English Version
This Site Is Available In English

اگر می‌خواهم همین آرامش را داشته باشم، باید مرتباً چرخه شاگردی خود را اجرا کنم

اگر می‌خواهم همین آرامش را داشته باشم، باید مرتباً چرخه شاگردی خود را اجرا کنم

بنام قدرت مطلق « الله »

دومین جلسه از شصت و هفتمین دوره سری کارگاه‌های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ ویژه مسافران آقا در نمایندگی پرستار با استادی: راهنمای محترم مسافر وحید، نگهبانی: مسافر ابراهیم دبیری: مسافر عبدالرضا با دستور جلسه «از فرمانبرداری تا فرماندهی» در روز چهارشنبه مورخ دوازدهم شهریور ماه ۱۴۰۴ رأس ساعت ۱۷ برگزار گردید.

 

خلاصه سخنان استاد:

سلام دوستان وحید هستم یک مسافر. 

 

بسیار بسیار خدا را شکر می‌کنم که اینجا حضور دارم در کنار شما دوستان و راهنمایان آینده. بسیار تشکر می‌کنم از آقای حمیدداری، راهنمای محترمم، به خاطر حضورشان در کنگره و اینکه به خاطر حضورشان من توانستم در کنگره رها شوم و خدمتگزار باشم، به واسطه آموزش‌هایی که ایشان به بنده دادند. انشاالله هرکجا که هستند موفق باشند.

 

در رابطه با دستور جلسه، امروز لایوی با حضور آقای مهندس بود که در رابطه با دستور جلسه هفته آینده صحبت کردند. هر چهارشنبه آقای مهندس اولین مشارکت را راجع به دستور جلسه خود انجام می‌دهند، در مورد وادی هفتم که همان کشف رمز و راز و کشف حقیقت در دو چیز است: یکی اینکه راه را پیدا کنیم و دوم آنچه که برداشت می‌کنیم، که در هفته آینده در مورد آن صحبت خواهیم کرد.

 

اما آقایی آمدند و مشارکت کردند که ایشان چندین سال درگیر اعتیاد بودند و وضع مالی بسیار بدی داشتند. راهنما به ایشان پیشنهاد داد که عضو لژیون سردار شوند. ایشان نیز عضو لژیون سردار شدند (و البته این را با خنده بیان می‌کردند). وقتی از کنگره به بیرون رفتند، بسیار خود را لعن و نفرین می‌کردند که "مرد حسابی، این چه کاری است که کردی؟ تو وضعیت درستی دارایی، آیا این کار را می‌کنی؟" بیان می‌کردند که از آن موقع، بسیار گشایش در زندگی‌شان به وجود آمد، اتفاقات بسیار خوبی برایشان افتاد از لحاظ مالی؛ نه اینکه صرفاً این کار را انجام داده باشند که از لحاظ مالی بهتر شوند، اما این اتفاقی که در کنگره می‌افتد، همان فرمانبرداری است که از راهنمای خود داشتند.

 

تجربه خودم را بیان می‌کنم: زندگی من از زمانی شروع شد که پایم را در کنگره گذاشتم و زندگی جدیدم تازه آغاز شد. یکسری باورها داشتم، یکسری رفیق داشتم. الان خانواده را نمی‌توانم خانواده گذشته بنامم، چون هنوز همان خانواده است، اما حس من تغییر کرد؛ انگار خانواده جدیدی را خداوند دوباره به من داده و همچنین نعمت‌های بسیار بهتر.

 

فرمانبرداری کردن بسیار سخت است. یعنی اینکه من با هر جایگاهی که در بیرون دارم – حتی فردی که خدا نکند کارتن‌خواب است و وضعیت خوبی ندارد – او بالاخره یک جایگاهی در بیرون از کنگره دارد، بالاخره روزی برای خودش کسی بوده (حالا بر اثر یک سری تصمیمات اشتباه الآن کارتن‌خواب شده)، او نیز بالاخره چیزی در درونش هست. وقتی حالش خوب می‌شود، برایش فرمانبرداری کردن سخت است. او نیز می‌گوید: "من بالاخره روزی برای خودم کسی بودم و ..."، می‌گوید: "تا اینجا درست است، ولی از این به بعدش را من خودم نیز یک سری چیزها را می‌دانم." آنجاست که هر روزِ همه ما یعنی هر کسی که در کنگره هست و در هر جایگاهی که است آن نبرد بین تاریکی و روشنایی برایش شروع می‌شود. حالا این راهنمایی که من انتخاب کردم تا اینجای راه مرا آورده و الآن سفرم منظم است و پیشرفت کرده‌ام، آیا این درست می‌گوید یا آن راهنمایی که یک آقای دیگر است؟ حالا شاید او نگاه بهتری داشته باشد یا نه، این خوب من را نمی‌شناسد، یا این از زندگی شخصی من خبر ندارد، یا از مشکلات و بدهی‌های من خبر ندارد و خلاصه از این حرفا. اما چه زمانی آن اتفاقات خوب برای من می‌افتد و به فرماندهی نزدیک می‌شوم و چه زمانی می‌توانم فرمانده شوم؟ نه اینکه مثلاً الآن یک خیابان یا یک شهر را به من بدهند و بگویند شما فرمانده این مکان باشید؛ نخیر، در واقع فرمانده خودم باشم. یعنی زمانی که می‌خواهم از خواب بلند شوم، دست خودم باشد. وقتی که می‌خواهم مواد مصرف نکنم، این کار را به راحتی انجام دهم و به درمان رسیده باشم. زمانی که بخواهم بخوابم، به راحتی و بدون مصرف هرگونه موادی راحت بخوابم. چه زمانی می‌شود؟ زمانی که با آن نبردها روبرو شوم و همیشه مطیع فرمانده خودم باشم. یعنی آن کسی که از روز اول با دل و حس انتخابش کردم، مطیعش باشم؛ چون واقعاً هیچ راه دیگری برای درمان اعتیاد وجود ندارد.

 

الان همه ما در کنگره هستیم و دانش کنگره را تقریباً هر کداممان می‌دانیم، اما در بیرون از کنگره می‌توانیم تحقیق و جستجو کنیم، اما در نهایت، کنگره است. این اولین قدمی است که من می‌خواهم برای رسیدن به درمان اعتیاد بردارم. قدم‌های بعدی، رسیدن به تعادل، رسیدن به انسان بودن و رسیدن به حال خوب است؛ همان چیزی که آقای مهندس همیشه در صحبت‌هایشان می‌گویند. می‌گویند: "هدف از کنگره این است که شما با خانواده‌تان به بیرون بروید، یک غذایی دور هم بخورید، غر به آنان نزنید و زندگی‌شان را تلخ نکنید. اگر به این درجه رسیدید، شما به آن هدف کنگره رسیده‌اید." این در گرو چیست؟ در گرو این است که من باید بسیاری از فرمان‌ها را اجرا کنم. در گرو این است که مانند همین دو روز که بسیاری از بچه‌ها زحمت کشیدند و همراه مرزبانی، کارهای تعمیراتی را انجام دادند. راهنما در لژیون می‌گوید: "از ۱۰ نفر، چند نفر می‌آیند؟ دو نفر، سه نفر، چهار نفر." و من از کارم می‌زنم

 یا می‌گویم: "نه، کارم بسیار مهم‌تر است." نمی‌شود قضاوت کرد، اما بالاخره در جایی که راهنما صلاح می‌داند، می‌گوید: "وحید، تو باید بری کمک کنی." می‌داند که این بعداً به درد من می‌خورد. هر قدر هم که کار من سخت باشد، هر قدر هم که بدهی داشته باشم، چیزی که دست مرا می‌گیرد، همان خدمتی است که در کنگره است و در نهایت به همان فرمانده من و همان راهنمای من ختم می‌شود. و این را باید بپذیرم که هر قدر هم که جلو بروم، هیچ‌وقت بچه به پدرش نمی‌رسد و هیچ‌وقت رهجو به راهنمایش نمی‌رسد. اگر من در هر جایگاهی که هستم و از حال خوبی برخوردارم، دلیلش همان فرمان‌هایی بوده که اجرا کرده‌ام. اگر می‌خواهم همین آرامش را داشته باشم، باید مرتباً همین چرخه شاگردی خود را اجرا کنم، همین فرمان‌هایی که راهنما به من می‌دهد یا بزرگترم به من می‌دهد را انجام دهم. در هر جایگاهی که هستم، چون اینجا محیط آموزش است، من اینجا یاد می‌گیرم و در زندگی شخصی‌ام اجرا می‌کنم. اینجا راهنمای من به من می‌گوید: "احترام بگذار، اگر کسی از تو جلوتر افتاد، به او احترام بگذار، به مرزبان‌ها احترام بگذار، به بزرگتر، به کسی که چند وقت زودتر از تو آمده است، احترام بگذار." این را یاد می‌گیرم، درس‌های دیگر را یاد می‌گیرم و در زندگی شخصی‌ام استفاده می‌کنم. این مانند یک کلید است تا در زندگی به مشکل برنخورم.

 

در نهایت، از خودم می‌گویم: اگر می‌خواهم زندگی بسیار خوبی داشته باشم، اگر می‌خواهم آرامشی که دارم حفظ شود و به آن آرامش که همان درمان اعتیاد و رسیدن به تعادل است برسم، باید از آن فرمان‌ها تبعیت کنم. هر قدر هم که سخت باشد، چون منوط به رد شدن از همین سختی‌هاست که من می‌توانم قدرتمند شوم و این را بپذیرم که همیشه برای من آموزش هست، همیشه تجربه برای من هست و همیشه مثلث دانایی برای من وجود دارد و باید خودم را روز به روز به‌روزتر کنم تا بتوانم دانایی‌ام را حفظ کنم.

 

ممنونم که به مشارکت بنده توجه کردید.

 

تایپ و عکاسی:مسافر کوشیار لژیون نهم 

بارگزاری: مسافر مهدی لژیون دهم 

وبلاگ نمایندگی پرستار

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .