دلنوشته راهنما همسفر زهرا؛
سلامی به گرمای زندگیبخش خورشید، به لطافت قطرههای باران و به سبزی دشتهای وسیع به بهترین و عاشقترین مخلوقین الهی که بانهایت ایثار و از خودگذشتگی، محبت و عشق درونی خودشان را خالصانه در اختیار انسانهایی قرار میدهند که به جرات میتوانم بگویم جز امید به خداوند از همهکس و همهجا ناامید شدهاند و همان امید و لطف خداوند آنها را به بهشت روی زمین (کنگره۶۰) دعوت کرده تا توسط این فرشتههای زمینی، از عشق، محبت، آموزش و تمام حسهای خوب سیراب شوند و بتوانند طعم شیرین و زیبای رهایی و حال خوش را بچشند و معنای واقعی زندگی را درک کنند. از صمیم قلبم و بانهایت اخلاص خدای مهربانم را شاکر و سپاسگزارم که چنین فرشتگانی را در مسیر زندگیام قرار داد تا از آنها بیاموزم، خداوندا برای انجام این عمل عظیم شکر، شکر، شکر.
قلم به دست گرفتم تا بنویسم از بزرگی راهنما؛ ولی ناخواسته به گذشته تلخ خود رفتم، روزهایی که در تاریکی بودم و همسر عزیزتر از جانم را در درد و رنج اعتیاد میدیدم و کاری از دستم برنمیآمد و مستاصل و ناامید از هرکسی که میشناختم روزها را به شب میسپردم و شبها تا زمانیکه به خواب بروم با خدای خود درد و دل میکردم که خدایا چرا مشکلات به پایان نمیرسد؟ چرا باید این همه درد و رنج متحمل شویم؟ چرا باید یک انسان با این همه اراده و ایمان درگیر و دربند هیولای اعتیاد شود؟ و هزاران چرای دیگر...بله، همسرم انسانی فوقالعاده باایمان، بااراده و دریایی از عشق و محبت بود؛ ولی اعتیاد با او کاری کرده بود که گاه از زنده بودن خودش ناراحت بود و اشک میریخت چون خود را برابر اعتیاد ناتوان میدید؛ آری، تنها امید و تنها پناه و تنها سنگ صبور غمهایم خدای مهربانم بود و مطمئن بودم روزی به فریادم میرسد.
تا اینکه در ماه مبارک رمضان سال ۹۱ دقیقا زمانیکه در قعر تاریکیها بودیم نور کنگره وارد زندگی تاریک ما شد و جسم و جان ما را گرم کرد و کمکم عشق و محبت و حال خوش جایگزین تمام غمها و حال خرابیهایمان شد و این حس و حال خوش را عزیزانی به ما هدیه دادند که به ظاهر آنها را نمیشناختم؛ ولی در قلبم گویی هزاران سال است که با آنها پیوند محبت دارم. راهنماهای عزیزم با آغوش باز و لبخندی پر از عشق و با نگاهی از جنس خداوند زهرای حال خراب را پذیرفتند و از گرمای وجود نازنینشان ذرهذره وجود پرتلاطم من را آرام، صحرای سوزان درونم را آباد و زمین وجودیم را حاصلخیز کردند تا بتوانم آموزشهای نابشان را دریافت و کاربردی کنم و شکر خداوند که منت بر سر من گذاشت تا بتوانم در این جایگاه پر از عشق قرار بگیرم و همچنان بیاموزم و خالصانه خدمت کنم تا شاید ذرهای از محبتهای این عزیزان را جبران کنم. تمامقد در مقابل محبتهایشان و زحماتی که برای من و خانوادهام کشیدهاند سر تعظیم فرود میآورم و تا ابد دعاگوی خودشان و خانواده محترمشان هستم و از صمیم قلبم دوستشان دارم.
هفته زیبا و پرشگون راهنما را در راس خدمت جناب آقای مهندس عزیز و خانواده محترم ایشان و همینطور تمام راهنمایان گرانقدر کنگره خصوصا راهنمایان گرانقدر نمایندگی اسلامشهر همکاران عزیز خودم تبریک و شادباش عرض میکنم. تبریک و تشکر ویژه از راهنمای سفر اولم خانم مژگان عزیز، راهنمای سفر دومم خانم منیره عزیزم و راهنمای مسافرم آقای سلیمانی بزرگوار و همینطور به مسافر عزیزم دارم، انشالله که همیشه بهترینهای خداوند روزیشان باشد.
فروزنده چو ماهی در شب تار
چو خورشید میدرخشی وقت گفتار
تو عشق را در درونم ریشه دادی
به من هم علم و هم اندیشه دادی
چه نیکو فطرت و نیکو سرشتی
تو از یاران زیبای بهشتی
زنم بوسه به دست پرفروزت
مبارک بر تو باد فرخنده روزت
هفته راهنما مبارک باد.
سپاس فراوان از گروه پرتلاش وبلاگ
دلنوشته راهنما همسفر خدیجه؛
هفته نکوداشت راهنما را به همه راهنمایان بزرگوار خصوصا جناب آقای مهندس و خانواده بزرگوارشان تبریک عرض میکنم. در بدو ورودم به کنگره با واژه گرانبهای راهنما آشنا شدم. در این بُعد از حیاتم راهنمایان زیادی داشتم که هرکدام از آنها به گونهای به من خدمت کرده بودند و من از صمیم قلبم دوستشان داشتم، اعضای خانواده و معلمانم جزء این راهنمایان بودند؛ ولی آنها کجا و راهنمای مسیر عشق در کنگره۶۰ کجا! با حالی بسیار خراب و پر از ناامیدی وارد کنگره شدم، انسانی بودم که در قلب تاریکیها و ضدارزشها به دنبال کورسویی از امید و روشنایی میگشتم و یافت نمیکردم. پس از چندین سال سقوط در تاریکی و زندگی در آن بهطور اتفاقی توسط منجی زندگیم زندهیاد دکتر مسعود حاجرسولی با کنگره آشنا شدم و برای درمان حرکت جدیدی را در مسیر سبز کنگره آغاز کردیم. در اولین روز ورودم با عاشقترین مخلوق خدا که رب و مربی من شدند آشنا شدم، خانم نسرین عزیزم اولین راهنمای شعبه تازه تاسیس اسلامشهر شدند و من اولین رهجویی بودم که خواستار رهایی از بند ضدارزشهای درونی در این شعبه بودم، از آن زمان بود که حرکت در صراط مستقیم و کنگره۶۰ را آغاز نمودم.
راهنما واژه غریبی بود که من هرروز با آن بیشتر آشنا میشدم و به معجزه عشق راهنما بیشتر پی میبردم، خانم نسرین عزیزم عاشق شدن و خدمت به مخلوقین خداوند و چگونگی خارج شدن از تاریکیها را با عشق وصفناپذیر به من آموزش دادند. در سختیهای سفر، گامبهگام همراهم بودند و هر لحظه امید داشتن و امیدوار بودن را در گوشم زمزمه میکردند و محکم بودن و استوار بودن را به من آموختند و امروز پس از گذشت ۲سال از رهاییمان در تمام لحظات و خوشیهای زندگیم وجودشان و حضورشان حس آرامش را به من و خانوادهام میبخشد. من عشق خدمت را از ایشان آموختم و امروز که خودم در جایگاه راهنمایی خدمت میکنم و لذت خدمتکردن را با گوشت و پوست و استخوانم حس میکنم و همه حال خوشم را مدیون ایشان و آموزشهایشان هستم.
راهنما کسی است که بدون منت و هیچ چشمداشتی در کنگره خدمت میکند و هم آموزش میگیرد و حس و حال شیرین که از رهایی رهجویانش دریافت میکند مزد خدمتش است که هیچ ارزش مادی برای آن نمیتوان در نظر گرفت و هر رهایی گوهری گرانبهاست که قیمت ندارد و برای راهنما بسیار ارزشمند است. راهنما چراغ راه برای رهجویش است که بتواند راه سرد و تاریک را بهتر ببیند و با خیال آسوده به انتهای راه که همان رهایی از بند ضدارزشها است برسد. شکر، شکر، شکر بهخاطر این عمل عظیم و بهخاطر این حس خوش که بهشت جاودان را در وجود راهنمایان میسازد.
سپاس فراوان از زحمات همه عزیزان خدمتگزار در سایت.
نویسندگان: راهنما همسفر زهرا و راهنما همسفر خدیجه
ویرایش: راهنمای تازهواردین همسفر مریم
ارسال: راهنمای تازهواردین همسفر خدیجه
همسفران نمایندگی اسلامشهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
198