به نام قدرت مطلق، هفته راهنما بر تمامی راهنماهای کنگره ۶۰ مبارکباد
🌸 ماه من با تو رهجوی جان شدم 🌸
راهنما کیست؟ راهنما کسی است که آغوشش گرمتر از مادر، نگاه پرمهرش آرامشدهنده دلها، صدایش دلنواز و کلامش چنان قدرتی دارد که گویی معجزه است.
من با سه مصرفکننده زندگی میکردم، روزی که به اذن خداوند به کنگره آمدم به من گفتند یک همسفر هستم، اگر چه همسفرم اما خود مسافر بودم! مصرفکننده افکار واندیشههای منفی و مخرب، اسیر پنجههای شیطان، مصرفکنندهای کهنهکار خمر ششم از جادوی هفت رنگ، جادویی که اهریمن پس از شورش در قلمرو الله آن را خصمانه به سوی انسان گسیل داشت، مسافری هستم که درمانم نه در گرو اجرای الگوی DST بلکه به دنبال خویشتنشناسی میسر میشود و سفرم نه به مدت ۱۱ ماه بلکه تا بینهایت ادامه دارد.
زمانی که در پی بارها شکست و ناکامی، ناامیدانه به این مکان مقدس گام نهادم و با حس، این زیباترین موُلفه صور پنهان تو را برگزیدم، به من گفتی که زندگی مشترک بسان پرندهای است که تعادل آن در پی هر دو بالش میسر میگردد و من نمیدانستم که من خود یکی از بالهای این پرندهام و میپنداشتم که تنها یک بال، یعنی مسافرم رنجور و بیمار است. به من نشان دادی که من خستهتر از مسافرم هستم و جراحاتم عمیقتر هستند، به من گفتی برخیز! حرکت کن که با حرکت راه نمایان میشود. به من گفتی مهیا شو که به سفر میرویم.
پرسیدم: مرا به کجا میبری؟ گفتی به شهر عشق. گفتم: چگونه شهری است؟ گفتی: ۱۴ وادی دارد که با تفکر آغاز میشود و با عشق پایان مییابد. گفتم: چه توشه بردارم؟ گفتی: هیچ، توشه تو عقل و اختیار توست که همواره به همراه داری و توشههای دیگر را در طول سفر و گذر از هر یک از ۱۴ وادی به دست خواهی آورد.
گفتی: راه بسی سخت و بسی سهل است. گفتم: چگونه این تناقض را بپذیرم؟ گفتی: سهل است چون نقشه در اختیار داریم و نیز من بلدراهم و پیش از تو بارها آن را پیمودهام، سهل است چون صراط مستقیم است و در این راه قدرت مطلق و نیروهای کبریایی تو را یاری خواهند کرد اما سخت است چون دو راهی بسیار دارد. گفتم: در پایان راه به چه مقصدی میرسیم؟ گفتی: در پایان راه به نقطهای میرسیم که از آن انشعاب یافتهایم و من دستانت را در دستان قدرت مطلق و خالقت مینهم. سپس دستان ناتوان مرا با دست پرمهرت فشردی در حالیکه دست دیگرت در دستان حمایتگر قدرت مطلق بود.
تو مرا از آتش جهنمی که خود افروخته بودم نجات بخشیدی و من چون ققنوسی از خاکستر خود، باز روییدم و جان گرفتم. اکنون در نیمه راهم، هنوز جرعهای بیش از جام حیاتی که آن پیر فرزانه در دستانت نهاد تا به من بنوشانی ننوشیدهام که سرمست گشتهام و میل هوشیاری ندارم. تو در انتهای این راه چه دیدهای که چنین مشتاقانه مرا با خود میبری؟ من از خالقم چه میتوانم برای تو بخواهم که تو خود به مراد و مقصود رسیدهای! تمنا دارم تو برایم آرزو کنی اول بهسلامت به مقصد برسم و سپس قدم در راه مقدست بگذارم.
دوش دیدم که درد، تازیانه بر این جسم خسته میزند
درماندهای چو من پیوسته بر درهای بسته میزند
تو در گشودی بر من و به چشم خویشتن دیدم
که خداوند بر رخ پر فروغ تو خنده میزند
در آخر هم از راهنماهای عزیزم، راهنمای سفر اولم خانم زهرا حاجمحمدی و راهنمایان سفر دومم: خانم فاطمه جعفری، خانم مرضیه رحماننژاد و خانم خندان سپاسگزارم و روز راهنما را به ایشان بسیار تا بسیار تبریک عرض میکنم.
نویسنده و رابط خبری: راهنما همسفر سهیلا (لژیون یازدهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر ثریا رهجوی راهنما همسفر خندان (لژیون هفتم)
تصویرگر : همسفر مبینا رهجوی راهنما همسفر خندان (لژیون هفتم)
همسفران نمایندگی لویی پاستور
- تعداد بازدید از این مطلب :
164