English Version
English

عشق؛ هدیه راهنما به رهجو

عشق؛ هدیه راهنما به رهجو

به نام خداوندی که زیباست و زیبایی را آفرید، خداوندی که دوست داشتن، ایثار، گذشت، محبت و عشق را آفرید. سال ۹۴ بود که با موضوع اعتیاد فرزندم روبرو شدم، درحالی که لحظه‌ها و ثانیه‌ها را می‌شمردم و هرلحظه بیهودگی های زندگی‌ام را ورق می‌زدم. در تاریکی که اعتیاد برای من به‌وجود آورده‌بود دست و پا می زدم و به دنبال چون و چراها و مقصر می گشتم، با همه حتی خدای خودم در ستیز‌و جنگ بودم. از درون، شعله‌های آتش تمام وجودم را می‌سوزاند و در بیرون شاهد سوختن فرزند دلبندم بودم، نه تنها شب بلکه روزهای زندگی‌ام نیز تاریک و سرد بود. کسی نبود که از غصه‌های درونی خود برایش بگویم، یا از درد و رنجی که اعتیاد برای من به ارمغان آورده بود صحبت کنم ، حتی شخصی باشد که دستان سرد‌ و لرزان مرا بگیرد و در‌‌ دستان خود بفشارد و به من دل‌گرمی بدهد و در آغوشش بکشد، از درد و رنج های زندگی برایش بگویم تا شاید حداقل سبک شوم.

انگار نفس‌های آخر زندگی‌ام را می کشیدم به دنبال شخصی بودم که فرزندم را دوباره به من برگرداند. یک سالی بود که با غول اعتیاد در جنگ بودم درواقع دراین یک سال با فرزندم می‌جنگیدم و نمی‌دانستم که خودم هم غرق در تارکی شده‌ام؛ تا اینکه روز ۱۷ آبان سال ۹۵ پیامی از کنگره ۶۰ را دریافت کردم، در واقع بعد از صدها در بسته کنگره ۶۰ دری بود که به روی من باز شد و به آن مکان پر از نورمحبت و عشق  دعوت شدم و آن را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. بعد از مشاوره لژیون ها را به من معرفی کردند و من فرشته‌هایی را با شال نارنجی به دور گردن می‌دیدم، که آن‌ها را متمایز با دیگران می‌کرد با حس و حال خود باید با یکی از فرشته های آسمانی ارتباط برقرار می‌کردم و آن‌جا بود که قلبم به سمت یکی از این فرشته‌ها کشیده شد. راهنما عزیزتر از جانم; آن روز که شما را دیدم، انگار با چراغی که در دست داشتید مرا به سرزمین عشق و محبت دعوت کردید و در آغوشم کشیدید.

همان بار اول در آغوش شما من احساس پناه و آرامش کردم و امیدی در دلم زنده شد. شما می گفتید و من آه می کشیدم اما نور امید در قلبم بیشتر و پررنگتر می‌شد، با خود گفتم خدایا این فرشته نجات من است؟ این شخص کیست که این چنین به من آرامش می دهد؟ روزها و هفته ها گذشت و با هر بار دیدن شما و آموزش های ناب‌تان انگار آب حیاط و زنده شدن دوباره را، جرعه‌جرعه به من می‌نوشاندید و دوباره زنده ام کردید. پاییز غم انگیز زندگی‌ام را کنار زدید و تبدیل به بهار شکوفه‌های یأس کردید. غم و غصه و نفرت جای خود را به عشق و شادی و محبت داد،همچون خورشیدی به وجود یخ زده‌ام تابیدید و جان تازه ای به روح روان من بخشیدید. آن‌چنان که گفتید باید تغییر کنم، ناامیدی و سکون را تبدیل به دنیایی از امید و حرکت کردید تا جاده پر پیچ و خم زندگی ام را با امید طی کنم. آموزگارم بودید اما، همچون مادر می‌توانستم سر بر شانه هایت بگذارم و آرامش را حس کنم.

آموزگارم بودید اما همچون خواهر در کنارتان می توانستم رازهای زندگی‌ام را برایتان تعریف کنم؛ رازهایی که همیشه نگرانم می‌کرد که مبادا کسی بفهمد، شما راهنما و مربی‌ام بودید مثل فرشته آسمانی که از طرف خداوند در مسیر زندگی‌ام قرار گرفتید، تا من خود را بهتر بشناسم تا درس، درست زندگی کردن را بیاموزم، تا بدانم آنچه نمی‌دانم. به من دنیا تازه بخشیدید، به  من عشق و محبت و بخشش هدیه دادید. اگر امروز حال خوش و آرامش دارم مدیون شما عزیزتر از جانم هستم و سلامت روح . روانم را مدیون ایثار و گذشت و راهنمایی های شما می‌دانم. واژه سپاس در برابر از خودگذشتگی، ایثار و عشق شما ذره‌ای بیش نیست و تنها دارایی من دعای خیری است که من به پاس تمام لطفتان می توانم بدرقه راهتان کنم. این هفته را به تمام راهنمایان کنگره ۶۰ تبریک گفته و برایشان آرزوی سلامتی دارم.

نویسنده: راهنما همسفر سهیلا ( لژیون نهم )
ثبت و ارسال: همسفر هانیه، راهنما همسفر سپیده ( لژیون ششم )
همسفران نمایندگی گیلان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .