دهمین جلسه از دوره دوم جلسات لژیون سردار همسفران کنگره۶۰ نمایندگی رضوی مشهد به استادی پهلوان همسفر فریده، نگهبانی دنور همسفر فرزانه و دبیری همسفر ملیحه با دستور جلسه «وادی نهم (وقتی نیرویی از کم شروع شود و به درجه بالا و بالاتری برسد، نقطه تحمل پیدا میشود) و تأثیر آن روی من» روز یکشنبه ۱۱ آبانماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۵:۴۵ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:
خیلی خوشحالم که امروز در خدمت شما هستم. امیدوارم همه دست پر از این جلسه خارج شویم. همین طور که خودتان در جریان هستید دستور جلسات لژیون سردار با دستور جلسات هفتگی یکی شده است و از یک جایی به بعد این اتفاق افتاد. اول دستور جلسات متفاوت بود و این خودش حامل یک پیام بود از اینکه دستور جلسات و این عناوینی که در جلسات تدریس میشود فقط حل مسئله اعتیاد و سفر DST نیست، میتواند به اندازه تمام ابعاد زندگی برای ما قابل استفاده باشد؛ حتی در بخش مالی و در بخشی که ما میخواهیم تغییر صفتی در خودمان ایجاد کنیم.
دوست دارم امروز از تجربیات خودم برایتان بگویم. اینکه این وادی چهطوری کمکم کرد امروز در این نقطه قرار بگیرم؟ ما همه با نقطه تحملهای متفاوت حرکت را در زندگی شروع کردیم؛ حتی یک انسان با توجه به شرایط نقطه تحملش فرق میکند. شاید جایی در یک مسئله نقطه تحمل من صد واحد و یک جای دیگر یک واحده است و با کوچکترین مسئله به هم میریزم. اینها هیچ کدام بیدلیل نیست؛ همه برای من پیام دارد. اینکه در یک مسئله نقطه تحملم بالا است، من به دانش و آگاهی درونی رسیدم و تجربیاتی را زندگی کردم که باعث شده نقطه تحمل من بالا برود، چون صرفاً با دانش و آموزش نقطه تحمل هیچ تغییری نمیکند. آن چیزی که میتواند تغییر ایجاد کند، ضلع تجربه در مثلث دانایی است. از آنجایی که ما همسفران زندگی پرچالشی داشتیم، چالشها ناخودآگاه از ما انسانهای صبورتری ساخت؛ ولی شاید جهت این صبر خیلی درست و میزان نبود.
ما به اینجا آمدیم تا با آموزشها به نقطه تحمل خود جهت درست بدهیم. هفت وادی اول در درون من کار میکند؛ یعنی تا وقتی که من به وادی هفتم میرسم، حتی اگر بتوانم در این وادیها درست سفر کنم، در بیرون کسی نمیداند که در من چه انقلابی رخ میدهد. از اینکه من چهطور فکر میکنم؟ زاویه دید من چه قدر تغییر کرده؟ وضعیت امید و ناامیدی من چهطوری است؟ چهقدر خودم را مسئول زندگی خود میدانم؟ رابطهام با خدا چگونه شده است؟ اینکه چهقدر حرف عقل خود را گوش میکنم و در چه حد راز زندگی را متوجه شدم.
از وادی هشتم به این طرف تغییراتی که در رفتار بیرونی من اتفاق میافتد میتواند نشان دهد که من چه چیزی دریافت کردهام؟ یعنی با حرکت راه نمایان میشود. این حرکت، حرکتی نیست که ما قبلاً انجام میدادیم؛ منظور حرکت در صراط مستقیم است. به خاطر این آقای مهندس فرمودند: اگر در وادی هشتم پیمان ببندید، وارد وادی نهم میشوید، چون من پر از تاریکی و ساختارهای منفی و اشتباه بودم، وقتی این اطلاعات و آگاهی را دریافت کردم، دیگر وجودم نمیخواهد در مسیر قبلی حرکت کنم و اگر دیگر نخواهم آدم قبل باشم، باید در راه جدید قدم بگذارم، شبیه آن آدمی که میخواهم؛ ولی این کار اصلاً کار آسانی نیست.
وادی نهم و روش DST دستور جلسه قبلی به کمک من میآید، میگوید فریده انقلابی برخورد نکن، بیا قدم به قدم آدم جدید شو، نمیشود نقطه تحمل یک انسان را از صفر به صد رساند. من عجول بودم. میخواستم تغییر نکرده تبدیل شوم. خیلی این کار را میکردم و چند تا از بزرگان میگفتند که تو غوره نشده میخواهی مویز شوی. من نمیفهمیدم چه میگویند؛ اگر از آموزگار یاد نگیری، روزگار یادت میدهد. هر چه قدر بیشتر میدویدم، انگار یک ترمز من را نگه میداشت؛ حتی به عقب پرتم میکرد. آنجا فهمیدم که باید یواش یواش همه چیز اتفاق بیفتد. این داستان اصلاً ته ندارد.
اگر بخواهم این را به گلریزان و لژیون سردار ربط دهم، من بسیار آدم خودبین و ترسو بودم. فکر میکردم اگر در حساب بانکی من پول نباشد، مثلاً اتفاقات بد برایم میافتد و این خواب شب را از من میگرفت. به خاطر تجربیات تلخی که در زندگی مشترک داشتم. به خاطر اعتیاد، بیپولیهای خیلی زیادی را تجربه کردم. خیلی روزگار سختی بود و همیشه میگفتم: این امتحان برای چیست؟ من چه چیزی را باید بفهمم؟ آن موقع عدالت خدا را زیر سؤال میبردم. از یک جایی به بعد دیدم تمام امنیت من این است که یک میلیون پول در حسابم باشد. در تمام این تلاطمها در کنگره هم بودم. اولین گلریزان را با ۲۰۰ هزار تومان شرکت کردم. این مبلغ برای من خیلی زیاد بود. انگار یک اتفاقی در درون من افتاد. وقتی واریزی داشتم، انرژی زیادی در وجود من آزاد شد.
به خواست خداوند خیلی زود ده برابر آن مبلغ به حسابم برگشت و من احساس امنیت کردم؛ احساس کردم این چه بازی قشنگی است. خدا خودش را مدیون من نمیکند. یک بازی معامله گرایانه برای من شروع شد. خدا با دل من بازی کرد. سال بعد ۱ تومان واریزی داشتم. هدف من این بود که ۱ تومان به ۲ تومان برسانم که ناخودآگاه گفتم من باید عضو لژیون سردار شوم. کل موجودی من ۵ میلیون تومان بود. دو تا بچه داشتم، یک خانه که پول پیش آن را پدرم داده بود، یک ماشین معمولی که گاهی پول بنزین آن را نداشتم، ۱/۵میلیون هم درآمد ماهانه من بود. تصمیم گرفتم این کار را بکنم. همیشه بابت اعتیاد پول و طلای من رفته بود، یکبار خواستم با خواست خود در جایی خوب این پول برود. رفتم و ۵ میلیون تومان را کارت کشیدم. حسی را که آن روز داشتم فراموش نمیکنم. بماند که جریان مالی بسیار عجیبی در زندگی من راه افتاد و مسیر درآمد مالی من تغییر کرد.
سال بعد خانه پیش خرید کردم. با خود نیت کردم هر سال مبلغ را بیشتر کنم. سال بعد ۷ میلیون تومان پرداخت کردم. با خودم عهد بستم که هر سال مبلغ را دو برابر کنم. سال بعد ۱۴ میلیون پرداخت کردم. سال بعد دنور شدم و سال بعد ۶۰ میلیون تومان پرداخت کردم. یکی دو جای دیگر هم سرداری شرکت کردم. سال بعد ۱۱۴ میلیون پرداخت کردم. به نیت اینکه یک قدم به پهلوانی نزدیک شوم، چون احساس میکردم زورم به این مبلغ نمیرسد؛ ولی گفتم خدایا کمکم کن، ماهی ۵۰۰ هزار تومان هم برای زمین پرداخت کنم که این ضریب ۵۰۰ تومان، من را با ۵۰۰ میلیون برساند.
خودم و زمین کنگره را در این مسئله شریک کردم. گفتم من زورم نمیرسد؛ ولی من با زمین کنگره شریک میشوم، شریک من زورش میرسد و سال بعد جسارت کردم. ۵۰۰ میلیون را نداشتم؛ فقط ۱۰۰ میلیون داشتم. گفتم فعلاً پیش پرداخت را میدهم بقیه را هم خودشان پرداخت میکنند. اجازه پهلوانی را که گرفتم، بعد از یکی دو روز گوشی موبایل من را دزدیدند. گفتم خدایا چرا این نیروها به من حمله کردند؟ در دلم ایمان داشتم به اینکه این حرکت قرار است خیر و برکت در زندگی من ایجاد کند که نیروهای منفی اینطوری حمله کردند تا من را بترسانند. حالا به لطف خداوند این اتفاق افتاد و هر طور بود تسویه کردم و مجدد جریان خوبی در زندگی من راه افتاد. نقطه تحمل من کمکم زیاد شد. من روز اول هیچ وقت به ۵۰۰ میلیون فکر نمیکردم.
یک جایی برگشتم خودم را نگاه کردم؛ آن خودی که اول راه ایستاده بود. گفتم چه فرقی با فریده الان داری؟ چون فقط دستاورد مهم نیست. شاید در ظاهر بگویم دنوری یا پهلوانی دستاورد است؛ ولی اتفاقی که در این مسیر افتاده آن چیزی است که قرار است با خود ببرم. دیدم فریده از خودبینی رد شده و به خیرخواهی رسیده است. خیلی جاها حاضر است پا روی خواستههای حتی معقول خود بگذارد برای اینکه گرهای از کار یکی دیگر باز کند. چه در کنگره چه در خارج از کنگره! روحش خیلی نسبت به گذشته لطیفتر شده است. حواسش خیلی به آدمها هست. بعد دوباره نگاه کردم دیدم فریدهای که این قدر ترسو بود الان به روزی رسانش ایمان دارد که اگر پول در حسابش هم نبود راحت میخوابد و میداند که پیش خداوند روزی دارد و روزیش از بهترین جا و به موقع میرسد.
بازی گلریزان برای من بازی ایمان شد. از اینکه به میزانی که من پرداخت کردم، انگار خدا بیشتر به زندگی من وارد کرد، خدا بیشتر در قلب من جریان پیدا کرد. من خدا را بیشتر دیدم. ما انسانها تا یک چیز را تا با چشم خودمان نبینیم باورش برایمان سخت است. من خدا را لمس کردم. در گلریزان خدا را با همه وجودم حس کردم و بارها گفتم روز گلریزان برای من حکم شب قدر مالی را دارد، یعنی احساس میکنم آن روز، روزی من در آن سال تأمین میشود و این اتفاق برای من افتاده است. من روز اول اصلاً به اینها فکر نمیکردم، نمیتوانستم تشخیص دهم. وقتی این اعداد و ارقام بعد از چند سال اتفاق افتاد گفتم اینها اتفاقی نیست.
خدا را شکر میکنم بابت این جریان مقدس که در مسیر من قرار داد، به چشم یک فرصت به آن نگاه میکنم. امیدوارم که فرصتها را ببینیم و از آنها استفاده کنیم. دستور جلسات را زندگی کنیم. اجازه دهیم نقطه تحملهایمان بالاتر برود. نقطه تحمل برای نه گفتن پیدا کنیم. بیاید جسارت داشته باشید و به قلبتان مراجعه کنید و یک قدم بیشتر از توانتان پرداخت کنید. ما در کنگره یک ضریب 0/8 داریم، بیایید با این ضریب حرکت کنیم. ببینیم پشت آن جسارت خداوند ایستاده یا نه؟ باید آگاهانه در دل ترس رفت. استاد امین میگوید: باید وارد دل ترس شویم. امیدوارم که گلریزان خوبی داشته باشید.
.jpg)
.jpg)
.jpg)
.jpg)
تایپیست: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون دوم)
عکاس: همسفر راحیل رهجو راهنما همسفر راضیه (لژیون چهارم)
ارسال: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر معصومه (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی رضوی مشهد
- تعداد بازدید از این مطلب :
411