سلام دوستان رضا هستم یک مسافر. ماه رمضان بود و من آشفتهتر از همیشه بودم. ترکهای پیدرپی و قطع مصرفهای مدام، افکارم را به این جمله سوق میداد، پُک اول، بیل آخر ... .
دیگر باورم شده بود که باید تا آخر عمر مصرف کنم. پریشانی، رنج و افسردگی مهمان همیشگی لحظههایم شده بود. همهی شیوهها را امتحان کرده بودم، از دوا و دکتر گرفته تا سقوط آزادهای پیدرپی و داروهای گیاهی و ... .
نام کنگره 60 شنیده را بودم، اما دیگر از هر نام و نهادی خندهام میگرفت! البته بیسبب هم نبود، چراکه هیچ روشی، برای درمان اعتیاد تعریفنشده بود و همچنان این غول سهمگین، رجزخوان همه اعصار بود، درمینوردید و منهدم میکرد و هیچکس، قدرت رویارویی با او را نداشت؛ به همین خاطر دیگر، نه دوا و دکتر و نه هیچیک از نهادها و ان جی اوها را قبول نداشتم. تا اینکه یک روز در حین مصرف، با دوستم که کنگرهای بود تماس گرفتم و از خواستم که من را نیز یکبار با خود به کنگره بیاورد، آنهم نه به خاطر درمان یا رهایی از اعتیاد، بلکه به خاطر آشفتگیهایی که داشتم خواستم تنوعی باشد و یا تبادل انرژی شاید هم مرهمی میجستم برای زخمهای مُهلکم. بیشک توفیقی شگرف بود و هدایتگری مهربان مرا میخواند.
بههرحال، یک روز بهاتفاق دوستم وارد کنگره شدم، نمیدانم چندشنبه بود؛ اما میدانم ماه مبارک رمضان بود و بعد از پایان جلسه موقع افطار از همه پذیرایی شد. آن روز از جلسه و موضوع جلسه و مشارکت مسافران چیزی نفهمیدم، اما وقتی حرفهای راهنمای تازه واردین را شنیدم، کنجکاو شدم. او در مورد ازکارافتادن سیستم ایکس، ساختمان جسم و تشابه آن به شهر وجودی و بازسازی آن به روش تدریجی و شناخت آنتی ایکسها صحبت کرد؛ گویی آن توضیحات نوری بود که بر تاریکی وجودم تابید.
البته انرژی و رفتار بهبودیافتگان و حالات روحی و روانی آنها نیز بیتأثیر نبود. بههرحال آن روز گذشت ولی حلاوتش در ذهنم ماند. پس از مدتی بلافاصله به کنگره برگشتم و درمانم را با روش dstبا داروی ot شروع کردم.
اما این پایان کار نبود چراکه با مصرف دارو بدون شرکت در جلسات و کارگاههای آموزشی، حالم چندان تغییری نکرد و من میبایست برای ارتقا عملکرد ارزشهای معنوی و التیام روان خود در جلسات و لژیون شرکت میکردم چراکه دارو برای جسم و جهانبینی و بهبود روان هر سه، لازم و ملزوم یکدیگرند و بهبودی هر شخص مسافر درگرو این مثلث است.
به هر نحو و به یاری خدا و پیروی از قوانین کنگره از آن روز تا به امروز که حدود نه و ماه و اندی میگذرد حال من روزبهروز بهتر و بهتر میشود و بهعین دریافتم که آن غول سهمگین و رجزخوانی که سالیان سال و در همه دوران و عصرها، بیرحمانه اینهمه مرد و زن، پیر و جوان و کودک را پریشان و مُضمحل کرد و هیچگاه حریفی در مقابل خود ندید، این بار همچون، طمطراق رعد قهرمانتر از رستم از سرزمینمان برخاست و غول سیاه هزار شاخ را بر زمین کوبید و با دستان خودش گلویش فشرد و چشمانش از حدقه بیرون کشید و بار دگر فریاد جَاءَ الحق و زهق الباطل سر داد. اینک ای قهرمان بزرگ، ای آغازگر نهضتی عظیم، با چه زبان تشکر گویمت و با چه زبان تبریک؟! اما چه حاجت به تبریک و چه حاجت به تشکر من است، وقتی خود عینِ شجاعت،عین مبارک، عین مهر، عین عشق و عینِ عدالتی و ما را همین بس که توفیق همزیستی با چنین عارف و برگزیدهای بزرگ و فیلسوف حسین دژاکام که او نیز همچون بوعلی و ابوریحان و رازی موفق به کشفی بس عظیمتر گشت، که تا ابد بر گستره تاریخ خواهد درخشید و بیشمار درمانده را پناهگاه و غریقان را نجاتبخش خواهد بود. باشد که قدر این موهبت را بدانیم و زکات خود را به بهترین نحو بپردازیم.
ارسال: مسافر احسان (لژیون ششم)
ثبت: مسافر اسماعیل (لژیون هشتم)
- تعداد بازدید از این مطلب :
86