دلنوشته همسفر زهرا
به نام خدایی که خالق عشق و محبت است. سالها بود که در تاریکی وجود خود فرورفته بودم در یاس و ناامیدی دیگر هیچچیزی برایم زیبا نبود بهجایی رسیده بودم که منتظر فرشته مرگ بودم همیشه با خود میگفتم: میشود خدا معجزه کند. فرشتهای در میان اینهمه ناامیدی و تاریکیها ظاهر شود تا بشود مرهم زخمهای من؟ اما باورش سخت بود تا اینکه زمانش رسید اذن ورود من به بهشتی که وعده داده شده بود؛ وارد کنگره شدم پر بودم از بغض، پر بودم از نفرت، پر بودم از ترس و روح ناآرام، دنبال آرامش بود دنبال کسی که بر زخمهای دلم مرهمی بگذارد. کسی که بفهمد این تن خسته و ناآرام را، کسی که بشنود درد دلهایم را آری آن روز فرشتهای را خدا برایم نازل کرد راهنمای عزیزم، فرشتهای که خدا در زمین قرارداد تا آغوشش و شانههایش تکیهگاهی باشد برای تن لرزان من، آری راهنمای من با کوهی از امید و چراغی که با نور عشق و محبت روشن بود مرا پذیرفت، او کسی بود که میشنید که من چه میگویم و تمام ناآرامیهایم را میفهمید. او با گوهری که در وجودش بود ذرهذره و بهآرامی از من گرفت. ترسهایم را ناامیدیام را شخصیتی که گمکرده بودم اعتمادبهنفسی که نداشتم را به من بازگرداند. راهنمای عزیزتر از جانم خانم ملیحه عزیزم من با تو آموختم زندگی کردن را شاد زیستن را، امیدوار بودن را، هیچگاه فراموش نمیکنم در سختترین شرایط تنها کسی بودید که کنارم بود. در لحظاتی از شبانهروز که هیچکس گوشی برای شنیدن حرفهایم نداشت، عاشقانه شنیدید که چه میگویم. نمیدانم چگونه و با چه چیزی میتوانم این عشق و محبتی که شما نثارم کردید را جبران کنم. الحق که جبرانناپذیر است برایتان میخواهم از خداوند عشق بیپایان و ثروت الهی چراکه شما لایق آن هستید.
نویسنده:همسفر زهرا «راهنمای لژیون هشتم»
ویرایش:همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زهرا «لژیون هشتم»
ویراستار:همسفر ملیحه رهجوی راهنما همسفر مهتاب «لژیون دوم»
تنظیم و ارسال:همسفر الهام رهجوی راهنما همسفر اعظم «لژیون پنجم»
همسفران نمایندگی خمین
- تعداد بازدید از این مطلب :
226