English Version
This Site Is Available In English

خیلی مهم است که آدم بتواند، جن درونش را شرمنده کند

خیلی مهم است که آدم بتواند، جن درونش را شرمنده کند

جلسه چهاردهم از دوره‌ سی و ششم کارگاه‌های آموزشی خصوصی کنگره‌60 نمایندگی خواجو ویژه مسافران با استادی اسیستانت دیده‌بان لژیون سردار، پهلوان مسافر بهروز، نگهبانی مسافر حمید و دبیری مسافر جواد با دستور جلسه: "وادی نهم، وقتی نیرویی از کم شروع بشود و از درجه‌ای به درجه بالاتر برسد نقطه‌ی تحمل شروع می‌شود" در روز یکشنبه مورخ 11  آبان ماه 1404 راس ساعت 17 آغاز به‌کار نمود.

خلاصه سخنان استاد محترم:
سلام دوستان بهروز هستم یک مسافر.

 

چه خبر؟...
من یکسری خبرها دارم!
کلاً یکی از اصلی‌ترین اهداف برگزاری کارگاه‌های آموزشی در کنگره‌60 اطلاع رسانی و اخبار می‌باشد.
من خبر دارم؛ خبر از خوشبختی دارم.
نگاه به این عناوین نکنید که می‌خوانند: (اسیستانت پهلوان بهروز) من هم روزی جای شما بودم، دلم برای زر ورق هروئین ضعف می‌رفت، جا سیگاری‌ام سینی مسی بود، ولی خبر داغ الان، "از اعتیاد تا عاشقی" است اما (کو گوش شنوا). فکر می‌کنید خبر فقط می‌گوید: ابر و باد و مه و خورشید و فلک، جن، انس، روح با کمک خودت و یاری همسفران در آن مکان لامکان، همه جمع شدن به من کمک کنند تا موادم را کنار بگذارم و با کنار گذاشتن مواد، خوشبخت می‌شوم؟...

خبر این است؛ که تمام این‌ها جمع شده‌اند یک صندلی به من بدهند و آن صندلی، صندلی خوشبختی است!
گوش شنوا ندارم؛ چون سفرم روبه اتمام است ولی هنوز بوی سیگار می‌دهم، نتوانستم پدر خوبی و سُفره خوشی داشته باشم، هنوز احساس خوبی از آمدن من در خانه به دیگران دست نمی‌دهد، قوت قلبی نشده‌ام برای عزیزانم و ...
مگر می‌شود که من صاحب صندلی خوشبختی شده‌ باشم ولی هنوز احساس خوشبختی نکنم؟ تا جایی که حتی پوست صورت و رفتارم هم، این را نشان نمی‌دهد.؟
هر کسی وارد کنگره می‌شود، دلش می‌خواهد رها شود، همه خواستارند، خواستگارند اما چه کسی بله را از جهان می‌گیرد؟ همه دلشان همسر خوب می‌خواهد، ثروت، انرژی، عشق و عزیزم می‌خواهد، دوست دارند و حق‌شان هم هست، ولی سهم من از این انرژی‌ها کجاست؟ چرا هنوز صبح که از خواب بیدار می‌شوم اوضاع نابه‌سامانی دارم؟ چرا در هفت آسمان یک ستاره هم ندارم؟
ولی خبر، خبر از صندلی ستاره‌دار شدن است آن هم ستاره محبت.
این موضوعی است که تکلیف یک نمایندگی، تکلیف یک لژیون، تکلیف تک‌تک نفس‌ها و افراد یک نمایندگی را مشخص می‌کند که بر مبنای چه‌چیزی می‌آیند و می‌روند؟ بر مبنای خوشبختی، احیای نفس و کنار گذاشتن مواد؟ اصلا فعالیت یک نمایندگی بر مبنای چیست؟

من فرزند اوپیوم و زاده‌ی پروتکل DST هستم، نقطه تحمل من نسبت به مصرف مواد بالاست یعنی مواد ببینم، اسم مواد را بشنوم یا در کنارم مواد بکشند حالم بد نمی‌شود. راهنماهای محترم شما هم فرزند پروتکل DST و OT هستند پس برای چی یک روز در میان حضور دارند؟ آیا عروسی ندارند؟ عزا ندارند؟ جمعه‌ها هم پارک می‌آیند تا به شما عاشقانه کمک ‌کنند، چه خبر است این‌قدر سفت و سخت می‌آیند که بعضی از رهجوها با عرق شرم می‌گویند ما اولش فکر می‌کردیم راهنماها حقوق می‌گیرند که آن‌قدر مرتب و منظم می‌آیند، برای چی؟
شاید نتوانم قشنگ توضیح دهم که چه خبری هست؟ ولی مطمئناً خبری هست و شما هم برای آن خبر آمده‌اید؛ با تفکر و محبت ساختارها آغاز می‌گردد و این موضوعی است که باید روی آن کنکاش کنید و با علاقه به آن، این‌جا بیاید و بروید؛ وگرنه هروئینی بوده و حالا نیست یا تریاکی بوده و حالا نیست که آن هم بعید می‌دانم.
قرار است آخر و عاقبت اعتیاد با عاشقی ختم به خیر شود، قرار است درمان اعتیاد با نشان محبت ختم به خیر شود و تمام این دستور جلسات، وادی‌ها و این مسیر سبز می‌خواهد من را به خوشبختی برساند در واقع بتوانم خودم را پس بگیرم. بعضی وقت‌ها بچه دارم ولی پدر نیستم که این خیلی تلخ و سنگین است.
باید فکر کنم آیا برای بچه‌ام پدری می‌کنم؟ آیا برای همسرم، همسری می‌کنم؟ آیا برای راهنمایم، رهجوی خوبی هستم؟ یا برای رهجو راهنمای خوب؟
بعضی وقت‌ها من تحمل محبت راهنما را ندارم، نقطه تحملم آن‌قدر پایین است که وقتی راهنما می‌خواهد سیگار را از من بگیرد من در دلم ناراحت می‌شوم.

این روزها، روزهای ارزشمندی است، این صندلی‌ها، صندلی‌های ارزشمندی است؛ یکی‌یکی، هفته به هفته، نفس به نفس، برای این موضوع این‌جا هستیم؛ موضوع کنار گذاشتن مواد نیست، موضوع احیا انسان است، فرقِ بین افرادی که برای تعریف سفر اول می‌آیند با افرادی که برای پیام سفر اول می‌آیند در پاداش و بند عشق است.
در نهایت ابر و باد و مه و خورشید حتی سنگ‌های خیابان حاضرند به من کمک کنند تا من خودم را پس بگیرم، حالا من خودم را به یک نخ سیگار یا یک دروغ می‌فروشم؛ این فرصت من است که از دست داده‌ام.
خبر؛ با اندکی، محبت می‌شود ... و سعی می‌کنم جزو آن اندکی باشم، مخصوصا در این هفته‌ی پیش‌رو که هفته گلریزان است.
در این هفته؛ خیلی مهم است که آدم بتواند، جن درونش را شرمنده کند، خیلی مهم است آدم بتواند کاری کند شیطان برایش اشک شوق بریزد، خیلی مهم است آدم بتواند کاری کند شیطان برایش تعظیم کند.
این‌گونه بگویم که سوء تفاهم به‌وجود نیاید؛ کنگره به پول نیاز ندارد، کنگره خیلی ثروتمند است، این من هستم که می‌خواهم خودم را پس بگیرم و باید سعی کنم در گلریزان بهترین خودم باشم.
خدای کنگره، خدای گردن کلفتی است، من اگر امروز این‌جا نبودم شخص دیگری جای من بود و بهتر از من صحبت می‌کرد، هفته پیش آقای مهندس به شش نفر اجازه پهلوانی ندادند، می‌دانید یعنی چه مقدار پول؟
حتما راجع به این موضوع اطلاعات کسب کنید، اشکال ندارد من هم زمانی شاید می‌شنیدم لژیون سردار، می‌گفتم آیا این‌ها می‌خواهند چه‌کاری کنند؟
خبر؛ خبر خوشبختی، خبر درمان اعتیاد و عاشقی است، خبر این است که من باید سُفره‌ام و پوست صورتم خشک شود و این فرصتی است که به من داده‌اند؛ حالا می‌توانم این زمان ده الی یازده ماه را با چَک و چانه سر کنم که اصلا دیگر چنین چیزی در کنگره نداریم و افت دارد؛ آقای مهندس دارد سرنوشت بشریت را تغییر می‌دهد ولی من نمی‌توانم سرنوشت خودم را تغییر بدهم.
چه خبره؟
نیاز من در دل دیگران است، آدم‌ها چنگ می‌اندازند نیازشان را در دل دیگران به دست بیاورند. در بین جمع و لژیون‌ها سعی می‌کنم بهترین خودم باشم و نیازم را از دل آن‌ها بیرون بکشم.
ان‌شاالله که در این هفته بهترین خودمان باشیم، اصلا کنگره پول نیاز ندارد ولی در بیرون پنجاه هزار تومان به یک فقیر بدهید، ببینید چقدر این احساس خوبی است؟
الان یک نفر پیدا شده که از کثرت فعل را به وحدت می‌رساند، علوم از یک نقطه شروع شد، پخش شد، حالا دارد جمع می‌شود و هر کسی در این فضل می‌گوید (اناشریک یا نحن‌شریک) و کسی هم که دوست ندارد؛ دیگر هیچی...
مرسی به صحبت‌های من گوش دادید.

انتخابات نگهبانی روزهای سه‌شنبه

  

تایپ: مسافر حامد لژیون نوزدهم، مسافر موعود و مسافر محمد لژیون نهم
عکس: راهنمای تازه‌واردین مسافر مرتضی
تنظیم و ارسال: مسافر حجت (نگهبان سایت)

نمایندگی خواجو

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .