هفتمین جلسه از دوره پنجاه و سوم کارگاههای آموزشی خصوصی مسافران کنگره ۶۰ نمایندگی شفا مشهد، به استادی راهنمای محترم پهلوان مسافر مرتضی، نگهبانی مسافر اصغر و دبیری مسافر رضا با دستور جلسه "وادی نهم: وقتی نیرویی از کم شروع بشود و به درجه بالا و بالاتری برسد، نقطه تحمل پیدا میشود" روز سهشنبه 13 آبان ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان مرتضی هستم مسافر.
شاکر خداوند متعال هستم که امروز اجازه خدمت به حقیر داده شد، اینکه بیایم در شعبه شفا. اینجا همانجایی است که ما به درمان رسیدیم و رهایی گرفتیم. البته قبلاً نمایندگی الهیه بود؛ فرهنگسرای الهیه. بعد آمدیم اینجا و دورههای مرزبانی و خدمتهای مختلف را خداوند اجازه داد که انجام دهیم.
خیلی خوشحال شدم امروز این شعبه را دیدم؛ خدمتگزارهای قدیمی را دیدم و شما عزیزان که تازهوارد هستید را هم دیدم.
تشکر میکنم از ایجنت محترم، گروه مرزبانی، نگهبان عزیز، لژیون خدمتگزار و همهی شما عزیزان. انشاءالله بتوانم اینجا آموزش بگیرم و جلسهی خوبی داشته باشیم. دستور جلسه، وادی نهم و تأثیر آن روی من است.
اینکه چرا این دستور جلسه یک هفته قبل از دستور جلسهی «گلریزان» میآید، بیحکمت نیست. من خیلی روی دستورجلسات فکر میکنم. تهش که نگاه میکنم، میگویم: «مرتضی، فقط هدف خودتی. برو از خودت بگو.»
اینجا نیامدم حرف کلیشهای بزنم. ماشاءالله همهی شما استادید و دارید آموزش میگیرید. انشاءالله من هم در کنار شما آموزش بگیرم.
وادی نهم از نقطه تحمل صحبت میکند. میگوید: «مرتضی، تو یکشبه معتاد نشدی؛ ذرهذره معتاد شدی و رفتی به منفی بینهایت.»
من ورشکست شده بودم. فرار کردم رفتم اصفهان. دوبار ورشکست شدم. سری اولش را هیچکس نمیدانست. در اصفهان سیگار هم نمیکشیدم. بعد یک خانه مجردی بود و دوستان آمدند و از همان جا شروع شد. اول تفننی. بعد سیگار. بعد نشئه. و همینطور ذرهذره رفت بالا.
رسید به جایی که روزی هشت تا متادون با دو گرم شیره مصرف میکردم. چند سال گذشت. دوباره ورشکست شدم. حساب کردم دیدم با دلار هزار تومان، دویست و هفتاد میلیون تومان کم آوردهام؛ یعنی چیزی حدود بیست و هشت میلیارد امروز. ماشینم را فروختم، همه چیز را فروختم، باز هم جور نمیشد.
اما به عنایتی از طرف خدا، یک معجزه رخ داد و صفر شدم. تمام شد. اما اعتیاد سر جایش بود. رفتم شمال، یک دورهی فرار. مغازه را فروخته بودم که خرج کنم. دوباره برگشتم. دوباره از صفر راه انداختم. اما اعتیاد بود. قبل از کنگره، هی ترک میکردم. نمیدانستم درمان چیست.
خانمم به من میگفت: «آقای همهچیزدان.» ۵۰ کیلو وزنم بود. روزی ۵۰ تا قرص میخوردم، دو گرم شیره، با کتوشلوار فکر میکردم خیلی آدم حسابیام.
میگفتند صبح بیا پارک. میگفتم «من؟ پارک؟» ولی وقتی خیلی درها را برای درمان زدم و نتیجه نگرفتم، مجبور شدم گوش کنم. گفتم «چشم». چارهای نداشتم.
ماه مبارک رمضان شد. کنگره برای افطار پول جمع میکرد. گفتم «مگه نگفتن کنگره مجانیه؟» ولی کمکم فهمیدم مجانی بودن یعنی مجانی نشستن، نه مجانی ساختن.
نقطهی تام در من شکل گرفت. کمکم فهمیدم که من هیچی نیستم جز یک محتاجِ یادگیری. شکرگزاری یعنی عمل. یعنی کمک. یعنی محبت.
بعد گلریزان شد. من هم شرکت کردم. نه از سر خوبی؛ از سر نیازِ روح. من آن موقع ۳۵ میلیون تومان کمک کردم. بعد پهلوانی، سردار، دنور، مرحلهبهمرحله.
نه اینکه من خوبم. نه. من نیاز داشتم. تا الان هفت سال است در جایگاه پهلوانی هستم.
این را نمیگویم که بگویم «من انجام دادم». میگویم کنگره با یک انسانِ منفی بینهایت چه میکند. کسی که فراری بود، ورشکسته بود، ۵۰ کیلو وزن داشت…
امروز در صنعتی فعالیت میکند که ۵۰۰ نفر با خانوادهها از سفرهی ما رزق میبرند. اینها یکشبه نمیشود. ذرهذره، تکرار، حرکت.

آقای مهندس هرچه میگوید خودش انجام میدهد. من تعصب ندارم؛ تجربه دارم.
سادهترین کار در کنگره این است که: هیچکاری نکنیم. یعنی ذهن را قاطی نکنیم. بگویند «بیا» → چشم. «برو» → چشم. «لژیون سردار» → چشم. تمام.
سال گذشته آقای مهندس گفتند برای تحقیقات نیاز هست. ایشان یک میلیارد دادند، من هم دادم. سال بعد سه میلیارد. امسال ده میلیارد. نه چون پول دارم؛ چون من هیچی از خودم ندارم. من باید الان مرده باشم.
اما کنگره به من زندگی دوباره داد: آبرو، عزت، خانواده، روزی، خدمت. من اینجا نیامدم بگویم «پول بدهید». من فقط دعوتکنندهام. نه بیشتر. هدایت با خداست. ما فقط دعوت میکنیم.
هفتهی آینده هفتهی گلریزان است. پیشنهادم این است: نترسید. با تمام توان حرکت کنید. نه پرداختِ شرطی. نه چانهزدن. نه معامله با خدا. اگر قرار است چیزی رشد کند: باید اول درد بکشد.
مرسی که به صحبتهایم گوش دادید.
مرزبان خبری: مسافر علیاصغر
صوت: مسافرین علیرضا ل7 و رضا ل3
عکاس: مسافرین مجتبی ل16، صابر ل11
تایپ: مسافران علی و مهرداد ل18، امیر ل1
تنظیم و ارسال: مسافر احمد ل18
- تعداد بازدید از این مطلب :
340