قبل از ورودم به کنگره در دنیای تاریکی، یأس و ناامیدی روزگار میگذراندم و در سرمای شصت درجه زیر صفر توان حرکت نداشتم، برای رهایی مسافرم تمام دربها را بسته میدیدم و اِحساس پوچی و بیهودگی سراسر وجودم را فرا گرفته بود؛ بنابراین قدرت تفکر و اندیشه نداشتم و در ذهن سرد و یخ زدهام نقشههای زیادی ترسیم میکردم؛ ولی نور لازم وجود نداشت تا بهترین نقشه نمایان شود و دیوارهای ایمان و اُمیدواری در من سست شده بود. دیو بدسرشت شهر وجودم را تسخیر کرده بود، مضطرب و خسته با تمام وجود از قدرت مطلق کمک میخواستم تا راه برایم نمایان شود.
آوای اَمن کنگره در شهر تخریب شده وجودم طنیناَنداز شد و خود را در آغوش فرشتهای سفید پوش با شال سبز اِحساس کردم و نور امید و ایمان شروع به تابیدن کرده و دنیای تاریک و سرد وجودم گرم شد و راه برایم نمایان شد. اشکهای نااميدی به اشکهای شوق و اُمید تبدیل شد. انسانی بر زخمهایم مرهم گذاشت که خود او نیز زخمهایش درمان شده بود. او حرفهای مرا بدون قضاوت شنید. حالا نوبت گام گذاشتن در راه رسیدن به هدف بود در کنار انسانهایی نشستم که همدرد خودم بودند که با نگاههای محبتآمیز و لبخندهای زیبایشان مرا در جمع خودشان پذیرفتند. فرشتهای مزیّن به شال نارنجی را با تمام حس قلبی در آغوش فشردم، حالا چراغ راهم پر نورتر و راه مستقیم نمایانشد .استادی آگاه و راهنمایی که بلد راه است، بهترین راه و چگونگی رسیدن به هدف، تفکر سالم، گفتار و رفتار سالم را به من میآموزد. اکنون من با آموزشهای ناب کنگره و خدمتهای بیتوقع راهنمای گرانقدرم آموختم که با تفکر راه نمایان میشود و من بیهوده آفریده نشدهام و مسئول کارهای خودم هستم که باید در راه رسیدن به ارزشها و دوری از ضدارزشها تلاش و کوشش کنم؛ اگر رهجویی فرمانبردار باشم حق کنگره را ادا میکنم؛ ولی اگر فرمانبردار نباشم حقی بزرگ بر گردن من است؛ زیرا این آرامش و تعادل را مدیون آموزشهای کنگره وخدمتهای بلاعوض فرشتهای به نام راهنما هستم؛ بنابراين بهترین جایگاهها را برای بنیانگذار کنگره و تمام خدمتگزاران کنگره به ویژه فرشتههای راهنما از قدرت مطلق خواهانم. هفته راهنما پرشگون باد.
ویرایش: همسفر مهکامه، رهجو راهنما همسفر نازی (لژیون چهاردهم)
تصویرگر: همسفر سمیه، رهجو راهنما همسفر لیلا (لژیون دوم)
ارسال: همسفر گندم، رهجو راهنما همسفر شهناز (لژیون سوم)
- تعداد بازدید از این مطلب :
164