سیستم مرزبانی بعد از تشکیل شدن لژیونها در کنگره به وجود آمد و کارش این است که حرمت و قوانین و اصول کنگره را بتواند در یک نمایندگی اجرا کند. تعدادشان به شش یا هفت نفر و بعضیاوقات به هشت نفر هم میرسید. درواقع این جایگاه محفوظ بود و رفتهرفته و با بزرگ شدن کنگره این احساس به وجود آمد که مجموعه راهنماها و مرزبانان یک نفر را بهعنوان بزرگ که تجربه داشته باشد نیاز دارند. البته نه بهعنوان اینکه در تمام امور دخالت کند. مثل یک کدخدا زمانی که راهنمایی خواستند، به مرزبانان راهنمایی بدهد و مشورت بگیرند مثل راهنما؛ بنابراین سیستم ایجنتی به وجود آمد. در ابتدا دیدهبانان ایجنت بودند و به مرور زمان افراد دیگری آمدند و ایجنت شدند و کنگره که بزرگ شد در قسمت همسفران و مسافران خانم مشابه این موضوع را داشتیم. یعنی دو نفر مرزبان همسفر و بعد یک سیستمی که کمک میکردند به دیدهبان همسفران که بعداً شد اسیستانت و اسیستانت ها کار مرزبانان گروه خانواده را نظارت میکردند و در ابتدا اینها با هم مشترک بودند با قسمت مسافران و رفتهرفته با تصمیم نگهبان کنگره قرار شد این گروهها به نحوی عمل کنند که جداگانه فعالیت کنند، یعنی قسمت مسافران خودشان کارشان را انجام دهند و قسمت همسفران هم خودشان کارشان را انجام دهند و این باعث میشد خیلی از مسائل به وجود نیاید و خیلی نیرومندتر شوند و دیگر به هم متکی نباشند.
شما اینجنت همسفران آقا هستید، برای گسترش و کیفیت آموزش همسفران آقا در سال 98 چه تدابیری را اندیشیدید؟
موضوعی که من خیلی به آن فکر کردم این است که یکی یا دو تا نمایندگی اضافه کنیم. با کمک راهنماهایی که قبول شدند شروع کنیم و یکی دیگر از امور این است که همسفران را تحت آموزش پیوسته ای قرار دهیم و از آن ها امتحان بگیریم تا ازنظر علمی سطحشان بالاتر و قویتر شوند. در قسمت ورزشی نیز فعالتر شوند و فعالیت کنیم. در قسمت کمک راهنمایی تازه واردین آن کسانی که واقعاً علاقهمند هستند، بتوانند وارد شوند و شروع کنند به خدمت کردن و ما آنها را هدایت کنیم به قسمت همسفران.
به نظر شما بهعنوان یکدیده بان چه عاملی باعث میشود همکاری ایجنت و مرزبانی در یک شعبه شکل بگیرد؟
چیزی که خیلی مهم است نوع نگاه ما می باشد؛ چون قوانین همهجا وجود دارد؛ هم در کنگره و هم در جاهای مختلف؛ مهم این است که من پیش خودم بگویم با چه ایدهای وارد مرزبانی میشوم یا زمانی که ایجنت میشوم با چه تفکری وارد میشوم، معمولاً هر کسی وارد مکان یا سیستمی میشود تا کار کند و مفید باشد. وقتیکه من مرزبان میشوم، کارم این است که قوانین را اجرا کنم و به انسانها کمک کنم تا در شرایطی امن بتوانند آموزش بگیرند و اگر تمرکزم براین باشد، خیلی از مسائل پیش نمیآید و اینکه آدمها سعی نکنند که خودشان را ثابت کنند؛ زیرا زمانی که شرایط بهگونهای میشود که آدمها سعی میکنند که خودشان را ثابت کنند، اگر اشتباهی مرتکب شوند خیلی سخت میشود که عذرخواهی کند. برای مثال زمانی که دیر بیاید عذرخواهی میکند و میگوید یادم رفت و دیگر دیر نمیآیم و سعی میکنم درستش کنم و این باعث نزدیک شدن حس آدمها به یکدیگر میشود. ولی زمانی که شخصی بخواهد وارد این بازی شود که من چند سال تجربه دارم و هیچوقت اشتباه نمیکنم و بخواهد توانایی خودش را به دیگران اثبات کند، یک جنگ پنهان بین آدمها شروع میشود و در مقابل آنها هم میخواهند همین کار را کنند و بگویند آنقدر که تو فکر میکنی توانا نیستی؛ پس تمام حریفانش متمرکز میشوند تا نقطه ضعف بگیرند و باید بهگونهای حرکت کند که نقطه ضعفهایش پنهان بماند و نقطه قوتها پررنگتر شود، بنابراین اصل داستان و ماجرا به حاشیه میرود.
آیا شده است خدمتی را انتخاب کنید و بعد از مدتی احساس خستگی کنید؟
بله چنین اتفاقی پیش آمده که خدمت را رها کرده ام و احساس کردم کار من در آنجا تمامشده است. بعضیاوقات هم احساس کردم که خسته شدم و باید کارم را اصلاح کنم.
سی دی گره قدرت برای خدمتگزاران و نحوه انتخاب خدمتشان چه نقشی میتواند داشته باشد؟
به نظرم سی دی مناسب و خوبی است. چون درباره کبر و طمع صحبت میکند. این آموزشها مثل واکسن میماند؛ اگر کسی واکسن یکسری از بیماریها را داشته باشد یا دچار بیماری نمی گردد و یا خیلی راحت از آن خارج شود. سی دی گره قدرت برای مسئولیت گرفتن میتواند مانند واکسن عمل کند. گره قدرت خیلی ظریف و حساس است، نبایستی طوری شود که دچارش شویم.
در دعای شکرگزاری گفته میشود تنها تو را میستاییم و تنها تو را ستایش میکنیم، برای انجام این عمل عظیم؛ شما چه برداشتی از این عمل عظیم دارید؟
بزرگترین چیزی که مشخص است کشف متد DST برای خروج انسانهای مصرف کننده از جهان اعتیاد توسط آقای مهندس بود. این اتفاقی است که قبل از آن وجود نداشت و هر کسی هم که از اعتیاد خارج میشد مانند افراد دست و پاشکسته بود و مجبور میشد که دوباره برگردد. البته عمل عظیم فرمانده نبودن انسان نسبت به خودش است. در واقع انسان باید بتواند شهر درونی خودش را پس بگیرد و صاحب خودش شود؛ قدرتهایی را که داشته، دوباره پس بگیرد.
حس تان را درباره پیام من آب میآورم تو آنقدر بنوش که سیراب شوی اما نه زیرآب، من بلندم به بلندای قلههایی که نتوان تسخیر نمود اما تو بر بام من مسلح بیا تا عظمت را ببینی؛ بفرمایید؟
عظمت و دستنیافتنی بودن خداوند و بازه چرخه زندگی را میگوید. تاریکی میآید و بعد روشنایی؛ ما در هستی میتوانیم روشنایی را ببینیم؛ این پیام قدرت عقل انسان را میگوید که خداوند چقدر به انسان قدرت داده است؛ میتواند با یاری گرفتن از قدرت عقل اگر در تاریکترین نقطه قرار بگیرد راه را پیدا کند و از تاریکی خارج شود. خیلی کامل است . در این پیام اندازهها را میگوید و میگوید همه چیزها را میتوانی به دست بیاوری تا زمانی که میزان را یاد بگیری و بزرگترین مشکل ما این است که اندازهها را نمیشناسیم.
چگونه میشود تفکر و دانایی را در همسفر به وجود آورد که برای خودش سفر کند نه برای مسافر؟
باید همسفر، مزه احیاء شدن را بچشد؛ البته یک پیششرط هایی دارد. شاید مهمترینش این باشد که تسلیم راه شود؛ چون در ابتدای کتاب کلامالله میگوید نگویید ایمان آوردیم بگوئید اسلام آوردیم. اول انسان تسلیم راه میشود و زمانی که تسلیم راه شد هنوز هیچ تغییری به وجود نیامده ولی باری از روی دوشش برداشته میشود؛ بعد کمکم شروع میکند به جذب کردن و در ادمه کمکم ایمان در درونش به وجود میآید و آن زمان میتواند آن مزه را احساس کند؛ پس چیزی که ما میگوییم این است که خودت را به دست آموزگارت بسپار البته باید آگاه باشد که هیچ اجباری برای آموزش گرفتن وجود ندارد؛ کسی نمیگوید بیا اینجا آموزش بگیر؛ اگر دوست داشته باشی به کنگره میآیی و معلمت را خودت انتخاب میکنی. ولی اگر انتخاب کردی واقعاً خودت را تسلیم او کن و این را باید به شاگردها انتقال داد. اگر فکر میکنند بهتر بلد هستند در لژیون نمانند، چون زمان را از دست میدهند.
حستان را در مورد هنر بگوئید و در چه زمینه هنری بیشتر علاقه دارید؟
من کلاً از هنر لذت میبرم و به آن علاقهمند هستم. به نظر من هر انسانی بایستی یکرشته هنری در زندگیاش داشته باشد. مثل ورزش که هرکس باید یکرشته ورزشی داشته باشد.
هنر برای من همیشه مانند ابزاری بوده است که انسان ها می توانند با آن احساساتشان را بیان کنند. هنر انسان را سبک میکند و خیلی از احساساتی که نمی توان انتقال داد با هنر ارتباط برقرار میکند. این باعث سبکی، آرامش و حال خوب میشود. حالا بعضی از انسانها با خوشنویسی ارتباط برقرار میکنند و بعضی دیگر با رقص؛ خودش باید بگردد و پیدا کند. ولی در کل هنر کارش این است که حس انسان را پالایش و تقویت کند و بسیار مسئله مهمی است.
سختترین کاری که در زندگیتان انجام دادهاید؟
تحمل آدمهایی که دوست داشتم بکشمشان (با خنده)! گاهی شرایطی به وجود آمده است که حرفهایی با اعتقادات من جور درنیامده و با حس من همخوانی نداشته است. در آن موقع ندانستم که باید صبر کنم تا نوع تفکر و حسم عوض شود.
میدانم که در آزمون دکتری سال قبل شرکت کردید، آیا بیشتر برای جهانبینی و دید جهانبینیتان بوده است؟
من پارسال در آزمون دکتری شرکت کردم و دوست داشتم ادامه تحصیل بدهم. انگیزه من در مقطع دکتری علاقهام بود. به هر حال علمی که در فیزیک یاد گرفتهام خیلی به من کمک میکند و به جهانبینی هم ارتباط دارد.
بیشترین سؤالی که از شما پرسیده میشود؟
سؤالات الکی (با خنده)، سؤالاتی که از من پرسیده میشود، چگونه میشود به آرامش رسید و یا چگونه میتوان جهانبینی را یاد گرفت. و یا سؤالات کلی که واقعاً در زمان قدیم جوابی نداشت. مثلا چگونه میتوانیم به نیروهای منفی خود غلبه کنیم که این سؤالات معمولاً جوابش هم خیلی کلی است، تزکیه و پالایش. مثل این میماند پرسیده شود چگونه میتوان زبان یاد گرفت، خب جواب کلی این است که بروی کلاس زبان؛
تا حالا شده از خودتان بپرسید که من کی هستم و چه می خواهم؟
بله من این سؤال را از خودم پرسیدم، اولین بار که از خودم پرسیدم سؤالم این بود من کی هستم؟ هفت یا هشتساله بودم و پرسیدم من چی هستم؟ بهجای اینکه بگویم من کی هستم!(با خنده) سؤالم بیشتر شبیه این بود که آن تو چه خبر است (جسم)؛ مثل اینکه آدمی بپرسد که آن تو چه خبر است و در آنجا چه اتفاقی میافتد؟ سنم را یادم نیست که این سؤال را پرسیدم اما زیر 13 یا 14 سال یا حتی در سن کمتری که بودم یک نقاشی کشیدم و گفتم من این کارها را میکنم و این کارها را انجام میدهم! من خیلی رؤیاپردازی هم انجام میدادم. مثلاً دیدید بچهها با خودشان بازی میکنند اکثراً با خودشان حرف میزنند و من هم در صحبتهایی که میکردم نقشه میکشیدم و در این نقشهها که میکشیدم یکوقتهایی کشورها را فتح میکردم؛ در فکر خودم اینها برایی خیلی جالب بود.
متشکرم از اینکه باوجود کسالت وقتتان را در اختیار ما قراردادید.
خواهش می کنم.
تهیه و تنظیم: همسفر علیرضا