سومین جلسه از دور هفتم سری جلسات هماهنگی لژیون سردار کنگره ۶۰؛ نمایندگی صائب تبریزی با استادی پهلوان مسافر احمد، نگهبانی مسافر ابراهیم و دبیری مسافر عزیز با دستور جلسه «قول و قرار، وفای به عهد» پنج شنبه 13 اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۵:۳۰ برگزار شد.
سخنان استاد:
خیلی خوشحال ام که امروز در جمع شما هستم امیدوارم همه بتوانیم از این جلسه آموزش بگیریم. دستور جلسه ماهانه سردار《قول و قرار و وفای به عهد》 است. چند روز پیش یکی از اقوام داستانی را از مولانا برایم تعریف می کردند که روزی روزگاری در زمان حضرت موسی(ع) مرد جوانی به خدمت او رسید و گفت: «ای پیامبر خدا! سال هاست که آرزو دارم زبان جانوران را یاد بگیرم از تو خواهش می کنم زبان آن ها را به من بیاموز در ابتدا حضرت موسی کم ترش میکند اما به او وحی میشود که این کار را انجام دهد، مرد جوان از این که زبان این حیوانات را یاد گرفته بود بسیار خوش حال بود و به خانه اش برمیگردد ناگهان در حیاط به سگ و خروس برخورد میکند که باهم در حال گفت و گو بودند که سگ به خروس اعتراض میکند : «ای خروس تو همیشه به ما ظلم می کنی آخر تو می توانی دانه ی گندم و جو بخوری، اما من نمی توانم. از این مختصر غذایی که قسمت ما سگ هاست هم نمی گذری؟» خروس گفت: «دوست عزیز ناراحت نباش! فردا اسب ارباب مان می میرد. مردن اسب، جشن شما سگ هاست. تا می توانید از لاشه ی آن خواهید خورد.» مرد جوان وقتی این را از خروس شنید، فوری به بازار رفت و اسبش را فروخت. روز دوم باز هم هنگام صبحانه شنید که سگ به خروس گفت: «ای دروغگو! مگر نمی گفتی اسب ارباب می میرد؟ پس چرا نمرد؟» خروس گفت: «چرا مُرد؛ ولی در جای دیگر؛ چون ارباب همان دیروز آن را فروخت. اما دوست عزیزم ناراحت نباش! فردا گاو ارباب می میرد و شما تا چند روز گوشت سیری می خورید.» مرد جوان با شنیدن این سخن، گاو را هم به بازار برد و فروخت. روز سوم مرد جوان باز هم به صحبت های سگ و خروس گوش داد. سگ گفت: «ای دروغگوی فریبکار! چند روز است که با وعده های بی اساس فریبم می دهی. مگر نگفتی گاوش می میرد؟ پس چه شد؟» خروس گفت: «تقصیر من چیست؟ این دیگر از بدشانسی شماست. من دروغ نگفتم. گاوس مرده؛ ولی ضررش به خریدار رسیده؛ زیرا همان دیروز او گاوش را فروخت، اما ناراحت نباش تا چند روز دیگر نوبت خودِ ارباب است فردا او می میرد و تا چند روز غذای زیادی به شما سگ ها خواهد رسید. » مرد جوان تا این را شنید وحشت کرد با شتاب به سوی خانه ی حضرت موسی(ع) دوید و به او گفت که کاری کن من نمیرم، در این هنگام موسی گفت هر زیانی که به تو روی آورد آن را به مردم بیچاره تحمیل کردی، آن اسب و قاطر و غلام «بلا گردان» تو بودند، مردن آن ها تا زمانی که تو صاحب شان بودی بلا را از تو دور می کرد؛ اما تو قبول نکردی و حالا دامن خودت را گرفته...».
پیامی که از این داستان گرفتهام این است که بودن ما در کنگره نیز همینطور است؛ وقتی که ما خدمت میکنیم و عضو لژیون سردار هم میشویم درواقع این ها به گونهای دفع بلا از ماست برای نمونه بعد از اینکه به رهایی رسیدم با ماندن و خدمت کردن در کنگره از رهایی خودم مواظبت میکنم در واقع همه این خدمت ها برای خود ماست و باعث میشود که از خودمان محافظت کنیم. این اعتقاد شخصی خود من است که همه افراد کنگره باید عضو لژیون سردار بشوند چون واقعا الان شش میلیون تومان پول چندان زیادی نیست. الان که همه عضو لژیون سردار هستیم باید تعهدات خود را به موقع پرداخت کنیم و این کار باید اولویت اول ما باشد نه اولویت آخرمان، حالا اگر یه موقعی هم نتوانستیم طبق تعهدمان عمل کنیم باید به نگهبان یا خزانه دار سردار اطلاع دهیم و بگوییم برای نمونه نمیتوانم پنجاه میلیون از دنوریام را پرداخت کنم به جای آن چهل میلیون را پرداخت میکنم نباید با یک مشکل کوچک یا دست اندازی که برایمان پیش میآید کلا بی خیال این تعدات شویم یا در اولویت آخر برنامههایمان قرار دهیم. کسی که تعهد میبندد عملا نوعی پیمان در محضر خداوند و اعضای کنگره شصت میبندد و باید تعهد خود را به موقع بپردازد.
این پیمان ها خیلی مهم هستند و قول و قرار دادن هم یک نوع پیمان است من هیچ وقت نباید گذشته خود را فراموش کنم؛ دورانی بود چنان به عجز و ناتوانی رسیده بودم که از خداوند میخواستم همه داراییام را ازم بگیرد ولی روزی بدون مواد حالم خوب باشد قطعا همه ما روزی چنین حسی را تجربه کردهایم الان خداوند لطف کرده و من حالم حتی از روزهای قبل از مصرفم هم خوب است و امیدوارتر و سرحال تر از زمان دانشجویی هستم و حس مفید بودن بیشتری را تجربه میکنم. کنگره هم برای درمان در اول از ما پول نمیگیرد باصطلاح اول برادری خود را ثابت میکند و بعد از اینکه به درمان میرسیم ما باید برادری خود را به کنگره ثابت کنیم، اگر ما تعهدات خود را انجام دهیم و بر سر پیمان خود باقی بمانیم کمترین اتفاقی که برای ما میافتد این است که خیر و برکت در زندگی ما بیشتر میشود. بواسطه عضو شدن در لژیون سردار گشایش های زیادی در زندگیام و کارهایی که داشتم افتاده علاوه بر اینکه خیر و برکت زیادی در زندگیم جاری است خیلی از عادت هایی را که سال ها با آن ها میجنگیدم و زورم به آن ها نمیرسید را خیلی آرام و آهسته کنار گذاشتهام. فلسفه حضور در لژیون سردار این است که در ظاهر من کمک مالی میکنم اما در صور پنهان فهم و آگاهی من بیشتر میشود. باید شهری مثل تبریز چند تا شعبه داشته باشد، الان از ایجنت شعبه شنیدم که زمین خریداری کردهاید با کمک یکدیگر باید ساختمان شعبه را بسازید چه کاری مقدس تر از این است که ما الگو مناسبی برای خودمان و دیگران باشیم. کسی که با شش میلیون سردار میشود یا کسی که دنور یا پهلوان میشود خیلی کار مهمی را انجام داده است و این ها را باید نشان بدهیم تا برای افراد دیگر الگو باشند من مطمئنم در جمع شما کلی پهلوان است باید به آن باور برسید چون تبریز شهر پولداری است، امیدوارم همگی بتوانیم نسبت به تعهدات و پیمان های خود پایبند باشیم.
تهیه گزارش: مرزبان خبری مسافر حسین
تایپ متن: مسافر هادی
خدمتگزارسایت: همسفر رضا
- تعداد بازدید از این مطلب :
136