در ابتدا هفته راهنما را به نوبه خودم به آقای مهندس عزیز و مهربان و همه راهنمایان زحمتکش بهخصوص راهنمای عزیز خودم که واقعاً با تمام وجوشان خدمت میکنند و کوهی از صبوری و استقامت هستند، تبریک عرض میکنم. بیجهت نیست که راهنما را از روی حس انتخاب میکنیم؛ چه بسا که حس انسان درست تصمیم میگیرد.
به عقیده من راهنما؛ یعنی نهایت از خود گذشتگی؛ چراکه آنها با جان و دل به ما آموزش میدهند. چه کسی میتواند در زندگی اینقدر دلسوزانه و بدون هیچ چشمداشتی، در گرما و سرما وقت بگذارد تا مرا که در تاریکیهای خود سیر میکردم و پر از تخریب بودم، راهنمایی کند و از بند تاریکیها آزاد شوم؟
من هم مانند بسیاری از انسانها قبل از اینکه وارد این بهشت زیبا شوم، پر از به هم ریختگی جسم و روان بودم و به خیال خود زندگی خوب و آرامی داشتم! در زندگی بسیار زودرنج و عصبی بودم، در اکثر موارد نقطه تحمل خیلی پایینی داشتم، اصلاً برای فرزندانم وقت نمیگذاشتم و خیلی راحت دیگران را قضاوت میکردم؛ ولی آمدنم به کنگره۶۰ سبب شد که تغییر نمایم.
اکنون مدت ۶ ماه است که از سفر اولم میگذرد که ۴۰ سیدی را نوشتهام و خودم هم متوجه تغییراتم شدهام. تا حدودی هم میتوان گفت به آرامشی که همیشه حسرتش را میخوردم، رسیدهام و اینها همه به خاطر راهنماییهای راهنمای خوبم هست. او مانند فرشتهای وارد زندگی من شد تا یاد بگیرم از ضدارزشها و افکار منفی دوری کنم.
من حرفها و مسائلی که نمیتوانم به هیچکس بگویم و یا دردل کنم را با راهنمایم در میان میگذارم و او همواره با صبوری مرا راهنماییم میکند. قبل از کنگره نمیدانستم که مسافرم مصرفکننده است و فکر میکردم که تفننی مصرف میکند!
به اصرار مسافرم به کنگره آمدم و زمانی که راهنمای تازهواردین، خانم محبوبه با آغوش باز مرا بغل کردند انگار تمام آن دلهره و اضطرابی که داشتم، تمام شد. ایشان مثل یک دوست که خودش رنج کشیده بود با من صحبت کرد و من یک دل نه صد دل عاشق کنگره شدم. پس از چند جلسه که از ورودم به لژیون میگذشت، مسافرم به من گفت که مصرفش دائمی بوده و تمام وقتش را صرف مصرف مواد میکرده است. آن زمان که این صحبت را شنیدم، عکسالعملی نشان ندادم و خیلی عادی برخورد کردم.
شاید اگر قبل از آمدنم به کنگره بود و این موضوع را میفهمیدم، به زندگیم لطمه شدیدی وارد میشد؛ ولی با همین چند جلسه آموزش بود که من توانستم این مسئله را بپذیرم و با صبوری با آن برخورد نمایم.
در آخر میخواهم بگویم: راهنمای عزیزم شما را با جان و دل دوست دارم و نمیدانم با چه زبانی از شما قدردانی کنم. تنها آرزوی من برای شما دعای خیری است که بدرقه راهتان شود تا برای من و هزاران انسان دیگر ماندگار باشید. امیدوارم روزی من هم بتوانم برای کسانی که همانند خودم در تاریکی فرو رفتهاند، خدمتگزار باشم.
نویسنده: همسفر هاجر لژیون راهنما همسفر فاطمه ( لژیون چهاردهم)
ویراستار: همسفر سمیه مرزبان خبری
تنظیم و ارسال مطلب: همسفر مریم لژیون راهنما همسفر زهره (لژیون چهارم)
همسفران نمایندگی علیرضا
- تعداد بازدید از این مطلب :
385