English Version
This Site Is Available In English

رهایی از نیکوتین یعنی حس آزادی

رهایی از نیکوتین یعنی حس آزادی

گاهی زندگی مانند یک تونل تاریک می‌ماند که هر قدمی که برمی‌داری سایه‌ها و ترس‌ها بیشتر به تو نزدیک می‌شوند.آن روزها، انگار هیچ نوری نبود که بتواند راه را نشان دهد و احساس می‌کنی تنها ماندی در این تاریکی بزرگ؛ اما در این تاریکی هم
یک صدای آرام هست که می‌گوید: باید ادامه بدهی. طنینی درونت نجوا می‌کند که هنوز چیزی برای زندگی کردن وجود دارد، هرچند که پیدا کردنش سخت باشد. شروع می‌کنی به حرکت با گام‌های کوچک و لرزان، نه از روی اطمینان؛ بلکه از روی امیدی کمرنگ که ته دلت روشن است.

و درست وقتی که فکر می‌کنی دیگر راهی نیست یک روزنه نور، از دل تاریکی سرک می‌کشد. خیلی کوچک است شاید به چشم نیاید؛ ولی برای تو مثل یک نشانه است، یک علامت از این که هنوز تمام نشده است. آن نور، یک لحظه چشمت را می‌زند و طپش قلبت را تندتر، انگار که سال‌ها دنبالش بودی بدون این که بدانی اصلاً وجود دارد یا نه.

شروع می‌کنی به رفتن سمتش با همان گام‌های لرزان؛ ولی این بار با دل قوی‌تر. هرچه نزدیک‌تر می‌شوی سایه‌ها عقب‌نشینی می‌کنند. صداهای درونت که همیشه می‌گفتند: نمی‌توانی،آرام آرام ساکت می‌شوند. کنگره۶۰ برای من معجزه بود، معجزه‌ای که اوایل فکر می‌کردم یک خیال است؛ ولی واقعی بود. این نقطه‌ روشن آن معجزه و باور را درون من ساخت؛ که می‌توانم دوباره از نو شروع کنم، همه چیز را از نو بسازم، درونم را، جسمم را، باورهایم را. راهی پیش رویم باز شد، راهی که شاید باریک باشد؛ ولی دیگر می‌دانم چطور از آن عبورکنم.

روزهایی که سیگار می‌کشیدم هر پ‍ُک مثل زنجیری بود که آرام آرام دور تنم بسته می‌شد، بدنم را سنگین‌تر، نفس‌هایم را کوتاه‌تر می‌کرد؛ اما اکنون انگار بار بزرگی از دوشم برداشته شده و نفس می‌کشم بدون درد و تنگی و درونم پر از انرژی تازه است.

حالا که دیگر دودی در ریه‌هایم نیست، حس می‌کنم هر نفس مثل باران تازه‌ای‌ است که به زمین خشکیده می‌بارد. رهایی؛ یعنی دیگر نیازی به فرار از خودت نداری، یعنی این که می‌توانی با خودت روراست باشی، بدون نیاز به دود و توجیه‌ها. حس رهایی یعنی این که دیگر لازم نیست هر چند ساعت به دنبال یک نخ دود باشی، حس رهایی یعنی آزادی از وابستگی و از ترس.

رهایی برایم مثل تولدی دوباره بود، تولد دوباره‌ یک زندگی که در آن من کنترل خودم را دارم و این حس شیرین‌ترین حس دنیا است. گاهی که در هوای تازه قدم می‌زنم احساس می‌کنم وزن دنیا کم‌تر شده و قلبم سبک‌تر می‌زند؛ چون دیگر اسیر عادت‌های بد نیستم و این حس، این آزادی هدیه‌ای است که به خودم دادم هدیه‌ای که باید هرروز قدرش را بدانم. هرروز که می‌گذرد، می‌بینم بدنم چطور هرروز خودش را ترمیم می‌کند، چگونه پوست و چشم‌هایم روشن‌تر می‌شود و چطور قلبم آرام‌تر می‌زند.

من دیگر فقط زنده نیستم من زندگی می‌کنم با تمام وجود، با قدرت انتخاب، با امید به فردایی بهتر، این حس آرامشی است که از درون می‌آید و می‌گوید: تو توانستی، تو بر خودت پیروز شدی.

نویسنده: مسافر نیکوتین زهرا رهجوی راهنما همسفر سحر (نمایندگی پروین اعتصامی)
رابط خبری: راهنمای ویلیام‌وایت همسفر سحر (نمایندگی پروین اعتصامی)
ویراستاری و ارسال: راهنمای ویلیام‌وایت همسفر فاطمه نمایندگی (امامقلی خان)
گروه همسفران ویلیام وایت کنگره ۶۰

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .