چهاردهمین جلسه از دورهٔ شصت و نهم سری کارگاههای آموزشی - خصوصی خانمهای مسافر و همسفر نمایندگی ارغوان تهران، با استادی راهنما مسافر هاله، نگهبانی مسافر عاطفه و دبیری مسافر لیلا، با دستور جلسهٔ 《وادی هشتم و تأثیر آن روی من 》روز یکشنبه ۲۰ مهرماه ۱۴۰۴ رأس ساعت ۴۵: ۱۳ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان، هاله هستم مسافر
خیلی خوشحالم که یک روز دیگر فرصت دارم در خدمتتان باشم، امروز نیز به همراه لژیون شماره ۱۹ خدمتگزارتان هستیم. دستور جلسه این هفته، وادی هشتم است که میگوید؛ «با حرکت راه نمایان میشود.» و در ادامه جشن تولد یک سال رهایی خانم صنم را در کنار هم جشن میگیریم.در مورد دستور جلسه، دو موضوعی که در این وادی به نظرم خیلی برجسته است، بحث حرکت و مسیر است. مطلب بعدی بحث پیمانی است که در وادی هشتم داریم و اجرا میکنیم.
در مورد حرکت، در واقع این نیرو را در وادی اول هم داریم، یکی از مواردی که بعد از تفکر وجود دارد، نیروی تحرک است که به کمک ما میآید. در این وادی کلاً از حرکت در مسیر صحبت میشود. در کنگره ما با چه چیزهایی سروکار داریم؟ سفر، تغییر و مسیر.یعنی وقتی به این کلمهها نگاه میکنیم، در همه آنها یک حرکتی مستتر است. وقتی من در مورد سفر صحبت میکنم، در واقع از یک حرکت و نقطه شروعی که یک پایان، مسیر و نقشهای دارد، صحبت میکنم و وقتی من از مسیر سخن میگویم، در واقع یک جابهجایی را دارم شکل میدهم، و به همین خاطر صحبت از حرکت میشود.
حرکت چیست؟ حرکت در جهان خاکی، وقتی هر کسی وارد این جهان میشود، هر نفسی، در واقع نیاز به یک سریکارها در عالم فیزیک و عالم ماده دارد. در زمان باید یک سری تغییرات و دخل و تصرفات را در ماده به وجود آورد.ماده در واقع یک جسم سخت است، یک چیزی که منقبض است. من باید یک حرکتی در ماده ایجاد کنم، حالا این حرکت میتواند خودکار دستگرفتن و سی دی نوشتن باشد، میتواند رأس ساعت دارو خوردن باشد، میتواند بهموقع خوابیدن باشد.
در واقع خودم باید یک حرکتی در صور آشکار به وجود آورم که بتوانم یک مسیری را طی کنم، یک تغییری را رقم بزنم، و تغییر در طول زمان اتفاق میافتد. یعنی من میخواهم که چیزی را از یک جایی بهجای دیگر ببرم. یک تغییر در جسمم را به وجود آورم.تبدیل آنی و در صور پنهان اتفاق میافتد، یعنی من نمیتوانم خواستار تغییر باشم، نمیتوانم که بخواهم ضدارزش در وجودم نباشد، صفت اعتیاد از من گرفته شود، حال من خوش باشد، آرامش داشته باشم، یعنی دقیقاً تبدیلات و تحولاتی را میخواهم که در صور پنهانم اتفاق بیفتد ولی بگویم که حاضر به بلندشدن از روی این صندلی، و نشستن روی صندلی دیگر نیستم. باید حرکتی انجام دهم تا بتوانم آن تبدیل را برای خودم رقم بزنم. چرا؟ چون در جهان خاکی و فیزیکی هستم. من آمدهام تا این تغییرات را ایجاد کنم.
باز در این وادی بحث دیگری که داریم، پیمان است. من با خود قرار میگذارم، بهعنوان سفر اولی یا دومی، وارد کنگره میشوم، به خودم میگویم آری، من میخواهم این کار را انجام دهم، به درمان برسم با خود عهدی میبندم که آن را عمل کنم. این اتفاق در جهان فیزیکی باید رخ دهد.من با خود قرار میگذارم، این کار را انجام دهم یا فلان کار را انجام ندهم، دیگر سمت مواد نخواهم رفت، من دیگر لب به سیگار نمیزنم؛ یعنی این عمل فیزیکی را انجام نمیدهم، ولی یک جا آن پیمانی که میبندم را نقض میکنم.
این تعهد را به خودمان میدهیم تا صور پنهانمان در آرامش باشد و حالمان خوب باشد. سرم را که شب میگذارم روی بالش، با آرامش خیال بتوانم بخوابم. برای این روند به چه چیز نیاز دارم؟ این که بتوانم پای آن عهدی که بستم بمانم و گویم، خداوندا تو این مواد را از من بگیر، من قول میدهم در مسیرت باشم، قول میدهم خدمت کنم، سفر اول من بهدرستی تمام شود، قول میدهم سردار شوم. من میخواهم اینجا بمانم، خدمتگزار باشم؛ ولی در ادامه مسیر نقضش میکنم.
دقیقاً وادی هشتم بهخوبی این حرکت و پیمان را در خودش جا داده است، چرا؟ چو من در مسیر و صراط مستقیم میمانم، آرامش برای من در سفر رقم بخورد، یعنی هم شامل مسیر و حرکت است و هم پیمان من و این عهد بستن، صرفاً برای سفر دومیها نیست، برای منِ سفر اولی هم هست، حتی منِ راهنما با خودم قرار گذاشتم که میخواهم اینجا بمانم، تا کمک همدردانی مثل خودم باشم.
حالا یک جایی وسط راه این را نقض میکنم، یک جایی در میانه راه، خودم را کنار بکشم، بگویم دیگر نمیخواهم ادامه دهم، این همان نقض عهدی است که بسته بودم و در واقع از حرکت و از مسیر خارج میشوم، و زمانی که از مسیر خارج شوم، قطعاً تصویر و برداشتی که دارم چیز متفاوتی خواهد بود، و به آن سرمنزلی که میخواهم نمیرسم.
مطلب دیگر اینکه؛ نام دیگر نیروی منفی چیست؟ نیروی بازدارنده و کارش چیست؟ این نیرو جهت حرکت من را کاملاً عکس میکند یا مرا متوقف میکند. یعنی زمانی که دارم حرکت میکنم، نیروی بازدارنده میآید ترمزدستی را میکشد. دقیقاً از حرکتی که در وادی هشتم، میشنویم و یاد میگیریم مرا بیرون میاندازد یا اینکه زمانی که به سمت شمال حرکت میکردم، سریع جهت حرکت من را به سمت جنوب تغییر میدهد.باز بهخوبی ما میتوانیم ببینیم، کسی که در حرکت نباشد، یک جایی متوقف میشود و درگیر یک سری نیروهای منفی و جاذبهها میشود که در واقع شیطان آنها را برایش رقم زده است.

سخنان استاد در مورد تولد یک سال رهایی خانم صنم:
در مورد تولد خانم صنم، ابتدا به ایشان تبریک میگویم، بسیار برایشان خوشحالم که به این نقطه رسیده و سفر را بهخوبی طی کرده است. او به مسیری که میآمد، ایمان داشت و همیشه حاضر بود.البته ابتدای سفر، کمی که گذشت و حالش خوب شد، شروع کرد به مقصر پیداکردن، مقصرهایی که اطرافش بودند، مدام میگفت؛ تقصیر آنها بوده که سمت مواد رفته است، تقصیر آنها بوده که حالش خوب نشده، تقصیر آنها بوده که آرامش را پیدا نکرده، اما خیلی کوتاه روی این قضیه ماند و از یک جایی حتی دست از خود سرزنشی هم برداشت. یعنی غیر از اینکه دیگران را رها کرد، خودش را هم رها کرد، و فقط فکر حل مشکلات بو، یعنی به این فکر بود که مسیر را قدمبهقدم بیاید تا مشکلاتش حل شود و در جایی گیر نکرد که حالا خودش را بخواهد سرزنش کند و مدام مشکل یابی کند.
صنم از یک جایی که وارد سفر دوم شد، مانند بعضی از سفر دومیها، درگیر مشکلات و جاذبهها شد، جاذبههایی که برای همه وجود دارد مثل، جاذبه مالی، و یک سری مسائل سر راهش قرار گرفت که یک فاصلهای انداخت، مثل سرکار رفتن، و برای اینکه در کنگره حضور دائمی داشته باشد و به آن عهدهایی که با خودش بسته بود، در مورد خدمتکردن، متأسفانه نتوانست به آن قدرت و قوطی که باید، عمل کند؛ ولی اتفاق خوبی که افتاد، در این مشکلات، صبر و تسلیم را یاد گرفت.
صنم خیلی خوب یاد گرفت حضور دائمی داشته باشد با اینکه، بهخاطر یک سری مشکلات نمیتوانست، ولی بندها و پیوندهایش را با کنگره حفظ کرد و واقعاً میتوانم بگویم صبرکردن، و تسلیم بودن را، یک جایی که مشکلات پشتسرهم برایش پیش آمد و دائماً هم شدیدتر میشد، توانست یاد بگیرد، و میگفت باید ایمان خودم را حفظ کنم، و اگر نمیتوانم حضور دائمی داشته باشم، آن بند باریکی که با کنگره دارم، حفظ کنم. اگرچه مسافتش دور شد، اما کمرنگ هم حضور داشت، و بالاخره خودش را میرساند.
درهرحال باز این بند وصل است و انشاءالله تا ۳، ۴ ماه دیگر صاحب فرزند میشود و انشاءالله خودش و همسفرش، خانوادهای کنگرهای خواهند داشت. همسرش اولین آقایی بود که همسفر یک خانم مسافر شد.وقتی آقای مهندس اعلام کردند، آقایانی که همسفر مسافران خانم هستند، میتوانند بهعنوان همسفر در شعبات دیگر آقایان، بهعنوان همسفران خانمهای مسافر، شرکت کنند، ایشان اولین فردی بود که ورود کرد و همسفر یک خانم مسافر شد و سیدیهایش را زودتر از خانم صنم تحویل داد و آماده بود تا صنم رها شود و بیاید رهاییاش را از آقای مهندس بگیرد. خیلی برایشان خوشحالم.
صنم خانوادهٔ کنگرهای دارد، برادرش هم کنگرهای است. انشاءالله بتواند بعد از انجام وظایف مادری، در اینجا هم بماند و به پیمان خودش که خدمت به بقیه خانمهای مسافر است، عمل کند. خیلی خوشحالم و ممنونم که به صحبتهایم گوش کردید.
پیام تولد:
خانم صنم؛
با تمام قدرت و توان عقل آغاز به انجام نمودید. پس باعقل جلو بروید تا حق را جاری نمایید و احیای دوباره شوید. یک سال رهاییتان پر شگون
اعلام سفر:
راهنما: خانم هاله - آنتی ایکس مصرفی: اوپیوم، متادون، شیره، تریاک، گل، الکل - داروی درمان: OT روش درمان: DST مدت سفر: ۱۳ ماه و ۲۰ روز - مدت رهایی: ۱ سال و ۷ ماه - ورزش: دارت
سفر نیکوتین:
راهنما: خانم میترا - داروی درمان: آدامس نیکوتین - روش درمان: DST مدت سفر: ۱۱ ماه و ۳ روز - مدت رهایی: ۱ سال و ۷ ماه
صحبتهای خانم صنم:
سلام دوستان صنم هستم یک مسافر
من و برادر بزرگم، مصرف مواد را از ۱۳ سالگی شروع کردیم، تا ۲۷-۲۸ سال با هم مصرف کردیم و عمق تاریکیها را دیدیم، تا زمانی که من تازهعروس بودم و برادرم وارد کنگره شد. همسرم از مصرف موادم، اطلاعی نداشت و من حالم خیلی بد بود و صبح زود به بهانه خرید نان، میرفتم بیرون و مواد مصرف میکردم و برمیگشتم که شوهرم نفهمد؛ چون همسر و زندگیام را خیلی دوست داشتم.
برادرم تازه سفرش را شروع کرده بود و یک روز به خانه ما آمد و به من گفت؛ بهخاطر عشق به همسرت برو سفر کن و ما با هم شروع کردیم که با هم تمام کنیم و در روز تولدم، کنگره را به خودم هدیه دادم و سفرم را شروع کردم؛ ولی شربت خوردنم را جدی نگرفتم و حالم بد بود.
خانم هاله گفتند؛ اگر حالت بد است، کار اشتباهی داری میکنی. من فکر میکردم راهنمایم متوجه نمیشود که چهکار میکنم، و به این نتیجه رسیدم که باید درست سفر کنم. ایشان گفتند که؛ مصرف مواد و سفرت را به شوهرت بگو که این کار خیلی سخت بود؛ ولی انجامش دادم، و گفتم حالا که میدانی من معتاد بودهام، اگر میخواهی بروی من مشکلی ندارم و این راهم است.
خدا را شکر شوهرم خیلی به من لطف کرد و همسر خوبی بود و گفت که؛ من هم همسفر تو میشوم. در سفر اول چیز زیادی متوجه نمیشدم، ولی در سفر دوم که میگویند هم سهل است و هم سخت، من به حقیقت سختی را دیدم، ولی تنها چیزی که توانست من را نجات بدهد، صحبتهای خانم هاله بود.در این مسیر، اول لطف خداوند و مادرم در حق من بوده است و بعد خانم هاله، و خیلی جاها کمکم کردند و پشتم بودند، و همیشه برایم یک راهحل داشتند. از آقای مهندس، ایجنت محترم که اجازه دادند تولد بگیرم و آرزویم محقق شد، از مرزبانهای عزیزمان و هر کسی که اینجا خدمت میکند، تشکر میکنم.
من سختیهای خیلی زیادی را پشت سر گذاشتم؛ ولی فکر میکنم زیباترین هدیهای که خدا به من داد، مادر شدنم بود. خیلی آرزو داشتم مادر بشوم و امیدوارم این شرایط خوب برای تکتک شما باشد.
صحبتهای مسافر حسین برادر خانم صنم:
سلام دوستان حسین هستم مسافر
من هم به نوبه خودم این روز قشنگ را به صنم، راهنمای گرامیاش خانم هاله، آقای مهندس و تمام اعضای کنگره تبریک میگویم. همانطوری که صنم گفت؛ ما مصرف مواد را با هم شروع کردیم. همیشه بچههای دهه شصتی و دهه پنجاهیها میگفتند؛ دختر هر کاری میخواهد بکند، در خانه انجام بدهد، و من هم مجبور شدم هرچه خودم مصرف میکردم، برای صنم هم تهیه کنم که دختر از خانه بیرون نرود.
یک تفکرات غلطی داشتم، و به همین خاطر، مشروب خوردم و او هم خورد، سیگار کشیدم، او هم کشید، گل کشیدم او هم کشید، و هر کاری انجام دادم، او هم انجام داد، و همیشه هم من پیشمرگ میشدم. اول من مصرف میکردم که ببیند حالم چطور است و بعد او مصرف میکرد حتی کنگره هم آمدیم، اول من آمدم. گفت تو اول برو ببین اگر خوب بود، من هم میآیم، و خدا را شکر صدهزار مرتبه شکر که به رهایی که میخواست رسید.
موقعی که من داشتم سفر میکردم، هیچکس باورش نمیشد که بتوانم خوب شوم، چون آدم شری بودم، و وقتی صنم دید که حسین دارد تغییر میکند و این برایش اثبات شد، چون به هرکسی میگفتی کنگره ۶۰، میگفت؛ برویم مواد را کنار بگذاریم یک مواد دیگری مصرف کنیم؟ چرا؟ چون اپیوم مصرف میکنیم.
صنم هم همین را میگفت که؛ همین موادی که داریم میخوریم را بگذار بخوریم، حالا بیایم اپیوم بخوریم؟ گفتم اینجا فرق دارد، تا بهمرورزمان من حدود ۶-۷ ماه سفر بودم که تغییرات درون من را دید، زندگیام را دید، و خدا را شکر وقتی صبح آمد کنگره، بعد از ظهرش زنگ زد و گریه کرد و گفت واقعاً آنجایی که میخواهم را پیدا کردم. گفتم؛ خدا را شکر و انشاءالله صبر کن تا به آن چیزی که میخواهی برسی، و همینطور هدیهای که گفت؛ من هم در یک سال رهاییام گرفتم و همسرم شش ماهش بود، و الان هم صنم در یک سال رهاییاش شش ماهش است و هدیهای که خدا باید به ما میداد، را داد.
من هیچوقت فکر نمیکردم زن بگیرم، صنم هم فکر نمیکرد هیچوقت ازدواج کند و میگفت تا آخر عمر کنار هم مواد مصرف میکنیم و لذت میبریم؛ ولی الان لذت واقعی این است که در کنار شما و مهندس هستیم.
آن موقع که مصرف میکردیم روی هوا بودیم الان هزار برابر روی هوا هستیم، الان نشئگی واقعی و زندگی واقعی را میفهمیم، الان همین که من میروم خانه، بچهام و زندگیام را میبینم، با تمام وجود لذت میبرم که از هر چیزی بهتر است، و باز هم تشکر میکنم از آقای مهندس که یک همچنین بستری را فراهم کرده تا ما بیاییم به حال خوب برسیم، ممنون که به صحبتهایم گوش کردید.
صحبتهای همسفر ابوالفضل همسر خانم صنم:
سلام ابوالفضل هستم یک همسفر،
اول از خدا برای آمدن و دیدن چنین روزی تشکر میکنم، و در ادامه از جناب مهندس و خانواده محترمشان که خود را وقف این مسیر کردند، خانم هاله که همیشه در زندگی ما نقش مهمی ایفا کردهاند، و بقیه دوستانی که کمک کردند تا این اینکه صنم به حال خوش برسد، تشکر میکنم.سفر اول را من کاری ندارم چون درکش نمیکنم؛ ولی سفر دوم خیلی برای من جالب بود، سفر دوم که گفته میشود، هم سخت است و هم سهل، یعنی من و صنم دقیقاً با گوشت و پوستواستخوان و با هر چیز که شما فکرش را بکنید، درک کردیم، هم سختیاش را و هم سهل بودنش را.
در سفر دوم؛ سختیها پشتسرهم میآید؛ ولی اگر راهحل را بلد باشید و راهش را بدانید، میتوانید از آن رد شوید و صبری که دارید، کمک میکند. من شب عید بهخاطر یک داستان مالی مشکلی برایم پیش آمد که آنجا دیگر گفتم؛ همهچیزتمام شده است. ولی دیدم باید تحمل کنم و دیگر کاری نمیشود کرد، این دیگر تیر آخر است، اگر این مرحله را رد کنم، عبور میکنم و واقعاً هم همینطور شد. البته همه سختیاش برای صنم بود و واقعاً تحمل کرد. ما کاری را با هم شروع کردیم که جنگ شد، گفتم؛ ای بابا تیر آخر که تمام شد، دیگر این تیر از کجا آمد؟ و باز بیکار شدیم.
ما نمیدانستیم که درهای بعدی، بعدازاین داستانها باز میشود، و رفتم جایی مشغول به کار شدم. در همان محل خودمان کارگاههایی هستند که نیاز به طراح داشتند، بعدازظهرها میرفتم یک طراحی میکردم، بعد آن دیگر پیشنهادهای جالبی آمد که دیدم درها یکییکی به رویم باز میشود.اینها گفتم که بگویم؛ آنهایی که در سفر دوم هستند، منتظر باشند، منتظر تیرهایی باشند که سمتشان میآید، فقط صبر کنند، صبر کنند صبر کنند، تا این مرحله رد بشود و آن نوشتنها و آن سی دی گوشکردنها و آن کتابخواندنها واقعاً میشود چراغ راهشان.
صحبتهای همسفر لیلا خواهرخانم صنم:
سلام دوستان لیلا هستم همسفر
من نمیتوانم صحبت کنم و فقط خیلی از آقای مهندس ممنونم، دستشان را میبوسم که خواهر و برادرم را دوباره به من برگرداندند.
خواستهها:
خواسته اول: انشا الله سفر اولیها و تازهواردین خوب سفر کنند و به تولد یکسالگی برسند و لذتی که من میچشم را درک کنند.
خواسته دوم: در دلشان بیان کردند.
تایپ: مسافر فاطمه ک و مسافر هدی - لژیون نوزدهم نمایندگی ارغوان تهران
ویرایش: مسافر انیسه - لژیون یکم نمایندگی ارغوان تهران
عکس: مرزبان خبری مسافر معصومه
بازبینی و ارسال: همسفر فاطمه
- تعداد بازدید از این مطلب :
29