در اوایل ورودم به کنگره، بر این باور بودم که در زندگی راهنمای من و تمام افرادی که راهنما هستند، مشکلی وجود ندارد و همه چیز روبهراه است؛ ولی وقتی در آزمون راهنمایی قبول شدم و برای تکمیل شرایط راهنمایی در کنگره تلاش میکردم، فهمیدم که آنها هم مشکلات دارند، ولی با دانایی که در کنگره به دست آوردهاند، مشکلات خود را حل میکنند و من زمانی این موضوع را عمیقا حس کردم که قرار بود روز شنبه ۱۹ مهر برای دریافت شال تازهواردین خدمت آقای مهندس بروم.
روز شنبه ۱۹ مهر
سوار ماشین شدم و در مسیر،به ساختمان سیمرغ فکر میکردم، با خودم میگفتم؛ الهام تو دیگر راستی راستی راهنما شدی و چند ساعت دیگر، آقای مهندس شال را به گردنت میاندازد. وقتی به مقصد رسیدم و وارد شدم، انبوهی از جمعیت را دیدم که هر کسی به کاری مشغول است، وارد قسمت همسفران شدم و همه با پوشش کاملا سفید بودند، این پوشش سفید انرژی خاصی به من داد و خیلی خیلی خوشحال شدم که من هم در کنار این عزیزان هستم. وقتی روی صندلی نشستم و با همسفران دیگری صحبت میکردم، هر کسی از نحوه آمدنش تعریف میکرد و من آنروز به خودم قول دادم که تمام سعی و تلاشم را بکنم تا خدمتم را با تمام توانم انجام دهم و کوتاهی نکنم.
ساعت یه ربع به هشت بود که آقای مهندس آمدند و جلسه شروع شد. چقدر خوشحال بودم، اصلا به هیچ چیزی به جز کنگره فکر نمیکردم و انگار که تمام دنیا همین ساختمان سیمرغ بود و الهامی که به سختی به اینجا رسیده بود، همه چیز از ذهنش پاک شد و حالا شیرینی این لحظه را حس میکرد(همیشه در سختیهای زندگی به درس فکر میکردم و با خودم میگفتم من لایق این زندگی نبودم و جای من دانشگاه بود؛ چرا من نتوانستم برای خودم کاری انجام بدهم)؛ ولی حالا به این مسئله فکر میکنم که خداوند خیلی خیلی من را دوست داشته که من وارد کنگره بشوم، گرههای درونی خودم را باز کنم و دست افرادی را بگیرم، که یک روزی دستم را گرفتند و به کنگره وصلم کردند.
زمان خواندن پیمان فرارسید و با تمام وجودم آن را میخواندم و در دلم آقای مهندس و راهنماهای خود همسفر فاطمه و همسفر نسرین و بقیه اعضاء را دعا میکردم، از خداوند خواستم به من قدرتی بدهد که به دیگران کمک کنم تا به کنگره وصل بشوند و به دلشان امید بدهم و این مسئولیت را موقعی حس کردم که آقای مهندس شال را به دور گردنم انداختند و انگار راستی راستی خدمتم شروع شد و چقدر خود را در آن لحظه دوست داشتم و به خودم به خاطر تلاشهایم، آفرین گفتم. حالا من همسفر از خودم راضی شدم، با خودم آشتی کردم و این اتفاق به خاطر آموزشهایی است که آقای مهندس و راهنماهای من، دادند و همینجا از همه آنها تشکر میکنم.
نویسنده: همسفر الهام راهنمای تازهواردین
عکاس: همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر فرنگیس (لژیون سوم)
ویرایش و ارسال: همسفر سمیرا رهجوی راهنما همسفر اشرف (لژیون هشتم) نگهبان سایت
همسفران شعبه ابنسینا
- تعداد بازدید از این مطلب :
140