English Version
This Site Is Available In English

نظم، پلی است میان تاریکیِ بی‌هدفی و روشناییِ آرامش

نظم، پلی است میان تاریکیِ بی‌هدفی و روشناییِ آرامش

به نام قدرت مطلق الله

با تمام وجود، قدردانی و سپاس خود را نثار بنیان‌گذار «کنگره 60»، آقای مهندس حسین دژاکام می‌نمایم؛ به‌راستی‌که ایشان بستری مقدس و الهی فراهم کردند تا منِ محمدرضا، از حال خراب و تاریکی مطلق، به حال خوش و روشنایی برسم. از آقای ارسلان، راهنمای گران‌قدرم، صمیمانه تشکر و قدردانی می‌کنم که با نوری از محبت و دانایی، چراغ راه من بودند و در مسیر رهایی یار و یاورم شدند و خدای مهربان را شاکرم که مسیر پرنور و مبارک «کنگره 60» را در برابر چشمانم قرار داد و دست مرا از ورطه‌ی سقوط به قله‌ی آرامش رساند.

«نظم و انضباط»
پیش از ورود به کنگره، زندگی‌ام رنگی از نظم نداشت. بی‌برنامه، بی‌هدف و بی‌توجه به زمان، روزها را در تاریکی می‌گذراندم؛ اما از لحظه‌ای که پا به حریم کنگره 60 نهادم، قطره‌قطره، ذره‌ذره، زندگی‌ام نظم گرفت؛ خواب‌وبیداری‌ام، رفت‌وآمدم، کارم و حتی گفتار و رفتارم در چارچوبی زیبا و منظم قرار گرفت. نمی‌توانستم به خودم نظم بدهم؛ زیرا مواد بر جسم و روانم سایه افکنده بود. شب‌ها تا سحر بیدار می‌ماندم و روزها تا نیمه‌روز در خواب فرومی‌رفتم. همه‌چیز در وجودم آشفته بود.

در کنگره، نخستین چیزی که به من آموختند «نظم» بود. گفتند: اینجا همه‌چیز بر مدار زمان می‌چرخد. من آن روز هنوز مفهوم «رأس ساعت» را نمی‌دانستم؛ اما دیدم جلسات دقیقاً رأس ساعت آغاز می‌شود، نه یک دقیقه زودتر و نه دیرتر. وقتی سفرم را آغاز کردم، راهنمایم پرسید: «صبح چه ساعتی بیدار میشی؟» با شرمندگی گفتم: «ده یا یازده.» فرمودند: «دارو را باید ساعت شش صبح مصرف کنی.»

برای من که سال‌ها دیر بیدار می‌شدم، این‌یک پیمان بزرگ بود؛ اما چون می‌خواستم از تاریکی بیرون بیایم، با تمام توان پای در مسیر گذاشتم. ماه‌های نخست دشوار بود، اما اندک‌اندک، برنامه‌ام منظم شد و شیرینی انضباط را چشیدم. پیش از کنگره، هیچ برنامه‌ریزی در زندگی‌ام نبود. هر کاری را بی‌هدف و بی‌توجه انجام می‌دادم؛ اما با ورود به کنگره، یاد گرفتم که برای هر کاری زمان و جایگاه مشخصی وجود دارد. حتی لباس پوشیدن برایم معنا یافت؛ لباس مخصوص کنگره، لباس کار، لباس تفریح. همه‌چیز در مسیر نظم قرار گرفت.

«احترام»
احترام از حرمت آغاز می‌شود. ازآنجاکه انسان حرمت خود را نگاه می‌دارد، دیگران نیز حرمت او را پاس می‌دارند. برخورد من، آینه‌ای از شخصیت من است و رفتار دیگران بازتاب همان آینه. در کنگره آموختم که دانستن، کافی نیست؛ آنچه ما را به رشد می‌رساند، «اجرای دانسته‌ها» ست. پیش از کنگره، بسیاری از مفاهیم را می‌دانستم اما در عمل از آن‌ها خبری نبود؛ اما کنگره آمد تا دانسته‌ها را به اجرا درآورد و علم را با عمل پیوند زند.

«فرمان‌برداری و آموزش»
پیش از کنگره، فرمان‌برداری برایم واژه‌ای بی‌معنا بود. «چشم گفتن» را بلد نبودم و پذیرش اشتباه برایم دشوار بود؛ اما در کنگره آموختم که فرمان‌برداری، کلید رهایی است. یاد گرفتم که باید به تجربه‌ی بزرگان و راهنمایان گوش سپرد؛ زیرا آنان راه‌رفته‌اند و از دل تاریکی، چراغی برای دیگران به‌دقت آورده‌اند. در بیرون از کنگره، قانون را جدی نمی‌گرفتم، اما در کنگره دانستم که نجات و موفقیت درگرو رعایت حرمت‌ها و قوانین است.

«خدمت و شکرگزاری»
از خدای خود سپاس‌گزارم که در کنگره توانستم هدفی روشن و مقدس بیابم و برای نخستین بار در زندگی، به انجام آن برسم. پیش‌تر، اهداف بسیاری داشتم اما به سبب بی‌نظمی و بی‌انضباطی، همه نیمه‌کاره می‌ماند؛ اما این بار، در پرتو آموزش‌های کنگره، توانستم هدفی را آغاز و به انجام رسانم. با ورود به پارک، روحی تازه در من دمیده شد. صبح‌ها پیش از طلوع آفتاب بیدار می‌شدم و با شوقی وصف‌ناپذیر به‌سوی ورزش می‌رفتم.

منی که روزی تا نیمه‌روز در خواب بودم، حالا در سپیده‌دم بیدار می‌شدم تا زندگی را در آغوش بگیرم. در مسیر خدمت، از راهنمای بزرگوارم نهایت سپاس را دارم که صبورانه یار و همراه من بود. آموختم که فرمان‌برداری، راه‌گشای موفقیت است و بی‌قانونی، آغاز سقوط. هر قانونی که در کنگره اجرا می‌شود، چراغی است برای نجات انسان از تاریکی. اکنون به خود می‌بالم که در حد توانم، می‌توانم به خودم و دیگران کمک کنم.

در کنگره آموختم که هر خدمتی که انجام می‌دهیم، پیش از هر چیز، برای خودمان است. به‌یاد دارم روزی که نامم را در سایت کنگره دیدم؛ نوشته بودند: «عکاس: محمدرضا، لژیون سوم». آن لحظه از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم. احساس کردم به بخشی از این خانواده‌ی عظیم و مقدس پیوسته‌ام. در پایان، از آقای مهندس حسین دژاکام و خانواده‌ی محترمشان، از آقا ارسلان راهنمای عزیزم و از آقای رضا حامد، مسئول خدمتیم با تمام وجود سپاس‌گزارم.

گاهی اشتباه می‌کردم، اما محبت و گذشت آن‌ها چراغی شد در مسیر رشد من. از خودم نیز تشکر می‌کنم که توانستم به جسم و جان خود یاری رسانم تا در مسیر راستین و صراط مستقیم گام بردارد. از خانواده‌ام سپاس‌گزارم که پس از سال‌ها جدایی، دوباره در آغوششان آرام گرفتم و محبت و انرژی‌شان را دریافت کردم. سال‌ها از آنان دور بودم، اما اکنون خدا را شکر می‌کنم که دوباره در کنارشان هستم.

در پایان، از همه‌ی خدمت‌گزاران صادق کنگره 60 تشکر می‌کنم که بی‌منت و با عشق خدمت می‌کنند تا انسان‌های گمشده‌ای چون من، از حال خراب به حال خوش برسند. از ایجنت پارک آقا ارسلان و مرزبانان پارک محتشم نیز سپاس‌گزارم که با تلاش بی‌وقفه، شور و نشاط پارک را زنده نگه می‌دارند تا سفر اولی‌ها و سفر دومی‌ها انرژی بگیرند و به مسیرشان ادامه دهند.
با احترام: مسافر محمدرضا

تایپ: مسافر مهدی لژیون پنجم
ارسال مطلب: مرزبان خبری مسافر رضا
گروه خدمتگزاران سایت نمایندگی پارک محتشم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .