در خدمت راهنمای محترم تازه واردین، آقا غلامحسین هستیم که به تازگی هم موفق شدند، شال خوش رنگ مغز پسته ای خودشون رو، از دستان پر مهر و محبت آقای مهندس دریافت کنند.
لطفاً خودتون را به رسم کنگره معرفی کنید:
سلام دوستان غلامحسین هستم یک مسافر، آنتی ایکس مصرفی تریاک، به روش دیاستی با داروی اوتی ۱۰ ماه و ۱۸ روز زیر نظر استاد گرامی، آقای علیرضا عزیزی سفر کردم، رهایی ۳ سال و ۶ ماه، آنتی ایکس دوم سیگار، مدت سفر ۱۲ ماه زیر نظر استاد عزیزم جناب آقای ضیایی سفر کردم، رهایی ۳ سال و ۴ ماه، در ضمن، درحال سفر جونز نیز هستم زیر نظر استاد عزیزم آقای عزیزی، مدت ۳ ماهه سفر می کنم، کاهش وزن، ۶ کیلو گرم.
در رابطه با نحوه دریافت پیام کنگره و آشنایتون با کنگره۶۰ برای ما بفرمایید؛
عرض کنم؛ یک روز طبق معمول، جای بودم که معمولا برای مصرف به آنجا مرفتم، یکی از دوستان آمد و گفت: بیا برای ترک مواد، با هم به کنگره ۶۰ برویم! من گفتم؛ ای بابا من ان ای رفتم، ابوالفضل درمانی رفتم، اکس درمانی رفتم، هیچ کدام جواب نداده، بنشین موادت رو بکش؛ ولی دست بردار نبود، بعد از اینکه کارمان تمام شد من رو سوار ماشین کرد و به کنگره آورد؛ در همان لحظه، استاد جلسه از تازه واردین میخواست که ازجایشان بلند بشن و خودشان را معرفی کنند، با خودم گفتم: من روم نمیشه، زشته، ول کن و خودم را معرفی نکردم. به هر حال، سه جلسه تازه واردین رو خدمت آقا حامد که الان؛ در شعبه حاج رسولی و در جایگاه راهنمایی مشغول به خدمت هستند گذراندم.
بعد از پایان سه جلسه به ما گفتند: لژیونهاتون رو حسی انتخاب کنید و من آقای عزیزی را به عنوان راهنما انتخاب کردم تا الان که در خدمت شما هستم.
لطفا در رابطه با سفر اول و تجربه ای که از این سفر دارید توضیح بدهید؛
من در اوایل سفرم؛ بسیار سرکش بودم و از اونجایی که هیچ اعتقادی به رهایی یا ترک اعتیاد نداشتم، زیاد قضیه را جدی نگرفته بودم و دائما در ای فکر بودم که این ها اینجا جمع شده اند تا ما رو تیغ بزنند، اینها اصلا اعتیاد ندارند؛ جلسه تشکیل میدن که جیبهاشون رو پر کنن؛ خلاصه بعد از چند وقتی که می آمدم، دندانم آبسه کرد؛ استاد هم به من گفت: اگر از فردا مصرف دارو را شروع نکنی دیگر حق آمدن به لژیون را نداری! شب به خانه رفتم، باور کنید انرژیهای منفی احساس میکردم انرژی های منفی من رو احاطه کرده و به من میگفتند: این شربت را نخور؛ حالت رو بد میکند و دیگر دوستان قدیمت رو نمیتونی ببینی و از همه بدتر این که دیگر نمیتوانی مواد بکشی و از اینجور توهمات.
مرتب با خودم صحبت میکردم، ساعت ۲ بعد از نیمه شب، از خواب بلند شده بودم و دور خودم میچرخیدم "حریف انرژیهای منفی نمیشدم" احساس میکردم دوستانم در اطرافم میچرخند و نمیگذارند من شربتم را استفاده کنم؛ به هرحال رفتم دوش گرفتم، دو رکعت نماز خواندم؛ ساعت نزدیک ۶ صبح که شد، شربتی رو که روی سجاده و کنار مهرم گذاشته بودم رو استفاده کردم؛ باور کنید در اون لحظه گویی تمام انرژیهای منفی از من دور شد و به قدری سبک و راحت شدم که تصور می کردم وارد بهشت شده ام، دیگر نخوابیدم و رفتم صبحانه خوردم.
دقیقه شماری میکردم که برسم به شعبه، رسیدم و سر لژیون نشستم؛ اوایل آموزش پذیر نبودم، می گفتم ما آمده ایم مواد را ترک کنیم، آموزش دیگر چیست؟
یک روز، ۱۰ دقیقه تاخیر داشتم، آقای عزیزی به من گفت که شما باید سرپا بایستید؛ گفتم یعنی چه؟ من با ۲ متر قد پیش این همه آدم سرپا بایستم! گفتم اجازه بدهید بشینم، گفتند نه باید سرپا بایستی؛ ایشان هم بسیار آدم جدی بودند. خلاصه با ایشان بحث کردم و ایشان به من گفتند که من آدم جدی هستم میخواهی در لژیون نشین؛ خلاصه، یک ساعتی سر پا ایستادم و از سری بعد نشد که دیگر دیر بیایم؛ یعنی پیش نیامد همیشه یک ربع مانده به شروع جلسه، داخل نمایندگی بودم.
دوستی که من رو با خودش به کنگره آورده بود بعد مدتی از کنگره رفت، انگار ماموریت داشت من را با کنگره۶۰ آشنا کند که انجام هم داد؛ دوبار تا حالا خون خودش را عوض کرده و خیلی کارهای دیگری هم کرده؛ اما متأسفانه هنوز نتوانسته به درمان واقعی برسد.
بعد از گذشت ۸ ماه از سفرم، ادبیاتم فرق کرد، رفتار و اشتباهاتم کمتر شد و لباس پوشیدنم هم تغییر کرده بود و روز به روز داشتم تغییرات را درخودم میدیدم.
در مصرف دارو کلا دو بارتاخیر کردم یک بار ۵ دقیقه و یک بار۱۰ دقیقه آن هم دراواخرسفرم که روی پله سه دهم بودم، استاد هم به من گفته بود که اگروعده داروی خود را فراموش کردید دیگر نباید آن وعده دارویی را استفاده کنید، من هم گوش کردم و نخوردم.
با توجه به این که شما در کنگره درمان شده و سفر اول خود را به پایان رسانده اید، چه چیزی باعث می شود که درکنگره ماندگار شده و جایگاه های مختلفی مانند لژیون سردار، قبولی در آزمون و دریافت شال مغز پسته ای را تجربه نمایید؟
عرض کنم بابت این حال خوبی که دارم در ابتدا باید از خانواده محترم جناب آقای مهندس دژاکام تشکر کنم،
این که شما میفرمایید چرا آمدی و ماندگارشدی؛ من وقتی این حس و حال ناب را دریافت کردم و آب میوه های مختلفی را چشیدم، دیدم عزیزانی که در شعبه به من خدمت میکنند از وقت و زندگی خودشان می گذرند،
این حس انسان دوستی در وجود من نیز شکوفا شد، آموزش هایی را که دریافت کرده بودم، تبدیل به دانایی موثرشد؛ همچنین متوجه شدم آن نهالی که به دستان پر توان جناب مهندس کاشته شده است به واسطه کسانی که در کنگره مشغول خدمت هستند آبیاری شده، رشد می کند، وروز به روز پر بارتر می گردد؛ پس چرا من نباید عضو کوچکی از خدمت گذاران شعبه باشم؟
ضمن این که اطلاع داشتم یکی از دوستانم که به دنبال ترک مواد بود، به جلسات روان درمانی می رفت، این جلسات نه تنها کمکی به او نکرده بود؛ حتی باعث شده بود که زندگی او به واسطه مصرف داروهای روان گردان تجویزی، بیشتر مختل شده بود و هر جلسه نیز، مبلغ زیادی بابت هزینه ویزیت باید پرداخت می کرد.
این تفکر در من به وجود آمد که من با حال خراب و با انواع صفت های منفی وارد کنگره شدم و درواقع، مواد همه چیز را از من گرفته بود؛ اما بدون پرداخت هیچ گونه هزینه ای، و با دریافت عشق و محبتِ از طرف خدمت گزاران عزیز، در کنگره60 به درمان رسیدم.
این امر باعث شد که به خود بگویم؛ به هر شکل ممکن، باید در لژیون سردار خدمت کنم. وبه خواست خداوند، چهار سال پیاپی توانستم عضو لژیون سردار باشم و اکنون هم، خواسته جایگاه پهلوانی را دارم و امیدوارم هر چه زودتر بتوانم این جایگاه بزرگ را نیز تجربه کنم.
در مورد گرفتن شالِ تازه واردین نیز باید عرض کنم که از همان ابتدا، هدفم این بود که شال تازه واردین را بگیرم؛ چون با خودم عهد کرده بودم که نقطه به نقطه کنگره را تجربه کنم؛ از خدمت در آبدارخانه، شستن سرویسهای بهداشتی، اتاق سبز وغیره را پله پله بالا بروم، تا اگر به خواست خدا، قسمت شد که راهنما بشوم؛ بتوانم از لحاظ جهان بینی به رهجوها کمک کنم.
اولین باری که امتحان دادم، هدفم این بود که سطح خودم را بسنجم و با فضای سوالات وجلسه امتحان آشنا شوم؛ ولی برای بار دوم، ۶ ماه تمام منابع را مطالعه کردم. برایم جالب بود که هربار کتاب 60درجه را می خواندم "برداشتم بیشتر و دیدگاهم وسیع ترمیشد" و درب های بیشتری به رویم باز میشد؛ به نظر من، کتاب ۶۰ درجه، بی انتهاست. به هر حال، در آزمون شرکت کردم و توانستم در جایگاه راهنمای تازه واردین، نمره قبولی کسب نمایم.
قبولی من، دقیقاً مصادف شد با روزی که یکی از دوستانم از نمایندگی حافظ با من تماس گرفت و گفت که در آزمون قبول شدی همان روزی بود که پدرم فوت کرده بود، صبح پدرم فوت کرده بود که بعد از ظهر ایشون تماس گرفت و گفت یک خبر خوش بهت بدم گفتم بگو گفت در تازه واردین قبول شدی.
خداوند را شکرکردم وگفتم اگرعزیزی را از دست دادم در عوض خداوند اذن خدمت کردن به عزیزان دیگری را به من داده است، خدا را بسیار بسیار شاکرم و باز هم از آقای مهندس سپاسگزارم که توفیق خدمت به من داده شد، به قول آقای مهندس که میفرمایند؛ خدمت در گروه تازه واردین یکی از حساسترین قسمتها در کنگره است و من از ته دل از خداوند میخواهم که به من کمک کند تا بتونم بهترین خدمت را انجام بدهم.
درود بر شما، آقا غلامحسین به عنوان سوال پایانی می خواستم نظر شما را در مورد نظم و انضباط و احترام در کنگره ۶۰ بدانم؟
خوب تنها چیزی که در کنگره باعث موفقیت من شد؛ همین نظم واحترامات در کنگره بود که دلیل ماندگاری من شد، این که سرساعت در جلسه حضور داشته باشی، دارو را به موقع استفاده کنی، سر ساعت در لژیون حضور داشته باشی، به یاد دارم؛ زمان سفراول ما بعد از ساعت ۶ حق آمدن به پارک را نداشتیم، اگر هم می آمدیم اجازه صبحانه خوردن نداشتیم. من متوجه شدم باید به کسی که حتی یک ماه از من جلوتر وارد کنگره شده احترام بگذارم، این نظم، انضباط و احترامی که در کنگره وجود دارد در هیچ کجا؛ حتی زمانی که در ارتش خدمت میکردم نیز ندیدم، همین بود که من را پایبند کرد. با این که یکدیگررانمیشنا سیم؛ ولی به همدیگراحترام میگذاریم، هر کس با هر اعتقاد و دینی که دارد فارغ از لهجه، پوشش و اعتقادی، در اینجا یکی هستیم و تابع یک قانون؛ همین قانون است که این نظم را به وجود آورده و باید به آن احترام بگذاریم. من در تلاش هستم که جهان بینی ام را قوی کنم تا بتوانم این جهانبینی را به عنوان یک نماینده از کنگره به بیرون انتقال بدهم، من در گذشته هرچه که بودم وقتی وارد کنگره شدم؛۳۶۰ درجه فرق کردم کنگره ۶۰ برای من حکم همان کعبه را دارد، اینجا خانه دلم است من وقتی بیرون به هم میریختم به یاد دارم؛ چندین بار در طول سفر اول، حتی زمانی که جلسه نداشتیم به اینجا می آمدم، پشت در که میایستادم انرژی میگرفتم ومیرفتم شاید کسی باور نکند؛ من گاهی تا مرز جنون پیش میرفتم و کاری از دستم بر نمیآمد، الان که دارم اینها را برای شما می گویم باور کنید بغض گلویم را گرفته چون کارهای بدی که کرده بودم، رفتار زشتی که داشتم اینجا باعث شده بود که دیگر آنها را نداشته باشم اینها باعث شد که من به اینجا بیایم و آرامش بگیرم باز هم از آقای مهندس و خانواده محترمشان بسیار بسیار سپاسگزارم به خصوص از همسفر ایشان خانم آنی بزرگوار که این سختیها را به جان بخرند تا من مسافر، این آسایش و آرامش را به صورت رایگان در اختیار داشته باشم. دست تمام خدمتگزارانی را که در کنگره ۶۰ هستند میبوسم امیدوارم چه در این جهان و چه در جهان بعدی خداوند آسایش و آرامش را به ایشان هدیه کند. آقا غلامحسین از شما بسیار ممنون هستیم بابت اینکه وقت گذاشتید و در این مصاحبه شرکت کردید من سوالاتم تموم شد در انتها اگر کلامی چیزی احساس میکنید که فراموش کرده اید بفرمایید اگر نه که از خدمتتون مرخص می شویم؛ از شما بسیار سپاسگزارم که وقت گذاشتید و صحبتهای من را گوش کردید واقعاً جا دارد از تمام خدمتگزارانی که به صورت جانی یا مالی در کنگره خدمت میکنند تشکر کنم انشالله خداوند یاری کند تا آخر عمر در کنگره خدمتگزار باشم. آقا غلامحسین بسیار لذت بردیم از مصاحبت با شما ممنون و سپاسگزاریم.
در پایان جا دارد از استاد جهان بینی استاد امین عزیز؛ تشکرکنم سیدیهای ایشان بسیار بسیار در ساخت شخصیت امروزم به من کمک کردند از ایشان سپاسگزارم.
مصاحبه کننده : مسافر سعید
تایپ تنظیم و ارسال : مسافر محسن
- تعداد بازدید از این مطلب :
142