وقتی با وادی ششم آشنا شدم متوجه شدم که این خواسته دیگران و ترس از قضاوت چهقدر میتواند جلوی رشد حقیقی انسان را بگیرد. فهمیدم که اولویت اول باید عقل خودم باشد. عقل من به من میگوید که احترام به خودم، از هر چیز دیگری مهمتر است. اینکه گاهی نه گفتن یا انجام ندادن کاری که دلم نمیخواهد عین عقلانیت است نه خودخواهی. این وادی به من یاد داد که چهطور از قید این وابستگی ناسالم به نگاه دیگران رها شوم. اینکه خودم را دوست داشته باشم و برای خودم ارزش قائل باشم. وقتی این احساس ارزشمندی درونی شکل گرفت دیگر نیازی نداشتم که برای جلب رضایت دیگران، خودم را قربانی کنم. توانستم با عقل خودم تصمیم بگیرم که چه چیزی برای خودم خوب است نه برای دیگران. هر چند هنوز در مسیر تعادل هستم؛ اما حس رهایی که از این درک عقلانی به دست آوردهام وصفناپذیر است. دیگر خودم را در آینه گم نمیکنم. دیگر خودم را فدای نگاه دیگران نمیکنم. عقل من، چراغ راه من است و این زیباترین سفری است که میتوانستم آغاز کنم.
وادی ششم حکمرانی عقل بر دل راهی به سوی روشنایی است. سالها در تاریکی جهل گمگشته بودم. انگار در مسیری پر پیچ و خم، بدون نقشه و قطبنما سرگردان بودم. ندای درون همان عقل خفته گاهی آرام نجوا میکرد؛ اما من گوش شنوا نداشتم. گویی دلم ناخدای بیتجربهای بود که کشتی وجودم را به امواج احساسات زودگذر و خواستههای نفسانی میسپرد. بدون تفکر، بدون سنجش، بدون درک پیامدهای کنشهایم به سوی پرتگاههایی گام برمیداشتم که تنها حاصل آن زخمی عمیق بر جان و جسمم بود.
قبل از کنگره واژه عقل برایم تنها یک کلمه بود بیمعنی و بیکاربرد. گمان میکردم احساسات همان نیروی محرکه زندگی هستند و هر چه دلم بخواهد؛ باید بیچون و چرا انجام شود. اینگونه بود که بارها و بارها در چرخه معیوب خودآزاری گرفتار میشدم. هر اشتباه لایهای دیگر از ناامیدی بر روحم مینشاند و هر شکست تکهای از اعتماد به نفسم را میدزدید. گویی با دستان خود دیواری از درد و رنج به دور خویش میکشیدم؛ اما ناگهان در اوج ناامیدی نوری تابید. نوری که از وادی ششم کتاب عشق، از کلام حکیمانه مهندس حسین دژاکام تابید. این پیوند مقدس کلید رهایی بود.
وادی ششم دریچهای نو به جهان هستی گشود. فهمیدم که قضاوت نادرست نفس همانند بذری است که در دل کاشته میشود و در نهایت خار پشیمانی بار میدهد. دریافتم که برای رسیدن به آرامش و تعادل باید میان عقل و عشق پیوندی ناگسستنی برقرار کرد. نه عقل سرد و بیاحساس بلکه عقل همراه با درک و شعور و نه دل بیمهار، بلکه دلی که با نور عقل روشن شده است. وادی ششم به من یاد داد که قدرت اصلی در هدایت این دو نیرو یعنی عقل و دل در کنار هم است. نه اینکه یکی بر دیگری غلبه کند؛ بلکه با همکاری هم مسیر درست را پیدا کنیم. این روزها حس خوبی دارم. حس اینکه دیگر خودم ارباب خودم هستم و این را مدیون درک این وادی هستم.
راستش را بخواهید قبل از کنگره، زندگی من اصلاً قابل پیشبینی نبود. انگار در یک گرداب بودم و هر روزم شبیه روز قبل، فقط با دردهای جدیدتر بود. همیشه فکر میکردم که حس و حال لحظهای همان چیزی است که باید به آن گوش داد. اگر دلم میخواست کاری را بکنم آن را انجام میدادم، بدون اینکه حتی یک لحظه به این فکر کنم که آیا این کار درست است؟ عاقبت آن چیست؟ کلمه عقل بیشتر شبیه یک مفهوم انتزاعی بود که ربطی به دنیای واقعی من نداشت. احساسات من مثل موجهای سهمگین هر لحظه مرا به سمتی میبردند و من هم تسلیم بودم. همین بیتوجهی به عقل و تفکر بود که باعث شد بارها و بارها خودم را در موقعیتهای بد قرار دهم، به خودم آسیب بزنم و بعد هم بگویم تقصیر من نبود، احساسم این بود.
اینکه میگویم به خودم آسیب میزدم فقط حرف نیست، واقعاً ضربه میزدم. به خودم به جسمم، به روحم. انگار که یک دشمن درونم بود و من ناخواسته سرباز آن دشمن بودم. هر بار که اشتباهی میکردم حس بدی درونم شکل میگرفت؛ ولی باز هم به جای اینکه بنشینم و فکر کنم چرا این اتفاق افتاد، فقط دنبال یک راه فرار بودم یا خودم را سرزنش میکردم، اما هیچ وقت سراغ ریشه مشکل، یعنی همان عدم تفکر و تصمیمگیری عقلانی نمیرفتم. وقتی وارد کنگره شدم و با وادی ششم روبهرو شدم تازه فهمیدم این عقل که همیشه از آن غافل بودم چه گنجِ بزرگی است. این وادی به من نشان داد که عقل، همان چراغ راهنماست. همان نیرویی است که میتواند جلوی خیلی از آسیبهای خودش را بگیرد. اینکه فرق است بین خواستن دل و دانستن عقل.
رابط خبری: همسفر زهره مرزبان خبری پارک شهید باهنر کرمان
نویسنده: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر نجمه (لژیون سوم) رشته ورزشی والیبال
ارسال: همسفر فاطمه نگهبان سایت
گروه ورزش همسفران کنگره۶۰
- تعداد بازدید از این مطلب :
60