شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکباران ساحلها؟
سلام دوستان حمید هستم یک مسافر. در شبی زمستانی سرد بود و خورد نَمی باران میبارید و غرش ابرهای بارانی که در خدمت باد بودند، به گوش میرسید. آن زمان من سی سال داشتم و احساس سرماخوردگی خودش را در من نمایان میکرد. ناخواسته به چادری که بر سرزمین کشاورزی برپا بود، رسیدم. در آنجا چند نفر مشغول مصرف مواد بودند. وقتی به نیمه پنهانم گوش کردم، یک تمایلی به طرف تاریکی داشت تا اینکه یواش یواش مرا وسط جمع آنها برد. به من گفتند مواد مخدر، درمان سرما خوردگی است و من برای اولین بار چند دود گرفتم و از قضا آبریزش بینی ام قطع شد و سیگار پشت سیگار.
تکرار و تکرار؛ تا وقتی که دیگر، برده وغلام حلقه بگوش مواد شدم، و انگار اعتیاد دیگر عضوی از بدنم شده بود. بدون مواد قادر به هیچ کاری نبودم و فهمیدم که دیگر منی وجود ندارد. هرچه او بخواهد باید بدون چون و چرا، انجامش بدهم؛ اجبار در مصرف، مرا به سوی ویرانی می برد و روز به روز آب شدن خودم را می دیدم، ولی از کلمه معتاد گریزان بودم، پذیرش معتاد بودن را نداشتم و این عمل رفته رفته مرا به جایی رساند که کارم را ازدست دادم. من کارمند یک شرکت بودم و این موضوع باعث شد تا بیکار شوم و اعتبار و اعتمادم را هم ازدست بدهم.
بی پولی و عدم آگاهی و دانایی کافی باعث شد تا به کمپ بروم. بهتربگویم از کمپ آسمان جل برگشتم و مغازه ای گذاشتم و کار می کردم که؛ مصرف کنم و مصرف می کردم که کارکنم. کمپ هم جوابم را نداد و تخریبم بالاتر رفت. دیگر مدیریت خانواده را هم از دست داده بودم و هر شب از خداوند آرزوی مرگ می کردم. تا اینکه انگار در گوشم صدایی امید را زمزمه میکرد که تو درمان میشوی. البته با دیدن خوابی و از طریق یکی از دوستان آوازه کنگره را شنیده بودم، ولی باورم نمی شد؛ چون به هر دری زده بودم، ولی بی فایده بود. تا اینکه بالاخره به کنگره 60 بوشهر آمدم و دیدم انگار جایی است که من به دنبالش بودم. با معرفی خودم بعنوان تازه وارد نشستم ولی شیطان تاریکی به من می گفت اینجا هم نه!
وقتی توجیه شدم و پیش راهنمای تازه واردین با حرمت کنگره اشنا شدم دیدم که اتفاقا درست آمده ام. بعد از سه جلسه به من گفتند که می توانی با احساس خودت راهنما انتخاب کنی و باید رهجو شوی؛ در کنگره رهجو کسی است که دنبال راه برای درمان اعتیاد باشد و راهنما کسی است که راه را نمایان میکند. من که دیگر غیر از مرگ هیچ امیدی نداشتم، تبدیل شدم به مسافر و مسافر کسی است که درمان اعتیادش را شروع کرده باشد. راهنما را انتخاب کردم و وارد لژیون شدم و با روش درمان DST و داروی OT آشنا شدم و با کمک ایشان هم اینک مدت چهارماه است که تحت درمان هستم.
از کنگره ۶۰ و جناب مهندس دژاکام که بنیان کنگره 60 میباشند، تشکر میکنم؛ چون این مرد بزرگ بزرگترین خدمت را به خلق کردهاند. از جناب مهندس و خانواده محترمشان کمال تشکر و قدردانی را دارم. همچنین از راهنمای خوب خودم که با جانودل خدمت میکنند، کمال تشکر و قدردانی را دارم.
ارسال: مسافر علیاکبر (لژیون یکم)
ثبت: مسافر اسماعیل (لژیون هشتم)
- تعداد بازدید از این مطلب :
120