English Version
English

چه چیزی می‌تواند پشت این همه گذشت و فداکاری باشد؟

چه چیزی می‌تواند پشت این همه گذشت و فداکاری باشد؟

چهارمین جلسه از دوره پنجاه و یکم سری کارگاه‌های آموزش خصوصی ویژه همسفران نمایندگی حکیم هیدجی با دستور جلسه «هفته راهنما» با استادی ایجنت شعبه همسفر فاطمه و نگهبانی همسفر جمیله و دبیری همسفر ثریا مورخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ راس ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

خدای خودم را شاکر و سپاسگزارم که اجازه داد امروز در این جایگاه خدمت کنم. قبل از هر چیزی میخواهم به مهمانانی که از قیدار تشریف آوردند خوش آمد بگویم، خیلی خوشحالم که امروز در جمع ما هستند،انشالله  موفق و پایدار باشند. دستور جلسه در مورد هفته راهنما و جشن راهنماست. من این هفته را به رسم ادب و احترام در اصل به آقای مهندس عزیز بنیان کنگره ۶۰ که بهترین و کامل‌ترین و بزرگ‌ترین راهنمای کنگره ۶۰ هستند تبریک میگویم ،به اعضای خانواده‌شان تبریک می‌گویم چرا که اگر جناب مهندس نبودند یااگر  رهایی میگرفتند و میرفتند دنبال زندگی خودشان، معلوم نبود که الان سر تک تک اعضای کنگره چه بلایی آمده بود . خودم، مسافرم، خانواده ام، فرزندم، در کل معلوم نبود چه بلایی سر ما می‌آمد و چه  عواقبی را پشت سر می‌گذاشتیم. خدای خودم را شاکرم بابت این قضیه و مطمئناً خدا خیلی دوستمان داشته که کنگره را سر راه زندگی ما قرار داده است. قبل از هر چیزی می‌خواستم هفته راهنما را به همه راهنماهای کل نمایندگی‌های کنگره ۶۰ مخصوصاً نمایندگی خودمان با راهنماهای پرشور پر انرژی که دارند به همه عزیزان تبریک و خدا قوت می‌گویم. انشالله که رهجوهایی مثل خودشان پرورش بدهند و امسال هم در امتحان کمک راهنمایی راهنماهای زیادی تحویل شعبه بدهند. اما می‌رسیم به واژه راهنما  واقعا برای خود من توصیف این واژه خیلی سخت و سنگین است، چقدر می‌تواند راهنما پربار، پر انرژی باشد که بتوانیم وصفش کنیم ،میشود هزاران  کتاب در رابطه با این کلمه نوشت. یک راهنما به نظر من می‌گویند کسی که چراغ گرفته و پیشتاز راه می‌رود ولی به نظر من حتی  شمع هم ندارد ،یک راه و یک مسیر نامعلوم شروع کرده می‌خواهد به یک مقصدی برسد که چند نفر هم پشت سرش حرکت میکنند. چقدر استرس سختی و مشکلات دارد ممکن است خود راهنما هزاران بار زمین بخورد، پستی‌ بلندی های اینجا را با جان و دلش بخرد ،ولی اجازه ندهد رهجویش یک نیم نگاهی ناراحت شود .

یک آسیب و یک خراش جزئی به او وارد شود، حتی اجازه ندهد یک خار به پایش برود شاید این کلمه را هنوز رهجو ها حس نکنند که چه میگویم ،ولی راهنماها این کلمات را تک تک با گوشت پوست و استخوان تجربه کردند. یک راهنما مجبور است با حال بدی که دارد من خودم را بگویم شاید همان لحظه با مسافرم تا پای مرگ دعوا کردم ولی دم در کنگره که می‌رسم باید حال خراب را کنار بگذارم  ،با حال خوب پر انرژی و چهره خندان وارد کنگره شوم ،هیچکس حتی بویی نبرد که من با چه حالی وارد کنگره شدم. یک راهنما وظیفه‌اش این است که هر جلسه سر ساعت بیاید و سر ساعت برود، ولی رهجو  یک روز دلش بخواهد می‌آید اگر وقتش اضافه بیاید، مراسم مهمانی نداشته باشد، می‌آید کنگره ولی راهنما نه!حتی یک مهمانی خاص داشته باشد مجبور است کنسل کند. چقدر تحقیرها شنیدیم خانم‌های راهنما ؟بسه ول کن شورش را درآوردی، دیگر مگر به تو چه میدهند؟ من که خودم پدر خدا بیامرزم همیشه سرم غر می‌زد برای چه می‌روی؟ چیکار می‌کنی؟ چقدر حقوق می‌دهند؟ همه این ها را به جان می‌خریم تا بیایم حال یک نفر خوب بشود،همه راهنماها هدفشان این است که حال یک نفر خوب بشود. نمی‌گویم حال همه، چون در توان کسی نیست که بتواند حال همه را خوب کند. مگر راهنما چقدر توان و کشش دارد؟ پس باید به راهنماها احترام بگذاریم. راهنما به احترام ما نیاز ندارد ما به وجود راهنما نیاز داریم یک راهنما وقتی رهجویش  از همان دری که وارد شعبه می‌شود از چشمانش می‌خواند که حالش خوب است  یا نه! حالا چه جوری می‌فهمد؟ مطمئن باشید خودتان راهنما شدید این را تجربه می‌کنید. یک راهنما به رهجویش تولد دوباره می‌دهد. راهنما از وقت، زمان، زندگی، همسرداری، فرزندداری و همه این‌ها را پشت سر می‌گذارد با حال خوب به کنگره می‌آید تا حال یک نفر را خوب کند. من هر چقدر هم بخواهم با کلمات راهنما را توصیف کنم، نمی‌توانم. مگر اینکه راهنمایی را خودم تجربه کرده باشم. برای مثال بگویم من درد فلانی را درک می‌کنم. نه! من درک نمی‌کنم، مگر کسی به جز خود ما  درد ما را درک می‌کند؟ راهنما هم چنین حسی دارد، هیچ همسفری به جز همسفرانی که مثلاً خواهرم، مادرم، خواهر شوهرم، هیچکس نمی‌تواند درد ما را درک کند، مگر خودش مسافر داشته باشد. چه چیزی می‌تواند پشت این همه گذشت و فداکاری باشد به جز عشق و محبت خالصانه ،صادقانه، عاشقانه، هرچه بگویم کم گفتم.

باور کنید به هر کدام از ماها برای مثال بگویم روزی ده دقیقه‌ وقت بگذاریم فلان جا صد هزار تومان می‌دهند، برو توی صف بایست و صد هزار تومان بگیر  دو سه روز برویم ولی روز چهارم پنجم خسته می‌شویم. به رفتنش نمی‌ارزد، صد هزار تومان که پولی نیست پس چرا اینطور مرتب به کنگره می‌آییم ومی‌رویم؟ به ما چه می‌دهند؟ حتی بعضی وقت‌ها جناب مهندس می‌گویند من به فلانی گفتم پنجاه میلیون می‌دهم از کنگره برو، ولش کن دیگر بس است.من خودم بودم می‌گفتم جناب مهندس من پنجاه میلیون هرجلسه می‌دهم ولی بگذار در کنگره باشم. پس  به راهنماها احترام بگذاریم ، تقدیر و تشکر کنیم ،جوری تشکر کنیم که در خور شایستگی راهنماست. نباید ارزش راهنما را پایین بیاریم،یا من نداشتم فقط یک دلنوشته دادم، هرجور که می‌توانید باید تقدیر و تشکر کنید. اول صحبت‌هایم گفتم هر چقدر در رابطه با کلمه راهنما بخواهم توضیح بدهم کم است. اصلاً به هیچ وجه نمی‌شود یک روز، دو روز، یک سال، دو سال، چهار سال ،هشت سال، خانم شهلا ده سال، چه کسی به آنها انرژی داده؟ چه کسی  توان داده؟ مگر نمی‌گویند انرژی معادل پول است؟ راهنما پول خرج کرده انرژی گرفته و در اینجا انرژی می‌گذارد. پس انشالله که جلسه پربار پر انرژی داشته باشیم از راهنماها به خوبی تشکر کنیم. در آخر هم خدا می‌گوید انسان‌های موفق، پیروز و سربلند و وسعت روزیشان زیاداست که دعای سه نفر پشت سرشان باشد پدر، مادر و مربی. اگر اینجا نشسته‌اید مطمئن باشید دعای خیر پدر و مادرتان پشت سرتان بوده که کنگره را پیدا کردید، انشالله که تقدیر و تشکر خوب از راهنماها داشته باشیم خودتان را تشویق کنید.

تقدیر از پیشکسوتان محترم

تقدیر از راهنمایان شعبه حکیم هیدجی

 

تایپ:همسفر میترا از لژیون دوم

ثبت :همسفر فاطمه از لژیون پنجم

همسفران نمایندگی حکیم هیدجی 

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .