آغاز این مسیر برای من شبیه عبور از یخبندان ۶۰درجه زیر صفر بود؛ جایی که بخش زیادی از فرماندهی عقل و حسهایم را در اثر تخریبهای اعتیاد عزیزانم و تاریکیهای درونم که به صورت بی سیم و بدون استفاده از مواد مخدر تنها با انتخاب افکار و احساسات منفی، از دست داده بودم و حتی تصمیمهای سادهای مثل رفتن به کلاس یا مسواک زدن برایم دشوار شده بود. من در برخی موارد ساده میدانستم چه کاری باید انجام دهم، اما توان اجرایش را نداشتم و در برخی موارد هم دیگر قدرت تشخیص درست از غلط را نداشتم و صرفاً بر اساس لحظه تصمیم میگرفتم و عمل میکردم. با ورود به کنگره۶۰ و دریافت آموزشها، فهمیدم برای بازپسگیری فرماندهی درونیام، نیاز دارم از کسی که عقل سالم، حس سالم و ایمان راستینی دارد، فرمانبرداری کنم. فقط با مشورت و اطاعت از یک راهنمای آگاه، توانستم دوباره آن فرماندهی را درون خودم بیدار کنم و به تدریج قویترش بسازم. همانطور که استاد امین در سیدی «نقض فرمان» میگویند، قانون الهی این است که اگر میخواهی کسی را آزاد یا درمان کنی، اول باید خودت آزاد و درمان شوی. پس ابتدا باید روی فرمانبرداری کار کنم تا بتوانم فرماندهی درونیام را پس بگیرم و بعد بتوانم در جایگاه فرماندهی، درست و سازنده عمل کنم و به دیگران نیز خدمت کرده و در کنار آنها آموزش بگیرم.
در مسیر زندگی، محیطهایی مثل خانواده یا محل کار، اگر فرمانده مشخصی نداشته باشند، هر فرد به سمت خود حرکت میکند و خروجی این رفتار تاریک، کینه و خشم است. وقتی فرماندهی و مسئولیت تصمیمگیری مشخص نباشد، ساختار سالم به محیطی ضدارزشی تبدیل میشود. بنابراین، مشورت اهمیت دارد، اما در نهایت یک فرمانده باید مشخص باشد تا تصمیم نهایی گرفته شود و همه گوش به فرمان او باشند. رسیدن به فرماندهی و فرمان عقل چیزی جز اجرای فرامین خداوند نیست. وقتی فرمان خداوند را اجرا میکنم و در صراط مستقیم قرار میگیرم، دیگر ترسی ندارم، زیرا قدرت برتری در حال مراقبت و حفاظت از من است. درک این موضوع باعث میشود بفهمم خیر و شر واقعی را من تعیین نمیکنم، بلکه خداوند که آگاه به همه چیز است، مسیر تکامل و رشد مرا مدیریت میکند. این علم، توانایی تسلیم شدن در برابر مسیر الهی را به من میدهد، بدون آنکه دست از تلاش و حرکت بردارم.
وقتی وارد کنگره شدم، روزهای اولی که راهنمایم زحمت بسیاری کشید، بارها مقاومت نشان دادم و خود را دانای کل میدانستم و حتی در جزئیات ساده مانند آوردن شال سفید، کوتاهی میکردم و یا شال را همراه داشتم اما استفاده نمیکردم. با گذر زمان و نوشتن سیدیها و اجرای فرمانها، آرامآرام نرم شدم. هربار که فرمانی را اجرا کردم و نتیجه آن را دیدم، اعتمادم به راهنما بیشتر شد و توانستم ایمان بیاورم و فرمانها را بدون تردید اجرا کنم. این فرمانبرداری باعث شد نیروهای خفته درونم بیدار شوند، حسهای سالمم فعال شوند و توانمندیهای درونیام دوباره شکل گیرند بهطوری که وقتی راهنمایم فرمان شرکت در آزمون راهنمایی را برایم صادر کرد، بدون چون و چرا و لحظهای تأمل، پذیرای این فرمان شدم تا مسیر آموزش جدیدی را تجربه کنم. همانطور که استاد امین در سیدی «فرماندهی» بیان میکنند، برای تحویلگرفتن فرماندهی، باید کاهش مواد را در پلههای کوچک و آهسته انجام داد؛ زیرا بازپسگیری فرماندهی جسم و ذهن نیازمند صبر، نظم و دقت است. با هر گام کوچک، یاد گرفتم چگونه بر جسم و افکارم مسلط شوم و چگونه در مسیر نور حرکت کنم.
من اکنون فهمیدهام که دارای یک عقل هستم که پیامبر درونی من است و در اثر تاریکی، فرماندهیاش را از دست داده و برای بازگرداندن آن، نیاز به رَب و مربی و پیامبر در جهان بیرون دارم تا با نشان دادن مسیر نور و صراط مستقیم توسط او و تلاش و حرکت مستمر خود در این مسیر همراه با صبر و استقامت، دوباره آن فرمانده درونی بیدار کنم و هر روز برای قویتر شدن آن در عین لذت بردن از زندگی هوشیار باشم. در مسیر بازپسگیری فرماندهی، آموختم که فرمانبرداری تنها محدود به پذیرش دستورات نیست؛ بلکه تجربهای است که تواناییهای پنهان درون را فعال میکند. حتی زمانی که خسته و مضطرب بودم، با انجام خدمتهای کوچک در کنگره، مانند چیدن صندلیها، پیوندم با تاریکی کمتر و کمتر شد و نور درونم قویتر گردید. این همان نکتهای است که استاد امین در سیدی «فرمانبرداری تا فرماندهی» بیان میکنند: هر فرمانی که اجرا شود، مسیر بازپسگیری فرماندهی درونی را هموار میکند.
با آغاز سفر دوم دریافتم که فرمانبرداری و فرماندهی دو مسیر مکمل هستند. جایی که فرمانبردار هستم، با اطاعت، صبر میکنم، یاد میگیرم و نیروهای درونی خود را تقویت میکنم. جایی که فرمانده هستم، مسئولانه تصمیم میگیرم و حواس خود را جمع میکنم تا فرمانها به درستی اجرا شوند و در صورت اجرا نشدن فرمان، دوربینم روی خودم باشد تا متوجه شوم آیا فرستندههای حسی من دارای آلودگی و تاریکی است که فرمان و پیام به درستی به مخاطب القاء نشده و من باعث اجرا نشدن فرمان بودهام یا افراد فرمانبردار در مسیر تجربه و افزایش دانایی مؤثر خود هستند؟! اگر با خودم صادق باشم و آلودگی در حسهایم را تشخیص دهم در این مرحله با تزکیه و پالایش آن حس میتوانم به فرمانده قویتری تبدیل شوم. ترکیب این دو مسیر باعث میشود مسیر رشد و تکامل نفس و عقل، نه تنها برای خودم بلکه برای دیگران هم الهامبخش باشد.
همچنین، در رابطه با همسفر، دریافتم که بخش تاریک وجود من، مانند منیت و خودخواهی، نیاز داشت در کنار نفسی قرار بگیرد که ضعیف باشد تا تاریکی رشد کند و تغذیه شود. بنابراین هربار که مسافر پلهای را پشت سر میگذارد، من همسفر باید با تزکیه، پالایش، دریافت و اجرایی کردن آموزشها، تاریکیهای خود را کمتر کنم و بندم را با تاریکی قطع کنم. این کار به مرور زمان باعث میشود زبان مشترک و حس هماهنگ با مسافر شکل گیرد و زندگی سرشار از صلح و آرامش را در گذرگاههای آینده تجربه کنیم. در نهایت، مسیر فرمانبرداری تا فرماندهی، چیزی جز حرکت در صراط مستقیم، اجرای فرامین الهی و تمرین صبر و نظم در زندگی روزمره نیست. هر قدم کوچک در مسیر صحیح، گامی بزرگ به سمت روشنایی و بازپسگیری فرماندهی عقل و حسهای سالم است. این مسیر بازگشت به خود واقعی و بیداری نیروهای پنهان درون است و هر کسی که آن را طی کند، به صلح، آرامش و قدرت واقعی دست مییابد.
نویسنده: راهنما دنور همسفر زهرا (لژیون دوم)
رابط خبری لژیون سردار: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیوم دوم)
ویرایش و ارسال: همسفر نرگس نگهبان سایت
همسفران نمایندگی یوسُف تهران
- تعداد بازدید از این مطلب :
95