English Version
English

با تمام وجود رهجو شدم

با تمام وجود رهجو شدم

این هفته باشکوه را خدمت جناب آقای مهندس، خانم آنی بزرگ و استاد امین، راهنمای جهان‌بینی تبریک می‌گویم؛ از مسافر عزیزم تشکر می‌کنم که اولین بار ایشان راه کنگره را به من نشان دادند؛ تبریک ویژه خدمت راهنمای عزیزم که گرچه از ایشان دور هستم اما هر ثانیه حضورشان را در زندگی‌ام لمس می‌کنم، می‌دانم که هیچ‌گاه نمی‌توانم قدردان ایشان باشم چراکه هرچه بیشتر در کنگره می‌مانم بیشتر مدیون این عزیزان می‌شوم؛ تنها می‌توانم سلامتی و طول عمر باعزت برای این عزیزان طلب کنم تا برای من و هزاران دردمند دیگر سلامت بمانند.

چه کسی هر دو لبم را به الف بازنمود
چه کسی جامه تقوا به تنم ساز نمود
ای معلم که تو را دانش بسیار بود
جان شاگرد به فدایت که سزاوار بود

از زمانی که به‌یاد‌می‌آورم باوجود نعمت‌های بسیار هرروزم را با یک بهانه خراب می‌کردم؛ بعضی‌ها شرایط را مسبب حال بد خود می‌دانند اما من در خانواده‌ای بزرگ شدم که تنها دغدغه آن‌ها حال خوش و پیشرفت من بود. از همه‌چیز می‌ترسیدم به همین خاطر همیشه احساس سنگینی می‌کردم و فقط روزها و هفته‌ها را می‌گذراندم؛ تنها کاری که در آن موفق بودم درس خواندن بود؛ اما حال خوبی نداشتم تا اینکه ازدواج کردم و با اعتیاد مفهوم واقعی تاریکی، درد و رنج، دل‌شکستگی، ناراحتی، ترس، حال بد، بی‌انگیزه و بی‌حس‌بودن، حوصله نداشتن، ناامیدی و اسیر بودن را فهمیدم؛ آن موقع متوجه شدم که چه نعمت‌هایی داشتم؛ اما قدر آن‌ها را ندانسته بودم و به همین دلیل از من گرفته شد. هرروز سؤال‌ها و چراهایم بیشتر می‌شد و روزبه‌روز در تاریکی غرق می‌شدم؛ تنها خواسته‌ام یک راه نجات بود، راهی که بتوانم شب‌ها بدون ترس از آینده، بدون دغدغه و با آرامش بخوابم، بی‌خبر از آنکه محرومیتی که تجربه می‌کردم زمین وجودی مرا برای رهجو شدن آبیاری می‌کرد.

می‌گویند اگر شاگرد آماده باشد صدای پای استاد را خواهد شنید؛ من نیاز به استادی داشتم که با تمام وجود مرا درک کند؛ مهم نبود چه شکلی باشد یا چقدر سواد داشته باشد مهم این بود که راه را بداند چون من گم‌شده بودم؛ قبل از کنگره معلم داشتم اما درد من را نمی‌دانستند، من نیاز به راهنمایی داشتم که علاوه بر علم و دانش، با تجربیاتش از راهی که رفته، مرهم و درمانگر من باشد و مرا از جهنم درونم آزاد کند؛ با اصرار زیاد مسافرم به کنگره آمدم، راهنمای عزیزم استاد جلسه بودند و در مورد ترس، بزرگ‌ترین نقطه‌ضعف من صحبت می‌کردند. آن روز نقطه آغاز سفر من شد. از آن لحظه به بعد با تمام وجود رهجو شدم چون می‌خواستم تغییر کنم، چون فهمیده بودم تا تغییر نکنم روزی من تغییر نخواهد کرد. با تمام وجود به راهنمایم اعتماد کردم و ایمان داشتم که روزی من هم می‌توانم مثل ایشان باشم. نگاه پر از عشق و محبتشان، رفتارهای سراسر ایمان، ادب و احترامشان در عمق قلب و روحم نفوذ می‌کرد و باعث شفای قلب شکسته‌ام می‌شد.

اصولاً انسان‌ها کسی که به آن‌ها کمک کند و یاری رساند را دوست دارند؛ ازآنجایی‌که راهنما فقط راه را نشان می‌دهد، می‌دانستم اگر می‌خواهم حالم خوب شود باید فرمان‌بردار باشم چون می‌دیدم که ایشان در این مسیر خوب شده‌اند؛ پس سعی می‌کردم راهشان را ادامه دهم. دوست داشتم در عمل از ایشان سپاسگزاری کنم و یک رهجو تنها زمانی می‌تواند راهنما را خوشحال کند که اول به تعادل برسد سپس بماند و خدمت کند؛ به همین دلیل پیمان بستم که مرزبان و راهنمای خود باشم و همان‌طور که تاکنون به خود و اطرافیان آسیب زده‌ام از این به بعد به جای احساس گناه به فکر جبران خسارت باشم. با تمام توان برای آزمون آماده شدم، با ترس زیاد به راهنمایم گفتم نمی‌توانم، گفتند: وقتی شال را بگیری به میزان دل‌هایی که آرام می‌کنی و گره‌هایی که باز می‌کنی گره‌هایت باز می‌شود و آرام می‌شوی؛ قطعاً که وعده خداوند دروغ نیست.

من با راهنما شدن در کنار رهجویانی از جنس خودم، با خنده آن‌ها خندیدم، با گریه آن‌‌ها گریه کردم، با بودن و حضورشان قوی شدم و این گنج را به‌دست‌آوردم که در هر شرایطی آرام باشم؛ بزرگ‌تر، صبورتر، هوشیارتر و متعهدتر شدم؛ اکنون قدم‌هایم را محکم‌تر برمی‌دارم؛ چون می‌دانم که هر قدمِ من چه تأثیری روی آن‌ها می‌گذارد؛ پس مسئولیت‌پذیر‌تر شدم؛ هر بار که خوشحالی رهجوهایم را دیدم بیشتر خود را مدیون راهنمایم می‌دانستم؛ چراکه ماندنم در کنگره و تک‌تک حس‌های خوب زندگی‌ام را مدیون ازخودگذشتگی ‌ایشان بودم.

آقای مهندس درجایی فرمودند: «من از روزی که کنگره را تأسیس کردم هدفم ترک مصرف‌کننده‌ها نبود»؛ اگر میلیون‌ها نفر مواد را ترک کنند خیلی ارزشی ندارد، ما قرار نیست به زندگی قبل از تاریکی‌ها برگردیم، ما می‌خواهیم با تغییر و بازسازی افکار و اندیشه، ادامه مسیر را به‌درستی طی کنیم؛ پس هدف کنگره پرورش استاد و پرورش انسان‌های توانمندی است که بتوانند به دیگران کمک کنند و علم و اطلاعات کنگره را انتقال دهند؛ ازآنجایی‌که این وظیفه بزرگ بر عهده راهنماست؛ پس این مطلب اهمیت جایگاه راهنما را نشان می‌دهد؛ چراکه اگر درد را احساس کردی زنده‌ای ولی اگر درد دیگران را حس کردی انسانی. راهنمایم با درمان درد من، در عمل رسم انسانیت، عاشقی، رسم بندگی و فلسفه خلقت را به من آموختند. استاد امین فرمودند: «برای جشن گرفتن باید یک شادی وجود داشته باشد»؛ قطعاً که این اتفاق بزرگ و وجود یک راهنما در زندگی من ارزش اینکه هرروز جشن بگیرم را دارد و به نظر من این جمله که حضرت علی می‌فرمایند: «هرروزی که در آن گناه نکنی عید و جشن است»؛ بی‌ربط با این عمل عظیم نیست.


تصویرگر و ویراستار: همسفر مبینا، رهجوی راهنما همسفر فرزانه (لژیون چهاردهم)
ارسال: همسفر مینا، خدمتگزار سایت
همسفران نمایندگی شیخ بهایی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .