در ابتدا خداوند را بهخاطر نعمتهای بیدریغش بسیار سپاسگزارم و هفته راهنما را به جناب مهندس و همه راهنماهای کنگره ۶۰ به خصوص راهنماهای شعبه خلیج فارس و راهنمای خودم همسفر بتول عزیز همچنین راهنمای مسافرم آقا حمید تبریک عرض میکنم از خداوند میخواهم وقتیکه شروع به نوشتن میکنم کلماتی را بر زبانم جاری کند که وقتی مینویسم شرمنده هیچ کس نشوم. وقتی که به گذشته خودم برمیگردم میبینم حدود ۱۲ سال از عمر با ارزشم بهراحتی گذشت، نمیدانم شاید اگر امروزم را با آن روزها مقایسه کنم چند برابر آن را به دست آوردهام و اگر اینچنین نمیشد من امروز به چنین نعمتهای زیبایی دست پیدا نمیکردم؛ دوستانی که در کنگره پیدا کردم وقتی که مرا در آغوش گرمشان میگیرند انگار که خداوند مرا بهعنوان خوشبختترین بندگانش آفریده است به دلیل اینکه هیچ کمبودی را احساس نمیکنم فقط تنها چیزی که حس و حالم را خراب میکند فکر کردن به گذشته است.
درگیر شدن مسافرم به مواد مخدر و این افکار تمام ذهن من را به خود مشغول کرده بود این اتفاق زمانی رخ داد که بچهها به بلوغ جسمی و فکری رسیده بودند یعنی در سختترین و حساسترین شرایط بودند آنقدر افکارم آشفته شده بود که دیگر جایی برای فکر کردن به فرزندانم نبود زمانی که دخترم درگیر احساسات نوجوانی شده بود و نیاز به یک مادر و مشاور قوی داشت آنچنان که باید نتوانستم با او همراه باشم به دلیل اینکه متاسفانه خودم نیز به مشاوره نیاز داشتم مسافرم در زندگی برای ما از نظر خوراک و پوشاک کم نمیگذاشت اما افکارم چنان خود به خود درگیر شده بود که نمیتوانستم با این واقعیت کنار بیایم چون اصلا نمیتوانستم آن را هضم کنم فکر اینکه نکند اطرافیان من متوجه مصرف مواد مسافرم شوند و آبروی ما بین مردم از بین برود مثل خوره به جانم افتاده بود و ذهن مرا حسابی به خود مشغول کرده بود و نمیگذاشت به چیز دیگری فکر کنم.
اعتماد به نفس خود را به کلی از دست داده بودم شبانه روز فقط به یک چیز فکر میکردم آن هم مواد بود همین افکار باعث شد دقیقاً زمانی که مسافرم مصرف میکرد اگر من سر میرسیدم حالم بدتر و بدتر از روز قبل میشد مواد مخدر بدجوری تمام زندگیم را به خود مشغول کرده بود طوری که لذت بزرگ شدن فرزندانم را از دست داده بودم و مادر بودن را فراموش کرده بودم نعمتهای زیبایی که خداوند به من بخشیده بود را نمیدیدم انگار در زندگی من دو نفر بیشتر وجود نداشتند یکی مسافرم و دیگری مواد مخدر که او مصرف میکرد. وقتی به گذشته نگاه میکنم احساس گناه تمام وجودم را فرا میگیرد تمام سختیهایی که فرزندانم تحمل کردند یک طرف و طرف دیگر، پدرشان بود روزهایی که باید بچگی میکردند بچگی نکردند و زود بزرگ شدند روزهایی که باید مادر بالای سرشان بود من نبودم، من مادر همیشه در عالم دیگر سیر میکردم و به دنبال راهی برای ترک میگشتم تا اینکه خداوند مرا به مسیر درست هدایت کرد و خودش راه صراط مستقیم را به من نشان داد خداوند من را با کنگره آشنا کرد و پس از سه جلسه مشاوره توسط راهنمای تازه واردین موقع انتخاب راهنما رسید و قرار شد که راهنمایم را با حس خود انتخاب کنم این کار را انجام دادم اوایل شک داشتم و میگفتم آیا حس من درست انتخاب کرده است؟ آنقدر تخریبم زیاد بود که به حس خودم هم شک میکردم اما با قرار گرفتن در لژیون و گوش دادن به سیدیهایی که راهنمایم به من معرفی میکرد کمکم متوجه شدم که حسم به من دروغ نگفته به دلیل اینکه راهنما چراغ راهم شد، راهی که قبل از ورودم به کنگره به بیراهه کشیده شده بود کمکم مسیر برایم روشن و روشنتر شد گویی آن روشنایی که در گذشته رنگ کدر به خود گرفته بود اکنون شفافیت خود را پیدا کرد بنابراین وارد عرصه جدیدی از زندگی شدم زندگی که بیشترین اوقات فراغت با گوش دادن به سیدی و نوشتن آنها سپری شد.
از راهنمای خوبم همسفر بتول بسیار سپاسگزارم که مسیر را برای من هموار و آسان نمودند، راهنمایی که با دل و جان برای من وقت گذاشت و دائم یک مسیر طولانی را به عشق خدمت کردن به من و امثال من پشت سر گذاشت؛ در این مدت دو سال که در کنگره حضور دارم راهنما همیشه در کنارم حضور داشت و با وجود دوری مسير همه سختیها و مشکلاتی که در مسیر آمدن به کنگره داشت حتی یک بار تاخیر و یا یک روز غیبت نداشت همیشه در سرما و گرمای سرسامآور جنوب، گرمای وجودش را نثار خدمت کردن میکند و این همان عشق بیقید و شرطی است که از آن صحبت میکنیم.
راهنمای عزیزم از تو سپاسگزارم که این چنین خالصانه وقت خود را در راه خدمت به خلق خدا گذاشتهای همچنین از راهنمای مسافرم آقا حمید سپاسگزارم، این دو راهنمای بزرگ و بخشنده نقش بسیار مهمی در زندگی من و مسافرم داشتند و در این مسیر به من و مسافرم بسیار کمک کردند تا آیندهای زیبا و روشن داشته باشیم من امروز چیز با ارزشی را به دست آوردهام که در طول مصرف مسافرم به فراموشی سپرده شده بود و جای خودش را به یأس و نامیدی داده بود آن چیز ارزشمند آرامش است که اگر نباشد زندگی پوچ و بیمعنی میشود.
از جناب مهندس بسیار سپاسگزارم که با در اختیار گذاشتن علم و دانش گرانبهای خود زندگی را به من، مسافرم و فرزندانم بخشید همچنین از راهنمای خوب خودم خانم بتول و راهنمای مسافرم آقا حمید، انشاالله که خداوند خیر و برکت این خدمت را در زندگی همه این عزیزان جاری سازد همچنین به این عزیزان عمری طولانی و با عزت عطا کند.
نگارش: همسفر زهرا، راهنما همسفر بتول(لژیون چهار)
ویرایش: همسفر فاطمه، راهنما همسفر بتول(لژیون چهار)
ثبت: همسفر مهدیه (خدمتگزار سایت)
- تعداد بازدید از این مطلب :
49