جلسه اول از دوره چهل و پنجم کارگاههای آموزشی کنگرۀ ۶۰ نمایندگی ارتش، با استادی مسافر محسن، نگهبانی مسافر مجتبی و دبیری مسافر بهرام، با دستور جلسه «از فرمانبرداری تا فرماندهی» در روز چهارشنبه ۱۲ شهریور ماه ۱۴۰۴ ساعت ١٧ آغاز به کار كرد.

خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان محسن هستم یک مسافر. از نگهبان محترم، دبیر ارجمند و راهنمای خوبم آقا فرشاد تشکر میکنم که فرصت خدمت در این جایگاه را به من دادند و خدا را شکر میکنم که این لحظه را تجربه میکنم.
دررابطهبا دستور جلسه این هفته باید بگویم که من مسیر عکس را آن را تجربه کردم؛ یعنی از فرماندهی تا فرمانبرداری! من در دوران جوانی و سالیان قبل از شروع مصرف مسئولیت همه چیز را برعهده داشتم و در خانواده همه مسائل را به انجام میرساندم. تسلط بر امور زندگی و اختیارات من به حدی بود که ازدواج کردم و حتی مسئولیتهای بیشتری را میپذیرفتم.
تا اینکه وارد تاریکیها شدم و با شروع مصرف، برای انجام همان مسئولیتها به مواد متوسل شدم. هرچه زمان پیش میرفت من از اختیارات خودم دور و دورتر میشدم و یکییکی توان انجام آنها را از دست میدادم. من شاهد بودم که ذرهذره اختیار کار از دست من خارج میشود و هرچه زمان میگذرد، فرماندهی من نسبت به خودم کم میشد و به چیرگی مواد بر من اضافه میشد.
وقتی میخواستم به مسافرت بروم از چند ساعت قبل باید خودم را میساختم و جمعوجور میکردم و در طول سفر هم این جریان ادامه داشت. احساس میکردم چیزی دارد بر من سوار میشود و انگار برای محسن یک شریک به وجود آمده بود که با گذشت زمان زور این شریک بیشتر هم میشد و ذرهذره از من میگرفت!
کار به جایی رسید که من در موقعیتهایی که باید حضور میداشتم نبودم و در موقعیتهایی که نباید میبودم حضور داشتم. زمانی میرسیدم که همه رفته بودند و همه چیز از دست من رفت. من اختیار جسم خودم را هم نداشتم؛ یعنی توان اینکه مثلاً ساعت ۶ بلند شوم و به فلان مهمانی بروم را نداشتم و واقعاً من تصمیم نمیگرفتم.
خدا را شکر میکنم که به کنگره آمدم البته قبل از این هم یکبار دیگر آمده بودم با این تفاوت که با فرمان خودم جلو میرفتم. اولین چیزی که راهنما به من گفت این بود که همیشه رأس ساعت ۵ اینجا باشم. من تا زمانی که مصرفکننده بودم توان این کار را هم نداشتم اما خدا را شکر میکنم که بیرون آمدم.
من با روزهای اول که اختیارات و مسئولیت بیشتری داشتم خیلی فاصله دارم ولی حداقل وقتی میخواهم به مسافرت بروم دم در میایستم و به بچهها میگویم زود باشید! از اینکه من زودتر حاضر میشوم خیلی خوشحال هستم چراکه حداقل در این مورد اختیار خودم را در دست دارم و انشاءالله که بقیه موارد هم یکییکی باز گردد.
خیلی ممنون که به صحبتهای من گوش کردید.
تایپ، ویرایش و ارسال: مسافر محمدرضا
نمایندگی ارتش
- تعداد بازدید از این مطلب :
47