به نام آنکه بهار را برای ما سرآغازی دوباره قرار داد. آنکه دلهایمان را پر از عشق میکند. آنکه اجازه میدهد کینهها را کنار بگذاریم، یکدیگر را ببخشیم، از عشق لبریز شویم و از لطف بخشش آن لذت ببریم. سیدی طلوعی دیگر، مرا اینگونه روشن کرد که در هر پایانی طلوع دیگری است. طلوعی که میگوید پایان هر غم و اندوه میتواند شروع دوباره و آغاز یک شادی باشد. خداوند وعده داده است که همه سختیها و مشکلات گذرا هستند. من باید صبور باشم، بیقراری نکنم، گله و شکایت نکنم، کفر نگویم. با اینکه میدانم خدایم آنقدر بخشنده و مهربان است که مرا بهخاطر حرفهایم مجازات نمیکند و ایمان دارم روزی میرسد من هم روی خوشی و خوشبختی را میبینم. اشکهایی که امروز به خاطر مشکلاتم میریزد روزی به اشک شوق از سر خلاصی از آنها باشد.
وقتی از سختیها سخن میگویم افکارم به سمت جملات زیبای کتاب عبور از منطقه ۶۰ درجه زیر صفر پرواز میکند. چه زیبا با رقص کلمات، جسم و روح مرا راهنمایی میکند. به من میگوید: در اول راه، بدان که روی یخبندان حرکت میکنی. جاده لغزنده است؛ اگر سرعت بگیری و یا در مکانی توقف کنی و به بیراهه بروی به خاطر دیدن زیباییهای گذرا گمراه میشوی، سقوط میکنی و به مقصد نمیرسی. در بین راه به این فکر نکن که سردار و سیلور چه کسانی هستند تو راهت را ادامه بده. بدون تجسس، قضاوت، دروغ، منیت که از طرف قدرت مطلق انتخاب شدهای تا آموزش بگیری، رشد کنی و از بیراهه و ضدارزشها به سمت ارزشها حرکت کنی. در میان راه با رفتن به سمت ارزشها فقط به آخر راه فکر کن و نه به سختیها، گرچه که میدانم کسی نیست به سختیها فکر نکند، اشک نریزد، دلش نگیرد، غصه نخورد و این جمله را به کار نبرد که خدایا چرا من؟ اما با همه این افکار دل به جملات کتاب ببند که میگوید: بیا، خوش بیا، آهسته بیا که آخر به دریا، به جنگلهای سرسبز میرسی. طلوعی زیبا را از پشت کوههای یخ زده و تاریک میبینی وغصه این را نخور که شاید این طلوع خیلی دور باشد؛ ولی خشنود باش که میرسد و به راهت ادامه بده. در آخر تسلیم خداوند هستم؛ حتی اگر این طلوع برای من به درازا بیانجامد.
نویسنده: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر صفیه(لژیون یکم)
ویرایش و ارسال: همسفر مهتاب دبیر سایت
همسفران نمایندگی عطار نیشابوری
- تعداد بازدید از این مطلب :
131