خداوند را هزاران بار شاکرم که جایی پر از عشق و امید را در مسیر زندگی من قرار داد تا من سمیرا به دانایی و علمی برسم که با آن بیگانه بودم و مسیر درست زندگی کردن را بیاموزم. خداوند را بینهایت سپاسگزارم بابت وجود فرشته مهربانی همچون شما خانم سمیه عزیزتر از جانم، روزی که وارد کنگره شدم با حالی خراب، دلی شکسته و مملوء از نفرت، آنقدر نفرت وجودم را پر کرده بود که حتی از خودم هم متنفر بودم و حتی باید اعتراف کنم گاهی از فرزندانم هم متنفر میشدم و میگفتم اگر این دو تا بچه نبودند من راحت از مسافرم جدا میشدم و مجبور نبودم تا آخر عمرم بسوزم و بسازم و یا به زندگی خودم روی زمین پایان میدادم. سه جلسه اول را که از اول جلسه تا آخر جلسه من اشک میریختم و یادم است روز سوم، رهایی خانم بتول و مسافرشان بود که من آنقدر اشک شوق ریختم و آن بالا همیشه خودم و مسافرم را میدیدم که رهایی ما است. یک ذره نور امیدی در وجودم آمد. گذشت و میبایست بروم برای انتخاب راهنما، همینجور جلسه عمومی تمام شد و دعای کنگره را خواندیم من داشتم به اطراف نگاه میکردم یک دفعه خانم سمیه با چهرهای همچون فرشته و همان لبخند زیبای همیشگی آمدند به طرف من و به من بغل دادند و گفتند قبول باشد من که از آن همه انرژی به وجد آمده بودم و انرژی درونی من آنقدر بالا رفته بود که با خودم گفتم حتماً حتماً ایشان باید راهنمای من باشند این یک نشانه بود که خودشان آمدند به طرف من و از خوشحالی زیاد انگار روی زمین نبودم، انگار همه کنگره از هالهی انرژی سبز خانم سمیه عزیزم پر شده بود و چه حسِ ناب قشنگی، هیچ زمان آن روز را فراموش نمیکنم. چقدر یک راهنما میتواند وجودش سرتاسر از عشق و نور باشد که کسی را که تمام وجودش از نفرت پر شده بود را این همه دگرگون کند، من هر زمان به کنگره میآیم و خانم سمیه عزیزم را بغل میکنم آن تجربه شیرین روز اول برایم تکرار و تکرار میشود و امروز که این دلنوشته رو مینویسم روز قبل خیلی سردرد بودم به طوری که راه نمیتوانستم بروم، مسافرم گفت تو امروز جلسه نیاد به مسافرم گفتم من جلسه بیام و خانم سمیه را که بغل کنم خوبخوب میشوم انرژی جلسه خیلی بالاست و همینجور هم شد به طور کامل خوب شدم باید بگویم که تو حتی بهترین و قویترین مسکن دنیا هستی برای تمام دردهای ما، اینجا قطعهای از بهشت است که درونش فرشتگان الهی به ما خدمت میکنند. نمیدانم راهنما را به چه تمثیل کنم زبانم از این همه زیبایی و خوبی قاصر است، خواستم بگویم شما همچون فرشتهای که نور و هاله خدا در اطرافت دمیده و هر جا شما پا میگذاری آنجا قطعهای از بهشت میشود. خواستم بگویم شما مانند مادری دلسوز و مهربانی که هر زمان چشمان اشکآلود ما را دیدی با بغلی سرشار از محبت، بغلمان کردی و گفتی نگران نباش درست میشود. خواستم بگویم شما همانند معلمی، بلکه خیلی از جایگاه معلم بالاتر؛ چرا که علم درست زندگی کردن را دارم از شما میآموزم در این مدت کم چیزهایی از شما آموختم که در طول زندگیام از هیچ معلمی نیاموختم. خانم سمیه عزیزم قلبم سیاه و بیمار بود که خداوند تیکهایی از قلب مهربان و سراسر از عشق شما را به قلبم پیوند زد که همین پیوند اعماق قلبم را دارد روشن و سفید میکند. با تمام وجودم و قلبم سپاسگزار مهر و محبت شما هستم و عاشقانه دوستتان دارم و بوسه بر دستان پر مهر شما میزنم و این هفته ارزشمند را به شما تبریک و شادباش عرض میکنم و همچنین هفته راهنما را به جناب آقای مهندس تبریک عرض میکنم و خدمت استاد امین و خانم آنی و خدمت همه راهنمایان بزرگوار و خدمت راهنمای مسافرم آقای علیرضا گرامی و خدمت خانم سحر عزیز راهنمای بزرگوار راهنمای عزیزم خانم سمیه تبریک عرض میکنم. انشاءالله من هم بتوانم با سر وقت آمدن به کنگره و آموزش گرفتن و منظم بودن و فرمانبردار بودن، چشمگویی از راهنمای عزیزم، قدردان کنگره و راهنمای عزیزم باشم و گوشهای کوچک از زحمات ایشان را جبران بکنم.
نویسنده: همسفر سمیرا، راهنما همسفر سمیه (لژیون دوم)
رابط خبری: همسفر معصومه، راهنما همسفر سمیه (لژیون دوم)
ویرایش و ارسال: همسفر منصوره، راهنما همسفر مهدیه (لژیون یکم)
همسفران نمایندگی کریمان
- تعداد بازدید از این مطلب :
101