دلنوشته مسافر علیرضا در رابطه با زندگی بدون نیکوتین:
سیگار: سلام رفیق، کجایی؟ کم پیدایی.
من: سلام، شما؟ بهجا نمیآورم!
سیگار: چه زود فراموشم کردی! منم سیگار دوست ۱۵ سالهای که همیشه تو غم و شادی کنارت بودم، منو یادت رفت رفیق؟
من: این چیزهایی که میگویی چه ربطی به رفاقت داری؟ تو چه رفیقی هستی که سلامتی، وقت و شخصیت من برای تو مهم نیست تو از یکصد دشمن، دشمنتری.
سیگار: من فقط میخواستم حالت تو خوب باشد یادت نیست زمانهایی که عصبی بودی یا حتی حال مساعدی داشتی؟ با سراغ من میآمدی چه حالی داشتی از یاد بردی؟ چه زود غمت سبک میشد و رها میشدی حتی تو شادیهایت را هم با من قسمت میکردی.
من آنقدر برای تو مهم بودم که من را به بودن کنار خانواده خود ترجیح میدادی! یادت رفته روزهایی که آنان را به هر بهانهای که بود تنها میگذاشتی که برای چند لحظه هم مقدور باشد با من وقت بگذرانی؟
من: نه از یاد نبردم؛ که چگونه دروغگو شدم چقدر راحت خودخواه شدم؛ چه راحت با تو به تجربههای بدتری رسیدم و با تو سلامتی، روح و جسم خود را هم از دست دادم، تو راست میگویی با تو خوشیهایی خیلی کوتاه ولی ضررهایی طولانی رو به دست آوردم.
من در مورد تو اشتباه میکردم جوری به تو فکر میکردم که از عدم حضورت رنج میکشیدم هر بار که خواستم ترکت کنم وسوسه میشدم و باز این من بودم که به سراغ تو میآمدم، ولی این بار فرق میکند؛ مسیر من تغییر کرده و خوشحالم از اینکه یک ماه است که به سمت تو نیامدم و حتی به تو فکر هم نکردم. درست است که تاوان رفاقت با تو را هنوز بر دوش خود حس میکنم ولی راضی هستم به نبودنت، من از روزی که خود خواستم مسیرم را عوض کردم. من و تو دیگر هیچ رفاقتی باهم نداریم و نخواهیم داشت.
سیگار: ظاهراً که تصمیم خود را گرفتهای؛ بگذار از تجربهی چندین سالهام برای تو بگویم بااینکه برای من بد است اما
تمام آدمهایی که توانستند مرا و کنار بگذارند دقیقا مثل الان تو صحبت میکردند؛ تصمیم و یا قطعیت عمل کردند.
به تو تبریک میگویم هماکنون غریبهتر از روز اول آشناییمان هستی.
من: چه درس خوبی به من دادی از تو بابت آموزشهایت ممنونم ای آشنای غریب.
- تعداد بازدید از این مطلب :
92