هیچکس در زندگی نمیتواند ادعا کند که همه چیز را میداند. بسیاری از مطالبی که ما تصور میکنیم که دانایی است در واقع جزو اطلاعات محسوب میشود. دانایی به انسان کمک میکند تا اطلاعات درست را از نادرست تشخیص دهد و از ورود اطلاعات غلط به عقل جلوگیری کند. دانایی مؤثر یعنی فرد بتواند از دانایی خود بهدرستی استفاده کند و در زندگی آنها را کاربردی کند؛ در واقع دانایی مؤثر به عمل و اجرا وابسته است. کنگره۶۰ معتقد است دانایی مؤثر زمانی حاصل میشود که هر سه ضلع مثلث دانایی به تعادل برسند و برابر قرار بگیرند. در این مقوله با یکی از همسفران فعال و خدمتگزار صادق کنگره مصاحبهای ترتیب دادهایم که در ادامه تقدیم میشود.
سلام و عرض ادب لطفاً بهرسم کنگره خودتان را معرفی کنید و به ما بگویید چگونه با کنگره آشنا شدید؟
سلام دوستان، مریم هستم همسفر. به پیشنهاد یکی از اعضای کنگره که دوست مسافرم بود، وارد کنگره شدیم. یازده ماه و شش روز به روش DST همراه با داروی OT با راهنمایی، مسافر پژمان و همسفر محبوبه سفر کردیم و به لطف خدای مهربان و دستان پرتوان آقای مهندس، نه ماه و سیزده روز است که آزاد و رها هستیم؛ در ادامه، مسافرم وارد لژیون ویلیام شد و با راهنمایی مسافر پژمان با روش DST همراه با نیکوتین خوراکی سفر کرد و اینک شش ماه و هفت روز است که از بند سیگار نیز؛ رها شدیم. ورزش خودم والیبال و شطرنج و ورزش مسافرم والیبال است.
در سیدی «بهکارگیری قدرت عقل» آقای مهندس فرمودند: «برای بهکارگرفتن قوه عقل، شرط اول، ایمان است». از دیدگاه شما ارتباط بین عقل و ایمان چیست؟
حس، اولین نیروی به کار انداختن عقل است. زمانی حس ما خوب کار میکند که ما بتوانیم شرایط خوبی برای دریافت داشته باشیم. این شرایط با تزکیه و پالایش برای ما فراهم میشود. تزکیه و پالایش زمانی اتفاق میافتد که ما به سمت ارزشها در حرکت باشیم. ایمان هم از نظر ما مسلمانان؛ یعنی اعتقاد به خدا. اگر به خدا اعتقاد داشته باشیم، فرامین و دستوراتی که برای ما صادر شده است را اجرا میکنیم. یکی از دستورات و فرامین خداوند؛ همان انجام ارزشها و دوری از ضد ارزشها است. زمانی که از ضد ارزشها دوری کنیم شرایط مناسبی برای حسهای خود فراهم میکنیم و آن حسها دریافت درستی خواهند داشت؛ اما اگر ما به سمت ضد ارزشها برویم اطلاعاتی که حواس ما جمعآوری میکنند یا به عبارتی دریافتهای ما نادرست است و باعث میشود عقل ما نتواند درست تصمیم بگیرد و بهاشتباه حکم صادر کند و آن حکم باعث عمل اشتباه ما میشود. در اینجا رابطه بین ایمان و عقل مشخص شد؛ مثلاً در درمان اعتیاد؛ ایمان به خداوند و آگاهی از این که روش DST میتواند به من و مسافرم کمک کند تا به درمان و آرامش برسیم؛ باعث میشود حسهایی که در کنگره دریافت میکنیم به ما کمک کنند تا به درمان و تعادل برسیم و آن زمان عقل من حکم درست صادر میکند و به من فرمان میدهد که تو باید در کنگره، در همه موارد فرمانبردار خوبی باشی تا به نتیجه برسی؛ اما اگر به این مسائل اعتقاد نداشته باشم، نفس جلوی عقل را میگیرد و نمیگذارد من فرمانبردار خوبی باشم و نمیتوانم به فرمانده خوبی تبدیل شوم.
چرا شرط لازم برای رسیدن به فرماندهی، فرمانبرداری است؟
زمانی انسان به مرحله فرماندهی میرسد که به نیروهای درونی و نیروهای بیرونی پیرامون خود احاطه داشته باشد و کاری که از آن نیروها میخواهد، انجام دهند. آن زمان شخص به مرحله فرماندهی میرسد. زمانی فرد به این توانایی میرسد که به دانایی مؤثر رسیده باشد؛ یعنی بتواند آن کاری که از نیروهای خود میخواهد تا برای او انجام دهند، خودش هم بتواند آن را به مرحله اجرا در بیاورد که همان فرمانبرداری میشود. استاد امین در سیدی «از فرمانبرداری تا فرماندهی» بسیار زیبا در مورد بدن انسان فرمودند: «زمانی که شخصی تابع نفس اماره میشود و شروع به مصرف مواد میکند، حاکمیت شهر وجودی او از دست خودش خارج میشود»! فرد برای اینکه بتواند فرماندهی جسم خود را دوباره به دست بگیرد، باید فرمانبردار عقل خود باشد. عقل میگوید: باید مواد را آرامآرام قطع کند؛ باید یکپنجم مواد بیرونی کم شود تا یکپنجم مواد شبه افیونی در بدن، شروع به تولید کند. زمانی که شروع به فرمانبرداری کند، نیروهای خفته درون شخص بیدار میشود و مواد شبه افیونی در بدن او تولید میشود و میتواند دوباره به فرماندهی جسم خود برسد! یعنی باید چیزی بدهد تا چیزی به دست بیاورد و این مثال بسیار ساده و زیبا میتواند معنای واقعی از فرمانبرداری تا فرماندهی را برای ما مشخص کند.
تفاوت دانایی با دانایی مؤثر چیست و چگونه میتوانیم به دانایی مؤثر برسیم؟
دانایی مثلثی است که از سه ضلع آموزش، تجربه و تفکر تشکیل شده است. این مثلث میتواند مختلفالاضلاع باشد؛ یعنی در وجود انسان یکی از این ضلعها رشد بیشتری داشته باشد؛ برای مثال فردی در پی آموزش، به این دانایی میرسد که دروغ گفتن، کار خوبی نیست و نباید دروغ بگوید؛ اما آن فرد، در عمل، دروغ میگوید! در این حالت او فقط به مرحله تشخیص رسیده که بداند دروغ بد است. درون مثلث دانایی میتوانیم مثلثی را رسم کنیم که اضلاع آن با هم برابر باشند؛ یعنی یک مثلث متساویالاضلاع که سه ضلع آموزش، تجربه و تفکر با هم برابر باشند. در این حالت، ما از مرحله تشخیص وارد مرحله عملیکردن و کاربردیکردن دانش، آموزش، تجربه و تفکرهای خود هستیم؛ یعنی ما به مرحلهای رسیدیم که دیگر دروغ نمیگوییم. نیروهای بازدارنده همیشه میخواهند جلوی پیشرفت دانایی و دانایی مؤثر آنها را بگیرند؛ مخصوصاً دانایی مؤثر بیشتر مورد تهاجم نیروهای بازدارنده، ذرات ناخالصی و نفس اماره قرار میگیرد.
در کنگره با دو مثلث دانایی و جهالت آشنا شدیم و رابطه بین اضلاع این دو مثلث را آموختیم. ضمن توضیح مختصری در این مورد، راه غلبه بر جهالت را برای ما تشریح بفرمایید.
مثلث دانایی دارای سه ضلع آموزش، تجربه، تفکر است و در مقابل آن مثلث جهالت قرار دارد که شامل سه ضلع ترس، منیت و ناامیدی است. ترس حسی است ناشی از در آستانه ظهور قرارگرفتن یا ازدستدادن چیزی؛ ترس در مقابل تفکر قرار میگیرد و تفکر را میخورد. بعد به حس ناامیدی میرسیم، ناامیدی آن حس جاذبه و دافعه را در ما به وجود میآورد و تجلی فشار بار غم و اندوهی است که نمیتوانیم آن را بپذیریم! ناامیدی در مقابل تجربه قرار دارد. ضلع سوم، منیت است که در مقابل ضلع آموزش قرار گرفته است. هنگامی که انسان دچار منیت و خودبرتربینی میشود، آموزش او متوقف یا کند شده و موجب اختلال در یادگیری شخص میشود. برای مقابله با خشم باید در کنار آن قرار بگیریم نه در مقابل آن و در مقابل ترس باید به درون ترس برویم و با آن روبهرو شویم و برای ازبینبردن ناامیدی که سکون است؛ باید در جهت خلاف آن حرکت کنیم. تمام اینها زمانی اتفاق میافتد که ما دانایی خود را افزایش دهیم. اگر بخواهیم بر ساختار منفی غلبه کنیم باید از یک سری خواستهها بگذریم و به قول استاد امین، رهایشان کنیم تا به قدرت تشخیص برسیم. در نهایت مسئله دانایی است که مطرح میشود؛ ما باید به سمتی برویم که دانایی و دانایی مؤثر را افزایش دهیم و اجازه ندهیم ساختارهای منفی در وجود ما تشکیل شوند و انرژی ما را بگیرند. خواستههای معقول و نامعقول و حسهای ما مانند بذری است که برای رشدکردن احتیاج به بستر مناسب دارند؛ زمانی که بستر مناسب برای آنها فراهم شد، قدرت جاذبهای بین خواستهها و حسهای مشترک وجود دارد و همدیگر را جذب میکنند. خواستههای منفی بهصورت شبکهای همدیگر را جذب میکنند و همیشه در تلاشاند تا حفظ و بقای خود را گسترش دهند. برای منهدم کردن نیروهای منفی نباید انرژی در اختیار آنها بگذاریم.
چرا سواد، علم و دانش به مفهوم دانایی نیست؛ آیا شخص بیسواد نادان است؟
آقای مهندس از دو نوع دانایی؛ دانایی خاص و دانایی عام سخن گفتند. دانایی خاص، نوعی از دانایی است که شخص در یکرشته به دانشی دست یافته و تجربه کسب کرده است؛ اما دانایی عام عمومی است؛ یعنی علم زندگی که تمام انسانها در هر جایگاهی باید این علم را داشته باشند و بهگونهای زندگی کنند که بیشتر دوست و کمتر دشمن داشته باشند. این هنر کاری به سواد ندارد؛ خیلی از افراد هستند که به بالاترین مراتب علمی و فرهنگی دستیافتهاند؛ اما در زندگی موفق نیستند و در ارتباط با افراد خانواده و دیگران دچار مشکل هستند؛ اما انسانهای بیسوادی داریم که در ارتباط با خانواده موفق بوده و در اجتماع هم با دیگران در تعامل و تعادل هستند؛ به همین دلیل، آقای مهندس فرمودند: «میزان دانایی به سواد نیست به تمدن نیست؛ مانند انسان به لباس پوشیدن نیست، بایستی انسانی اندیشید»، و بسیار زیبا تفاوت بین دانایی و سواد را برای ما مشخص کردند.
تعریف شما از مفهوم دانایی، قبل و بعد از آموزشهای کنگره، چه تفاوتهایی داشته است؟
من همیشه میدیدم انسانهایی که فرهیخته هستند در دانشگاه جزو هیئتعلمی بودند و مقالات خیلی معتبری منتشر میکردند؛ اما برخورد آنها با دانشجویان بسیار بد بود و ارتباط خوبی با دانشجو برقرار نمیکردند و به خود میگفتم: این علم به درد ایشان نخورده است. همیشه برای من سؤال بود که چرا بعضی از اساتید با مدارج بالای علمی و اطلاعات عمومی نمیتوانند ارتباط خوبی با دانشجو برقرار کنند؟ برخی از آنان با سواد بالا نمیتوانند تصمیم درست بگیرند و یا درست قضاوت کنند. از سخنان آقای مهندس آموختم که دانایی چیز دیگری است. سواد بخش کوچکی از دانایی است؛ زمانی دانایی اتفاق میافتد که با دانایی عام، ما بتوانیم علم زندگیکردن را بیاموزیم. بتوانیم مشکلات خود را حل کنیم. در جایگاه خدمتی صادقانه خدمت کنیم. ما آموختیم که یادگرفتن و اطلاعات هم مربوط به دانایی میشود؛ اما باید دانایی خود را به دانایی مؤثر تبدیل کنیم. من قبل از حضورم در کنگره در مورد دانایی مؤثر چیزی نمیدانستم. در کنگره آموختم آن اطلاعات، علم و دانایی که ما داریم را باید عملی کنیم و این کار برای من بسیار لذتبخش و شیرین بود.
علت اینکه شما بعد از درمان مسافر خود، باز هم در کنگره هستید و خدمت میکنید چیست؟
یکی از علتهایی که در کنگره ماندم؛ همیشه آرزو داشتم مسافرم از لحاظ جسمی و روانی به درمان برسد. خدا را شکر این امر در کنگره60 محقق شد! همینطور که از زمان تأسیس کنگره تا کنون افراد بسیاری در احیای انسانها خدمت کردند تا انسانهای بسیاری به درمان برسند؛ من هم وظیفه خود میدانم تا در خدمتکردن و احیای دیگر افراد در کنار خدمتگزاران کنگره باشم و این حال خوب و آرامشی که در زندگی دارم را به دیگران هم هدیه بدهم. علت دیگر این بود که من آموزش گرفتن را دوست دارم. مخصوصاً آموزشهایی که مرا هدایت کند و به مرحله تکامل که هدف آفرینش من بوده است نزدیک شوم. علت دیگر اینکه من زندگی خود را به کنگره بدهکارم و هر کاری انجام دهم هیچوقت بدهی من با کنگره صفر نمیشود. پس با خدمتکردن، امیدوارم ما هم قطرهای از این اقیانوس پهناور باشیم تا شاید کمی از لطف و محبت آقای مهندس و خانواده ایشان را بتوانیم جبران کنیم. سپاسگزار آقای مهندس و خانواده محترم ایشان هستم. امیدوارم سلامتی گوارای وجودشان باشد.
کلام آخر...
امیدوارم روزی با کاملکردن آموزشهایی که در کنگره میگیریم، دانایی خود را به دانایی مؤثر تبدیل کنیم، فرمانبردار خوبی باشیم تا بتوانیم به فرمانده خوبی تبدیل شویم. در پایان از آقای مهندس و خانواده محترم ایشان سپاسگزارم و طول عمری باعزت برای ایشان و خانواده محترمشان خواستارم.
مصاحبهکننده و طراح سؤال: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر مینا (لژیون دوم)
عکاس: مرزبان خبری، همسفر طاهره
ارسال: راهنما همسفر افسون، نگهبان سایت
همسفران نمایندگی نائین
- تعداد بازدید از این مطلب :
67