English Version
This Site Is Available In English

از تاریکی‌ها تا آرامش مسیری که انتخاب کردیم

از تاریکی‌ها تا آرامش مسیری که انتخاب کردیم

نهمین جلسه از دوره پنجم جلسات لژیون سردار همسفران کنگره۶۰ نمایندگی دانیال اهواز به استادی همسفر زهره، نگهبانی پهلوان همسفر مهوش و دبیری دنور همسفر فاطمه روز دوشنبه ۱۷ شهریور ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۵:۴۵ با دستور جلسه « وادی هفتم و تاثیر آن روی من» آغاز به کار کرد.


خلاصه سخنان استاد:

از همسفر مهوش نگهبان جلسه و دبیر جلسه و همچنین از ایجنت شعبه، همسفر نوریه و مرزبانان تشکر می‌کنم، که به من اجازه خدمت دادند تا آموزش بگیرم. وادی هفتم می‌گوید: رمز و راز کشف حقیقت در دو چیز است؛ یکی یافتن راه و دیگری آنچه برداشت می‌کنیم. ما اگر در زندگی دچار مشکلات می‌شویم و مسائل مختلفی در مسیر ما هست که نمی‌توانیم آن را حل کنیم، به این دلیل است که ما راه درستی را انتخاب نکرده‌ایم. من اگر بخواهم از تجربهٔ خود بگویم، مسافر من ۲۶ سال سابقهٔ تخریب داشت. تقریباً بعد از دوسال که مصرف خودش را شروع کرده بود، ما تصمیم گرفتیم یکی‌یکی مسیرها را انتخاب کنیم تا اعتیادش را ترک کند؛ چون آن موقع نمی‌دانستیم که ترک نیست و حتماً باید درمان شود. ما مسیرهای زیادی را رفتیم، همهٔ مسیرها غلط بود؛ ولی نمی‌دانستیم مشکل کجاست، چون صورت‌مسئلهٔ اعتیاد را نمی‌دانستیم. مسافرم چند بار در کمپ بستری شد، چند بار از طریق طب سنتی اقدام کرد، چند بار در کلینیک بود؛ ولی از هیچ‌کدام جواب نگرفت. آخرین بار در یک NGO دیگری بود و تقریباً ۵ سال هم پاکی داشت؛ ولی هیچ‌وقت حال او خوب نبود. همیشه مشکل داشت، همیشه وسوسه داشت و با کوچک‌ترین حرکت هر آدمی را که می‌دید، می‌گفت: این الان از پای بساط بلند شده، مشخصه، چشمش این‌طوریه و صورتش فلان شده و…! خیلی همه را چک می‌کرد و روی همه زوم می‌کرد. کسی را که می‌دید قبلاً با او بوده، می‌گفت: امروز حال من خراب است؛ چون این شخص را دیدم و به یاد آن روزها افتادم. این شخص یار بازی من بوده و… خیلی حال بدی داشت تا اینکه با کنگره آشنا شدیم. با یک مقدار فراز و نشیب‌هایی که داشتیم، خدا را شکر بعد از یازده ماه و سه روز، طعم شیرین رهایی را چشیدیم و الان این یافتن راه و آنچه برداشت می‌کنیم، برداشت ما از کنگره، حال خوش مسافرم است؛ همان سلامتی‌ای که به او برگشت، آن اعتبار و سربلندی‌ای که دوباره به خانواده و به سرپرست خانه برگشت.

به نظر من این بهترین برداشتی بود که ما از کنگره داشتیم. جناب مهندس می‌گویند: اگر شخصی یک بذر را خوب بکارد، از آن یک بذر می‌تواند محصول زیادی برداشت کند. خدا را شکر من سال اول که وارد کنگره شدم، بعد از ۳-۴ ماه راهنما همسفر نوریه در مورد جشن گلریزان خیلی صحبت می‌کردند و من خیلی مشتاق بودم شرکت کنم و یک مقدار پولی هم جمع کرده بودم تا با دست پر در جشن گلریزان حاضر شوم. اما متأسفانه یک روز قبل از جشن گلریزان آب‌گرم‌کن خانهٔ ما از کار افتاد و مجبور شدیم آن را عوض کنیم و از نظر مالی دستمان خالی شد. فردای آن روز به کنگره آمدم که کارت بکشم. راهنما، همسفر زهره، از من پرسیدند: چقدر؟ گفتم: دویست هزار تومان! گفتند: ان‌شاءالله برای شما برکت باشد. با اینکه می‌دانستم دیگر ته کارتم است، با خودم فکر می‌کردم: کدام برکت؟! آخرین پولی بود که داشتیم و تازه هفتهٔ دیگر حقوق می‌گیریم! ولی خدا بزرگ است. برای خودم واقعاً تعجب‌آور بود که فردای همان روز حقوق به حسابمان واریز شد و من تعجب کرده بودم. صفرهای آن مبلغ را می‌شماردم و با خودم می‌گفتم: خدایا این پول چرا این‌قدر زیاده؟ بعد به مسافرم گفتم: مطمئنی اشتباه نشده است؟ گفت: نه، یک گردش خوبی توی حساب بود، یک هفته زودتر حقوق ما را واریز کردند. آن لحظه خیلی شرمنده شدم و خجالت کشیدم که در کنگره روی صندلی نشستم و پیش خودم به حرف راهنما، همسفر زهره، خندیدم! این تجربهٔ اولم بود؛ ولی تجربهٔ دوم من پارسال بود که باز هم همین‌طور دوست داشتم عضو لژیون سردار شوم و مسافرم دوست داشت اعلام دنوری کند. بعد من به او گفتم: با چه جرئتی می‌خواهی اعلام دنوری کنی؟ گفت: جور می‌شود و خدا را شکر که جور شد.

خدا را هزار مرتبه شکر برکت زیادی در خانهٔ ما بود. همیشه هم برکت نباید مالی باشد؛ همین دورهمی‌ها، همین که دخترم وقتی کنار دوستانش هست و پدرش را می‌بینند، با سربلندی می‌گوید که او پدر من است. قبل از کنگره دخترم اصلاً دوست نداشت در مدرسه پدرش دنبالش بیاید و به من می‌گفت: تو دنبالم بیا! برای ثبت‌نام مدرسه، کارهای پزشکی و… هر کاری داشت، از من می‌خواست که با او بروم و می‌گفت: نمی‌خواهم پدرم بیاید. به او می‌گفتم: این شخص پدر تو هست. می‌گفت: اشکال ندارد، نمی‌خواهم او دنبالم بیاید، بچه‌ها مسخره‌ام می‌کنند. من خیلی ناراحت می‌شدم؛ ولی هیچ‌وقت به مسافرم بروز نمی‌دادم، اما خودش این احساس را داشت و هیچ‌وقت در اجتماع قرار نمی‌گرفت. حتی با هم‌کلاسی‌های دخترش و حتی پسرم که خیلی کوچک‌تر بود را هم جایی با خودش نمی‌برد؛ چون خودش حس می‌کرد. ولی خدا را هزار مرتبه شکر که الان با سر و قامت بلند، هرجا که باشد با هم می‌روند و با هم می‌آیند و پدرشان را به بقیه معرفی می‌کنند و من خیلی خوشحال هستم. آقای مهندس در سی‌دی ایمان می‌گویند: خداوند همهٔ صفاتش را به بندگانش داده است؛ اگر در خداوند به اندازهٔ یک اقیانوس هست، برای بنده‌اش یک قطره است. ولی همین یک قطره اگر در لژیون سردار باشد، می‌شود قطره‌قطره جمع گردد، وانگهی دریا شود. و این دریای لژیون سردار تنها دریایی است که آدم نگرانی‌ای از غرق‌شدنش ندارد و تنها دریایی است که انسان را به ساحل آرامش می‌رساند. واقعاً انسان را به آسایش، آرامش و به حال خوش می‌رساند. می‌خواستم بگویم همیشه مادی نیست؛ بلکه معنوی هم هست. من الان موفقیت‌های بچه‌هایم را می‌بینم، مسافرم را می‌بینم که حالش خوب است، بیشتر در اجتماع قرار گرفته و آن اعتمادبه‌نفسش را دوباره به دست آورده است. من امسال نیت کردم که پسرم را عضو لژیون سردار کنم، البته اگر اجازه داشته باشم. پسر من همین که چشمش را به دنیا باز کرد، پدرش پای بساط بود و در تاریکی‌ها، حال خرابی‌ها، نداری‌ها، مشکلات خانوادگی و خیلی مسائل دیگر پا‌به‌پای ما بود و همه‌چیز را تجربه کرد؛ ولی عمرش به دنیا نبود که سلامتی پدرش را ببیند. خواستم امسال پسرم را عضو لژیون سردار کنم که او هم سهمی داشته باشد و اگر او ندید و حسرت‌به‌دل بود، حداقل بقیهٔ بچه‌ها حسرت‌به‌دل نمانند.


مرزبان کشیک: همسفر فروغ، مسافر سعید

عکاس: همسفر زهرا رهجو راهنما همسفر زینب (لژیون یکم)
تایپیست: همسفر صفا رهجو راهنما همسفر مریم (لژیون یازدهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر ملیکا نگهبان سایت

همسفران نمایندگی دانیال اهواز

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .