سلام دوستان فاطمهزهرا هستم یک همسفر: (لژیون یکم)
وقتی وارد کنگره شدم درمقابل راهنمایانی قرار گرفتم که چندی پیش آموزشها را فرا گرفته و آزمون خویش را پس داده بودند. هر چه جلوتر رفتم متوجه شدم ، اگر اعتمادم به ایشان بیشتر و به اصطلاح، سَرم جلوی دستوراتشان خم باشد، پیشرفتم در صراط مستقیم سریع و لذت بخشتر خواهد بود.
راهنمایان؛ کسانی هستند که بدون دریافت هیچ مزدی؛ آموزش رهجویان را با تمام وجودشان پیش میبرند. به راستی به دستمزدی بالاتر از تمام سرمایههای جهان پی بردهاند که هنوز چشمان من قادر به دیدن آن نیست.
راهنمایان، اصحاب مقرب عشق هستند. امید است با فرمانبرداری از ایشان روزی من هم قادر به دیدن آن دستمزد والا و گرانبها که خداوند برای راهنمایان کنار گذاشته است، باشم.
زبان برای تشکر از راهنما، که با حوصله و مهربانی تمام سوالاتی که ذهنم را مشغول خود ساخته را جواب میدهد یا من را برای یافتن جوابشان هدایت میکند، قاصر است. شاید بتوانم با آموختن، گوشهای از محبت ایشان را جبران کنم.
امیدوارم روزی برسد که با افتخار رو به ایشان بایستم و بگویم: عمل کردن به آموزشها شما باعث شد من نیز راهنما بشوم، جایگاههای خدمتی را تجربه کنم، ضد ارزشهای خودم را کم کرده و در جهت ارزشها حرکت کنم . قطعا اینگونه بخش بزرگی از ِدین خود را به ایشان پرداخت کردهام .
سلام دوستان رقیه هستم یک همسفر: (لژیون دوم)
راهنمای مهربانم؛ واژه سپاس در برابر از خودگذشتگیها و ایثار شما، ذرهایی بیش نیست؛ تنها دارایی من برای شما، دعای خیری است که به پاس تمام الطافتان میتوانم بدرقه راهتان کنم تا پایدار باشید، تا بمانید برای من و برای هزاران هزار انسان دیگر مانند من....
آرامش امروزم، حال خوشم، سلامت جسم و روحم، همه و همه بهخاطر تلاشهای بیوقفه، ایثار و از خودگذشتگی شما بوده است. از اعماق قلبم هفته راهنما را به شما و تمام راهنمایان کنگره۶۰؛ تبریک میگویم.
سلام دوستان فاطمه هستم یک همسفر: (لژیون سوم)
در ابتدا سپاس میگویم خدایی را که در وجودم جوانه محبت را پروراند تا بتوانم دوباره این حس زیبا را لمس کنم. این هفته زیبا و پرشکوه را به بزرگ آموزگارمان، جناب آقای مهندس حسین دژاکام که لبریز از عشق و محبت است و به تمامی راهنمایان کنگره۶0؛ به ویژه راهنما بزرگوارم خانم مینا تبریک عرض میکنم.
سالها بود نوری را از دور دستها گاهی میدیدم که برق کمی داشت، اما تلاشی برای به دنبال نور رفتن را نداشتم، مثل کسی که مسخ شده باشد؛ بیحس و بیرمق. هرازگاهی ندایی را میشنیدم که میگفت: روی برگردان به نور. دیرزمانی بود که روشنایی را تجربه نکرده بودم و غرق در ظلمت بودم تا اینکه چیزی در وجودم رشد کرد؛ مثل جوانهای تازه که به قوت از نور خورشید، قد عَلم میکند. ندای درونم بلندتر شد و جرأت در وجودم جوشید و به سمت نور حرکت کردم.
هرقدر بیشتر پیش میرفتم؛ عظمت و روشنایی بیشتر و بیشتر میشد؛ آنجا بود که دگرگون شدم. گویی همهچیز رنگ عوض کرده بود. قدم در مکانی گذاشتم که نفرت را به عشق و ظلمت را به نور مبدل میکرد؛ مانند تکه سنگی که در رودخانهای خروشان آنقدر اینطرف و آنطرف میرود تا شکل میگیرد.
آری او مانند رودخانهای خروشان و جوشان به من که تکه سنگی بودم، شکل داد و رسم زندگی کردن آموخت. چگونه سپاس نگویم لطف بیکران این عزیز را، چگونه شکر نگویم خداوندی را که این هدیه ارزشمند را به من عطا کرد. سجده بر خاک میزنم و میبوسم دستان پرمهرت را به شکرانه وجودت، ای آموزگارم.
من محبت، عشق و صبوری را از چشمه وجودت دارم. آرزو دارم خداوند مهربانم از نعمتهای بیکرانش به پاس خالصانه و عاشقانههایش در خدمت، روزیاش قرار دهد؛ تمام مسیرهای زندگی، برایش هموار و نمایان باشد و همیشه زیر سایه پر از مهر و لطف قدرت مطلق باشد.
تصویرگر: راهنمای تازهواردین، همسفر زهرا
ویراستار و ارسال: همسفر پرتو رهجوی راهنما همسفر آسیه (لژیون یکم)
همسفران نمایندگی عمان سامانی
- تعداد بازدید از این مطلب :
290