با حرکت راه نمایان میشود، همه چیز در حرکت شکل میگیرد؛ سپس ساختارها پدیدار میشوند و سفر در حلقههای آفرینش آغاز میشود. به گذشتهام که فکر میکنم، من و مسافرم با اعتیاد بزرگ شدیم و دست تقدیر ما را سر راه هم قرار داد، هر دو نفرمان در تاریکیهایی قرار داشتیم. پدر مسافرم با اعتیاد از دنیا رفت و مسافرم بعد از فوت پدرشان به اعتیاد روی آورد. منی که پدرم مصرفکننده بود، برایم فرقی نداشت؛ چون خودم هم در تاریکی مطلق بودم و با مصرف کردن مسافرم مخالفتی نداشتم و آن حال خوب و موقت بعد از مصرفشان من را هم خوشحال میکرد.
سن کمی داشتم و این باور غلط که زندگیام با وجود مصرفکننده؛ چندان هم بد نیست باعث شده بود در آن شرایط فکر کنم خوشبختترینم. صاحب دو فرزند شدم که بعد از هر دو زایمان دچار افسردگی شدید میشدم، تا جایی که میخواستم به زندگیام پایان دهم؛ ولی هر بار خداوند من را یاری میکرد. مصرف مسافرم ادامه داشت تا اینکه از اعتیاد خسته شد و دنبال راهی برای ترک میگشت؛ اما هر بار بینتیجه میماند و با تخریب بیشتر، دوباره شروع به مصرف میکرد. در مسیر رفت و آمدمان به خانه یک تابلو درمان اعتیاد توجه من را جلب میکرد که بهشت آیین نوشته بود، دربارهاش تحقیق کردم و متوجه شدم با همه مکانهایی که قبلاً رفته بود فرق دارد. به او پیشنهاد دادم و قبول کرد و سفرش را آغاز کرد. آخرهای سفرش بود که به بهانه کرونا گریز زد و دوباره با حال خرابتر و مصرف چند برابر شروع کرد.
من ناامید بودم که هیچ وقت نمیتواند ترک کند، درصورتیکه این واژه ترک غلط بود و من هنوز مفهومش را نمیدانستم و خیال میکردم؛ فقط یک معجزه میتواند باعث خوب شدنش شود. یک سال گذشت، دوباره اقدام به ترک کرد و چون سفرش را خراب کرده بود، کلینیک قبولش نمیکرد. با صحبت و خواهش فراوان دوباره سفرش را شروع کرد؛ اما این بار سفت و محکم. من هم با همان فکر و خیال غلط هنوز مردد به رفتن بودم تا اینکه جشن همسفر شد. مسافرم گفت، اگر شما نیایید من هم نمیتوانم بروم؛ باید همسفر داشته باشم. با خود گفتم با یک بار رفتن چیزی نمیشود. آن روز را که به یاد میآورم، وقتی وارد کلینیک شدم دو خانمی با شال زرد و لباسهای سفید از من استقبال کردند و با لبخند روی لبشان با عشق و محبت من را در آغوش گرفتند.
به خودم غبطه خوردم که چرا این همه وقت برای آمدنم مردد بودم و اگر از اول همراه مسافرم بودم، شاید سفرش خراب نمیشد. همانجا فهمیدم وقتی جناب مهندس میگویند: «همسفر بال پرواز مسافرش است، یعنی چه.» خداوند را سپاسگزارم که توانستم در این مسیر برای خودم بمانم، حال خوبم، بچههایم و مسافرم. راهگشایی باشم برای آمدن پدرم به کنگره و رسیدن به حال خوبش. هر موقع کنارش هستم با ذوق و شوق از کنگره حرف میزند و چقدر قشنگ سیدی مینویسد، با چه عشقی و من دیگر از خداوند چه بخواهم بهتر از اینکه انشاءاللّه کمتر از یک ماه دیگر گل رهایی را از دستان پرتوان آقای مهندس دریافت کند و لذت آن حال خوش را چند برابر بچشد.
بزرگترین درس در طول این چند سال این است که صورت مسئله اعتیاد برایم باز شد، متوجه شدم اعتیاد یک بیماری است و درمان دارد با روش DST و داروی OT نه قرص و نه ترکهای غلط دیگر و در آخر خداوند را هزاران مرتبه شکر به خاطر وجود آقای مهندس و خانواده محترمشان که این بستر را برای ما فراهم کردند تا بتوانیم به حال خوش برسیم و این حال خوش را به همدیگر انتقال دهیم.
نویسنده: همسفر مرضیه رهجو راهنما همسفر مریم (لژیون نهم)
رابط خبری: همسفر پریسا رهجو راهنما همسفر مریم (لژیون نهم)
عکاس: همسفر فاطمه رهجو راهنما همسفر زهرا (لژیون دوازدهم
ویرایش و ارسال: همسفر فاطمه رهجو راهنما همسفر زهرا (لژیون هجدهم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی میرداماد اصفهان
- تعداد بازدید از این مطلب :
174