لیوان قهوه بخورم که سرحال شوم، استراحت کرده بودم ولی یک استراحت بیفایده و زمانی که وارد کنگره۶۰ شدم، یاد گرفتم آرام آرام انسانها را ببخشم.
در ابتدا نمیدانستم چگونه است تا اینکه در جشن گلریزان سال گذشته بود، دیگران میگفتند لژیون سردار حال و هوای دیگری دارد، یک حس متفاوتی دارد، خیلی حس و حالش عجیب است، من خیلی این حرفها را باور نمیکردم، با خودم میگفتم این هم کلکی است برای جمعآوری پول، تا اینکه کارت کشیدم، گفتم استاد سردار من از تو چیزی نمیخواهم؛ فقط اینکه به آرامش واقعی برسم و بتوانم افراد را ببخشم، واقعا دستم خیلی خالی بود و مابقی تعهدی، زود جور شد و پرداخت کردم. متوجه شدم یکسری حسها در من عوض میشود و آدمها حرفهایی به من میزنند دیگر به من برنمیخورد؛ حتی گاهی اوقات در مقابل دیگران دفاع هم میکردم و میگفتم اشکال ندارد، حالا یک چیزی گفته تو بگذر و برو و دیدم آرام آرام نقطه تحمل من دارد بالا میرود و قرار نیست با همه بجنگم، آنجا داشتم انرژی واقعی را به دست میآوردم و الان ماهها است که دیگر قهوه نمیخورم و حسی که آن زمان داشتم، خیال میکردم خیلی انرژی داشتم؛ ولی الان دهها برابر آن را دارم و اگر مبلغی پول دارم، فکر میکنم بهتر است با شرکت کردن در لژیون سردار آن را برای بعد بعدی پسانداز کنم.
.jpg)
مرزبانان کشیک: همسفر پریسا و مسافر مصطفی
تایپیست: راهنمای تازهواردین همسفر سحر
عکاس: همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر فرنگیس (لژیون سوم)
ویرایش و ارسال: همسفر سمیرا رهجوی راهنما همسفر اشرف (لژیون هشتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ابنسینا
- تعداد بازدید از این مطلب :
42