English Version
This Site Is Available In English

اگر خودت را پیدا کنی راه را پیدا می کنی

اگر خودت را پیدا کنی راه را پیدا می کنی

اولین جلسه از دورهٔ سوم کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگرهٔ ۶۰، ویژهٔ مسافران و همسفران نمایندگی غزالی مشهد کنگرهٔ ۶۰، با استادی (ایجنت شعبه رضا) مسافر محمود، نگهبانی مسافر مهدی و دبیری مسافر رضا، با دستور جلسهٔ "وادی دوم و تأثیر آن روی من" در تاریخ یازدهم اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۴ ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد:

سلام دوستان محمود هستم یک مسافر. خداوند را شاکر و سپاسگزارم که در جمع شما دوستان هستم. از ایجنت و گروه مرزبانی تشکر می‌کنم که اجازه دادند تا در این جایگاه خدمت کنم و آموزش بگیرم. دستور جلسه وادی دوم و تاثیر آن روی من است. دو جلسه در مورد دستور جلسه صحبت شده و امروز جمع‌بندی این دستور جلسه است. یک موضوع خارج از دستور جلسه در مورد حس می‌خواهم بگویم که اولین‌بار است در نمایندگی غزالی هستم و حس فوق‌العاده‌ای دارم و هر نمایندگی که می‌روم هیچ حس غریبی و بیگانگی ندارم و مثل خانه خودمان است. در مورد دستور جلسه، اول وادی دوم می‌گوید که خوشحال هستیم که به جنگ نرم خود ادامه می‌دهیم، تأثیری که این جمله روی من گذاشت، همیشه بوده، هست و خواهد بود و از همان روز اول این درگیری در من وجود داشت. یادم است با یک حال خراب وارد کنگره شدم، ناامید بودم و با خود می‌گفتم آیا در کنگره جواب خواهم گرفت یا مثل بقیه جاهای دیگر است؟ آیا من در کنگره درمان خواهم شد یا با تخریب بیشتر بر می‌گردم! وقتی که وارد شدم و آموزش گرفتم، کورسوی امید در وجود من روشن شد. یعنی اگر زمان زیادی تخریب داشتم، یک دلیل بزرگ، داشت و آن دلیل این بود که من به‌خاطر عدم آگاهی در ناامیدی مطلق، زندگی می‌کردم. این وادی می‌خواهد به من نوید این را بدهد که اگر نیروهای درونی‌ام را بشناسم، می‌توانم از پس مشکلات بزرگ‌تر هم بر بیایم، آقای مهندس می‌گویند؛ اعتیاد در کنگره ۶۰ مانند پراندن یک مگس از روی شانه است، به همین راحتی! فکر می‌کنم ما که در کنگره حضور داریم این جمله را به‌خوبی درک کردیم که درمان اعتیاد در این جا بسیار آسان است، اعتیاد در سال اول برای من تمام شد، دلیل ماندن من در کنگره مشکلات دیگری بود که داشتم چون می‌دانم زندگی من بدون اعتیاد خیلی بهتر است و سرشار از امید و شادی است، درحالی‌که درگذشته این چنین نبود، زندگی من پر از ترس، ناامیدی، وحشت و خشم بود، واژه‌هایی که معنی آن‌ها را نمی‌شناختم، می‌خواهم از وادی دهم بگویم، صفت گذشته در انسان صادق نیست؛ چون جاری است، همه صفت‌های خداوند در وجود انسان به‌صورت بالقوه نهادینه شده است، اما من بلد نیستم از آن‌ها استفاده کنم، به همین علت وقتی شکست می‌خوردم، سریع ناامید می‌شدم، چون نمی‌دانستم چه توانایی‌هایی دارم، نمی‌دانستم که می‌توانم از پس مشکلاتم بر بیایم به‌شرطی که آن ها را بشناسم، اولین قدم این است که آگاهی خودم را بیشتر کنم. اگر آگاهی‌ام را بیشتر نکنم، پس از مدتی می‌گویم، به کنگره بیایم که چه بشود؟ اصلاً درمان بشوم که چه بشود؟ آخرش که قرار است بمیرم، پس چرا این همه تلاش کنم؟ سپس بر می‌گشتم به ناامیدی مطلق و همان زندگی بدی که قبلاً داشتم، چون من نمی‌دانم خداوند چه قدرت‌ها و چه ویژگی‌هایی در وجود من قرار داده است، این وادی می‌خواهد به من این را بگوید که تو هم مانند بقیه این ویژگی‌ها را داری.

تو هم می‌توانی از پس خیلی از مشکلاتت بر بیایی، به شرطی که آن را بشناسی، به شرطی که بدانی، درست است همه ما کوله باری از مشکلات به همراه خود داریم، اصلاً دلیلی که اینجا هستیم همین است، به نظر من اعتیاد یک مشکل خیلی آسانی است، اول کار خیلی مهم بود، ولی بعد متوجه شدم من مشکلات بزرگ‌تری داشتم که اصلاً به آن‌ها توجه نمی‌کردم. مستندی نگاه می‌کردم، فوق‌العاده قشنگ بود، فکر می‌کنم در جنگل‌های آمریکای جنوبی بود، در یک روز خاص از سال میلیون‌ها پروانه یا حشره در یک روز متولد می‌شدند، نکته جالبش اینجاست که در همان یک روز بالغ می‌شدند، در همان یک روز زوج برای خودشان انتخاب می‌کردند و در همان یک روز نسل خودشان را ادامه می‌دادند و بعد می‌مردند! با خودم گفتم خدایا دلیل خلقت این موجودات چه است؟ جالب بود در ادامه آن مستند خیلی چیزها برایم روشن شد، اکثر پرندگان آن جنگل، اکثر ماهی‌ها، قورباغه‌ها از دو روز قبل حرکت می‌کردند به آن نقطه، برای اینکه یک سفره‌ای پهن بود که هم‌شکمشان را سیر می‌کردند، هم به بقای خودشان ادامه می دادند، این برای من یک تلنگر بود، یک حشره کل زندگی‌اش یک روز است، در این یک روز تمام کارهای زندگی‌اش را انجام می‌دهد و بعد به‌راحتی یک سفره‌ای پهن می‌کند برای موجودات دیگر، ولی من چه؟ در زندگی‌ام چه‌کاره هستم؟ پنجاه سال، هفتاد سال، سی‌سال، عمر می‌کنم، آخرش که چی! از وقتی که به این دنیا آمده‌ام به خودم، به خانواده‌ام، به زندگی‌ام، به اطرافیانم، به محیط زیستم، به همه آسیب زده‌ام، چون هیچ‌وقت تعمق نکرده‌ام، تفکر نکرده‌ام که چرا آمده‌ام. اولین وادی ما تفکر است و تا روزی که زنده هستیم با این تفکر سروکار داریم، آقای مهندس می‌گوید ما گم شده‌ایم، نه به این معنی که راه خودمان را گم‌کرده باشیم، خودمان را گم‌کرده‌ایم، یادم رفته است که کی هستم و کجا می‌خواهم بروم، تا خودم را پیدا نکنم هیچ اتفاقی نمی‌افتد، اول باید ببینم کجای قصه هستم، من تا خودم را پیدا نکردم نتوانستم خود را درمان کنم، همه این ابزار و وسایل برای من محیا است، به‌شرط اینکه من خودم را پیدا کنم. در آخر وادی می‌گوید، اگر خودت را پیدا کردی، راه را پیدا می‌کنی، و در ادامه آرام، آرام می‌توانی تاریکی‌های درونت را به روشنایی تبدیل کنی، و در پایان، پایان شب سیه، سفید است. ممنونم از اینکه با سکوتتان به حرف‌های من گوش کردید.

مرزبان خبری: مسافر حسین
عکاس: مسافر مصطفی لژیون پنجم
تایپ: مسافران حمید و سجاد لژیون چهارم جواد لژیون پنجم
ویرایش و ارسال خبر: مسافر اصغر لژیون پنجم

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .