مشارکت همسفر سپیده:
در ابتدا هفته راهنما را به بنیانگذار کنگره ۶۰ آقای مهندس دژاکام، خانواده محترمشان و همه راهنمایان عزیز و گرانقدرشان تبریک و تهنیت عرض میکنم. من در وجود راهنمای خود چیزی را دیدم که تا به حال هیچ جایی ندیده بودم، راهنما بیمزد و منت میبخشد؛ مثل بارانی که بیمنت به کویر میبارد و همه جا را سیراب میکند بدون این که توقعی داشته باشد، راهنمایان کنگره ۶۰ نجات دهندگانی هستند که ما را از تاریکی به سمت روشنایی هدایت کردند. راهنمای من در این راه آموزشهایی به من داد که بتوانم خودم را بهتر بشناسم و برای شهر وجودی خودم ارزش قائل باشم و بدانم که بیهوده به این دنیا نیامدهام.
من همسفر قبل از اینکه به کنگره بیایم فکر میکردم خودم باعث همه بدبختیها در زندگیام هستم و بدتر از همه این بود که فکر میکردم باید انسانهای اطرافم را از خودم راضی نگه دارم به همین دلیل همیشه در رنج و عذاب بودم و هیچ وقت برای خودم ارزش قائل نبودم.
راهنما به من آموخت که بیهوده به این دنیا نیامدهام از بقیه مهمتر هستم باید توقعم از بقیه را به صفر برسانم، رها و گذشت کنم تا آرامش و آسایش داشته باشم، در دنیا هیچ چیز ارزش ناراحتی ندارد، بنابراین باید صبر و تحمل داشت و همیشه به خداوند امیدوار بود.
در هفته راهنما باید از راهنمای خود تشکر و قدردانی کنیم و قدردان زحمتهای او باشیم به نظر من هیچ زبانی، دستی و قلمی نمیتواند پاسخگوی این همه مهربانی، محبت، لطف و خوبی باشد. راهنمای خوبم روزت خجسته و لبانت همیشه پر زخنده، دلت همیشه شاداب و سرزنده باد.
مشارکت همسفر راضیه:
من در یک چاه تاریک بودم سالها بود که در این چاه تاریک غوطهور بودم آنقدر که درونم سیاه شده بود، دیگر جانی برای زندگی کردن نداشتم.
نشستم و دلم را به آسمان، دریا، جنگل و کویر سپردم میان اینها یک سنگ از آسمان به سرم خورد و من را به حرکت درآورد و یک ندایی از درونم گفت: دوباره تلاش کن، در آنجا خدا را در کنار خود احساس کردم که فرمودند: امید داشته باش.
بعد از دو یا سه بار تماس گرفتن با یک مشاور، یک باریکه به اندازه باریکی نخ راه برای من باز شد و من را از دیارم شهرم کنگان، به سمت جنگلی برد در سکوت و آرامش جنگل نشستم مدت کوتاهی فکر کردم پس از آن به راه افتادم و راه من را به یک خیریهای در تهران کنار یک مرد درد کشیده برد، بعد از ساعتها نشستن در کنار او و صحبتهایی در باب تاریکیها به سمت روشناییها یک نور به نام کنگره۶۰ به وجود آمد.
در مسیری که نور به وجود آمد در تعقیب نور رفتم تا به منبع نور رسیدم که شد راهنمای عزیزم، معلمی که مشعل در دست و من در تاریکی مطلق پشت سر او حرکت میکردم؛ در مسیر و هر روز به من جان دوباره و تازهای میبخشید.
(باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی، گر سوی مستان میروی مستانه شو، مستانه شو.) حالا اکنون ۱۹ ماهیست که آن عزیز مشعل به دست و من پشت سر او در حرکت هستم و مسیر را برای من هموار کرده است، راهنما در جایگاهی قرار دارد که ساختارش آموزش دیده، پالایش یافته و مربی میشود و این عزیز بدون نقص عمل میکند تا به رهجوی خود جان دهد، راهنما با عشق با تمام رهجوهایش به یک دید نگاه میکند و کسی است که سوالات رهجو را بیپاسخ نمیگذارد، در لحظه جواب میدهد و آموزش دیده که نکات یادگیریاش را به رهجو انتقال دهد.
من مدیون راهنمای عزیزم هستم اگر امروز قادر به نفس کشیدن هستم باید از خدای نور، از بنیانگذار کنگره۶۰، خانواده ایشان و از راهنمایم تشکر کنم چون به من درس عشق و جایگاه انسانیت را یاد داد و در پایان هم برای همه دوستان لبخند و محبت را خواستارم و همه را دوست دارم، روز راهنما را بینهایت ارج مینهم.
ویرایش:همسفر زینب، راهنما همسفر مرضیه ( لژیون اول )
ثبت: همسفر مهدیه (خدمتگزار سایت)
- تعداد بازدید از این مطلب :
79