English Version
This Site Is Available In English

ما به دنیا آمده‌ایم تا خدمت کنیم و آموزش بگیریم.

 ما به دنیا آمده‌ایم تا خدمت کنیم و آموزش بگیریم.

پنجمین جلسه از دوره چهارم لژیون سردار کنگره ۶۰، نمایندگی قائم‌شهر، با استادی دنور مسافر آرمین، نگهبانی مسافر احسان، دبیری مسافر بهمن و خزانه‌داری مسافر محمد، با دستور جلسه { از فرمان‌برداری تا فرماندهی }سه‌شنبه 13 شهریورماه ۱۴۰۴، ساعت 15:30 آغاز به کارکرد.
خلاصه سخنان استاد:


سلام دوستان آرمین هستم مسافر. از ایجنت، نگهبان، خزانه‌دار و دبیر لژیون سردار تشکر می‌کنم.
دستور جلسه، بسیار زیباست: از فرمان‌برداری تا فرماندهی است. من قبل از ورود به کنگره، با نقض فرمان‌های متعدد بودم. آقای مهندس می‌فرمایند که فرمان صادرشده است. فرمان چیست؟ فرمان می‌گوید دروغ نگو، غیبت نکن، دزدی نکن، رشوه نخور، کم‌فروشی نکن، هر کار ضد ارزشی را انجام نده و از خمر بیرونی استفاده نکن.
ولی من با هر بار نقض فرمان، یک پله در تاریکی فرومی‌رفتم؛ و اوج این نقض فرمان، مصرف مواد مخدر، مصرف الکل و مصرف سیگار بود. هر بار که یک عمل ضد ارزشی را انجام می‌دادم، یک نقض فرمان بود که یک پله پایین‌تر می‌رفتم؛ و هر بار پایین رفتن من در این تاریکی، ذره‌ای از آن فرماندهی من بر شهر وجودی‌ام را از من می‌گرفت.
این اتفاق آن‌قدر تکرار شد، آن‌قدر تکرار شد تا صفت معتاد روی من گذاشته شد. من دیگر نمی‌توانستم... یعنی واقعاً فرماندهی شهر وجودی خودم را هم ازدست‌داده بودم. خواب، خوردوخوراک، ببخشید عذرخواهی می‌کنم، اجابت مزاج، مسائل زناشویی، هیچ‌چیزی دیگر در دستان من نبود. مواد مخدر حکم می‌داد، مواد مخدر فرمان می‌داد و من چشم‌بسته باید اجرا می‌کردم.

چقدر شب‌ها که توبه می‌کردم، می‌گفتم از فردا دیگر نمی‌کشم. همه‌چیز مانده بود، قول و قرار مانده بود. ولی صبح که از خواب بیدار می‌شدم، فرمان با مواد مخدر بود. من هیچ فرماندهی نداشتم.
درست در آن اوج، در آن لحظه‌هایی که تاریکی همه‌جا را گرفته بود، یک‌ذره نور شروع به گسترش کرد. من با کنگره آشنا شدم، وارد کنگره شدم. بعد از سه جلسه، به‌عنوان تازه‌وارد، راهنما انتخاب کردم. راهنما به من گفت اگر می‌خواهی موفق باشی، باید فرمان‌بردار باشی. گفتم یعنی چه؟ گفت یعنی نقض فرمان نباید داشته باشی.
یعنی باید ساعت یک ربع به پنج ‌در شعبه حضورداشته باشی. باید لباس سفید بپوشی. باید به افرادی که شال به گردن دارند، به هر رنگ و هر نوعی، احترام بگذاری. باید به دیگر اعضا احترام بگذاری. باید دارو را سروقت بخوری؛ یعنی یک سری بایدها را برای من مشخص کرد. گفت طبق دفترچه کوچک باید رفتار کنی. همان اندازه که TDS برای تو نوشته، دارو را مصرف کن.
طبق تمام آن اصولی که راهنما گفت، سی.دی نوشتم، در جلسات حاضر شدم، غیبت نکردم و مسافرت نرفتم. همه آن فرمان‌هایی را که راهنما برای من صادر کرد، بادل و جان گوش کردم و انجام دادم. تا به فرماندهی شهر وجودی خودم رسیدم. دیگر خوردوخوراک، خواب و همه‌چیز سروقت شد و همه‌چیز درست‌شده بود. رها شدم.
بعداً راهنما به من گفت حالا قسمت دوم فرمان را باید اجرا کنیم. گفتم قسمت دوم چیست؟ گفت سفر دومی شدی، بازهم در جلسات حضور پیدا کن. فکر نکن تمام‌شده است تازه‌کار شروع‌شده است.
تازه یک فرماندهی را به دست گرفتی، داری به‌فرمان عقل نزدیک می‌شوی که به تو می‌گوید اگر الآن در سفر دوم هستی و احتیاجی به مواد نداری، باید بروی شعبه و حضور پیدا کنی.
ما به دنیا آمده‌ایم تا خدمت کنیم و آموزش بگیریم. گفت باید این اصل را رعایت کنی.
یک پیام در این تعهدی که پرداخت می‌کنیم هست، یک تقدیرنامه می‌آید، پیامش می‌گوید: فرق انسان بربادرفته و در زیرخاک شده، همچون گنجی به صاحبان اصلی آنها برگشت داده می‌شود. گفت این گنج درونی توست. چه‌کار باید کرد؟ باید پرداخت کنیم. بازپرداختش با خدمت اتفاق می‌افتد؛ و بهترین خدمت، خدمت در لژیون سردار است.
چرا؟ چون روز اولی که من آمدم، هیچ‌کس از من پولی نخواست. هیچ‌کس به من نگفت چه‌کاره ایی؟ چه‌کاره بودی؟ چقدر پول دادی؟ ویا سوادت چقدر است؟ وقتی آمدم، یک صندلی بود که بنشینم، یکی فضا را روشن کند، یک راهنمایی ازجان‌گذشته بود، یک سری مرزبان بودند، یک ایجنت بود که قبل از من، آنها سفرکرده بودند و الآن داشتند بازپرداخت می‌کردند.
راهنمای من به من گفت: تو در قبال آن انسان‌هایی که اینجا بودند و انسان‌هایی که بعدازاین می‌خواهند بیایند، مسئول هستی؛ و با قبول کردن این مسئولیت فرماندهی کامل می‌شود، باید در لژیون سردار شرکت کنی. گفتم لازمه‌اش چیست؟ گفت لازمه‌اش این است که اول نسبت به‌ سبد حمایت بی‌تفاوت نباش.
سبد را حمایت کردم با پنج تومان، ده تومان. یک روز راهنما گفت اگر می‌خواهی پول داخل سبد بگذاری، اگر در وسعتی، یا شصت تومان بینداز به نیت کنگره شصت، یا صد و ده تومان. حالا من بیشتر شکاف نمی‌دهم، راهنمای محترم هستند، اگر خواستند بعداً کسی سؤال پرسید، می‌توانند توضیح دهند که چرا به من گفت صد و ده تومان داخل سبد حمایتی بگذارم؛ اما ربطی به همان نام سردار دارد. آن صد و ده تومان... یک راهنما گفت آقا داستان چیست؟ گفت به سردار ربط دارد.

دوست داری عضو سردار بشوی؟ گفتم بله شما به من کمک کردی که از دام اعتیاد رها بشوم. گفت پس بیا، در نشست سردار شرکت کن و آن تعهدی که داری را پرداخت کن. دنبال هیچ بازگشتی هم نباش. گفتم آقا چشم.
درجایی که من توانستم فرمان‌برداری کنم، هم در جسمم به فرماندهی رسیدم، هم وقتی وارد سردار شدم، آن زیاده‌خواهی‌های مالی‌ام از بین رفت.
داستان خیلی جالبی از خشایارشاِ تعریف می‌کنند. می‌گویند به گردنه ایی می‌رسند، می‌خواهند رد بشوند. یونانی‌ها آن گردنه را محاصره کرده بودند و هیچ جوری نمی‌شد رد شد. یک چوپان یونانی می‌آید می‌گوید آقا من یک‌راه بلدم که از پشت می‌توانید این‌ها را دور بزنید و ازاینجا رد می‌شوید. می‌گوید خوب، اگر این کار را برای ما بکنی در عوضش از ما چه می‌خواهی؟ می‌گوید که من هم‌وزن خودم طلا می‌خواهم. آن راه را نشان می‌دهد و یونانی‌ها را دور میزند، رد می‌شوند؛ و می‌گوید خوب وزنش چقدر است؟ مثلاً هشتاد کیلو. هشتاد کیلو طلا به او بدهید. می‌گوید خوب حالا اسب می‌خرم. گفت اگر کل طلاها را بدهی، اسب به تو داده نمی‌شود، قیمت یک اسب دو برابر این طلاست. گفت من چه‌کار کنم؟ حداقل طلا بدهم، یک‌چند نفر نگهبان به من بدهید. گفت هیچ‌چیزی به تو داده نمی‌شود. می‌توانست طمع نکند و بگوید یک کیلو طلا می‌خواهم، یک کیلو طلا را که می‌توانست حمل کند، بگیرد ببرد؛ اما چشمش دنبال آن هشتاد کیلو طلا بود بدون هیچ‌چیز. هشتاد کیلو طلا دارد، او را کشتند و طلاها را بردند. آقای مهندس این مثال را میزند برای اینکه می‌گوید زیاده‌خواهی من یک موقعی مرا غرق می‌کند. من تشنه‌ام، فقط باید آن‌قدر آب بگیرم که سیراب بشوم. بیشترش حتی مال من نیست، مال آن مقداری است که می‌بخشم، نه آن مقداری که به دست می‌آورم.
آقا می‌خواهیم زمین بخریم برای شعبه قائم‌شهر. اگر در توانم باشد، می‌روم کارت می‌کشم، می‌گویم من مسئولم. مسئولم در قبال شعبه که آموزش گرفتم. این همان فرمان‌برداری است که فرماندهی را به من برگرداند. فرماندهی بر مال من، بر هر چیزی که خداوند در اختیار من قرار داده؛ و به من آموزش داده، آن چیزی که می‌بخشم صاحبش هستم، نه آن چیزی که دارم.

حالا آدم ده تا ویلا هم که داشته باشد، دریکی از آنها می‌تواند شب بخوابد. ده‌ها میلیارد در حسابش باشد، ده تا ماشین هم که داشته باشد، یکی از آنها را می‌تواند سوار شود و به شعبه بیاید، دو تا دیگر باید در خانه باشد.
خیلی ممنون که با سکوت خود به صحبت‌های من گوش کردید.
تنظیم و ارسال: مسافر حسین لژیون یکم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .